#قصه_کودکانه
ماجرای عجیب سفر خانم گردنبند
گردنبند خودش را توی دستان خانم نورانی دید.فهمید به خانم نورانی هدیه شده است. خانم نورانی دستی روی دانه های گردنبند کشید، بعد هم آن را روی گردنش انداخت.
گردنبند از خوشحالی درخشان تر شد و برقی زد.
آن روز بهترین روز زندگی اش بود، روز بعد گردنبند بیدار شد، زنجیرش را کمی تکان داد. خانم نورانی زودتر از او بیدار شده بود و داشت خانه را جارو می کرد. یک دفعه صدای در توی خانه پیچید، خانم نورانی چادرش را روی سر انداخت و در را باز کرد. گردنبند از زیر چادر صداها را می شنید.
صدای لرزان مردی را شنید که می گفت:«سلام خانم من را پیامبر صلی الله علیه و آله به اینجا فرستادند، مردی فقیر و بی پولم به من کمک کنید»
و بعد صدای خانم را شنید که گفت:«همین جا بمان تا برگردم»
خانم نورانی به خانه آمد دستش را زیر چادر برد و گردنبند را از گردنش باز کرد. نفس گردنبند دیگر بالا نمی آمد، باورش نمی شد که به این زودی این شادی را از دست بدهد و از پیش خانم نورانی برود.
او از غصه دیگر برق نمی زد یک دفعه خودش را توی دستان زبر و پوسته پوسته ی مرد فقیر دید، مرد فقیر سرش را بالا گرفت و گفت:«خدا خیرتان دهد خانم دست شما درد نکند» و رفت.
گردنبند چند دقیقه بعد همراه مرد فقیر توی مسجد بود، مرد فقیر جلوتر رفت و کنار جمعی ایستاد، گفت:«ای پیامبر خدا دختر شما این گردنبند را به من بخشیدند»
پیامبر(صلی الله علیه و آله) نگاهی به گردنبند کردند و گفتند:«هرکس این گردنبند را بخرد حتمابه بهشت می رود.»
گردنبند برقی زد و با خود گفت:«چقدر با ارزش بودم خبر نداشتم!»
مردی به نام عمار جلو آمد و گفت:«ای پیامبر من گردنبند را می خرم»
گردنبند را گرفت و همراه مرد فقیر به راه افتاد. گردنبند دلش برای خانم نورانی تنگ شده بود و منتظر بود ببیند چه اتفاقی می افتد.
عمار به مرد غذا و لباس و پول زیاد و اسبی داد.
گردنبند دانه هایش را چرخاند و با خود گفت:«کاش الان روی گردن خانم نورانی بودم»
عمار غلامش را صدا کرد، گردنبند را به او داد و گفت:«این گردنبند را به خانه ی پیامبر(صلی الله علیه و آله) ببر و بگو هدیه است، تو را هم به ایشان بخشیدم»
گردنبند از این که پیش پیامبر می رفت خوشحال بود اما هنوز دلش برای خانم نورانی تنگ بود.
گردنبند کمی توی دستان غلام جابه جا شد و گفت:«چقدر محکم من را گرفته دردم آمد»
تا اینکه به خانه ی پیامبر(صلی الله علیه و آله) رسیدند، غلام در زد و چند دقیقه بعد پیامبر(صلی الله علیه و آله) در را باز کردند. غلام جلو رفت دستش را جلو آورد و مشتش را باز کرد، گردنبند نفس راحتی کشید، غلام گفت:«ای پیامبر خدا این گردنبند را عمار به شما هدیه داده است و من را هم به شما بخشید»
پیامبر(صلی الله علیه و آله) لبخندی زدند و گفتند:«پیش دخترم برو من تو و گردنبند را به او بخشیدم»
غلام دوباره دستش را مشت کرد، گردنبند این بار دیگر درد را حس نکرد چون خیلی خوشحال بود.
آنقدر خوشحال بود که نفهمید کِی به خانه رسیدند، غلام در زد، خانم نورانی در را باز کرد، غلام جلو رفت، دستش را بالا گرفت و مشتش را باز کرد، گردنبند از دیدن خانم نورانی حسابی برق می زد.
غلام گفت:«پیامبر خدا من و این گردنبند را به شما هدیه دادند»
گردنبند حالا توی دستان خانم نورانی بود، دلش نمی خواست دیگر از او جدا شود.
خانم نورانی به غلام گفت:«من هم تو را به خاطر خدا آزاد می کنم.»
گردنبند دانه هایش را تکانی داد و گفت:«عجب سفر خوبی بود، به مرد فقیر پول و غذا و اسب رساندم، پیامبر خدا را خوشحال کردم، عمار را بهشتی کردم، غلام را ازاد کردم، اخر هم برگشتم پیش خانم نورانی»
گردنبند درخشان و درخشان تر شد.
#باران
#قصه
2.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اسم #قصه : ملیکا گلی موفرفری😍
قصه گو:فاطمه سادات افروزه☺🌺
15.63M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍃 #قصه چشمه کوثر 🍃
داستان زندگی حضرت فاطمه سلام الله علیها به زبان کودکانه
🖤 🥀 🖤
استاد محسن عباسی ولدی0256Nesa 19.mp3
زمان:
حجم:
13.93M
😍🎊😍🎊😍🎊😍🎊😍
🎊😍🎊😍🎊😍🎊😍
😍🎊😍🎊😍🎊😍
🎊😍🎊😍🎊😍
😍🎊😍🎊😍
🎊😍🎊😍
😍🎊😍
🎊😍
😍
🌸🍃میلاد بانوی دوعالم،سرور همه زنان جهان، حضرت فاطمه سلام الله علیها و روز زن بر همه عاشقان مبارک باد.
#لالایی_خدا ۲۵۶
#سوره_نساء آيه ۱۹
#محسن_عباسی_ولدی
#قصه
ولادت حضرت زهرا (سلام الله علیها)
بچه های خوب لالایی خدا📣📣
🔸یه پویش خیلی جذاب داریم از الان تا همیشه😉
پویش دست بوسی پدرا و مادرا💗
هر صبح و شب دست پدر و مادراتونو ببوسید😘
message-1741163797-139.mp3
زمان:
حجم:
8.53M
✅قصه شب
💠 قصه شب سعید و صالح
🔷 مناسب سن ۴ سال به بالا
💠 خلاصه قصه: پدر بزرگ دستی به ریشهای بلند و سفیدش کشید و گفت: به این میخندم که شما از آزار و اذیت یه شتر زبون بسته ناراحت شدید، ولی به اذیتهای خودتون اصلا فکر نمیکنید. سعید و صالح: چه اذیتی!؟ ما که شتر کوچولو و مامانش رو اذیت نکردیم!!
📎 #کودک_نوجوان
📎 #قصه
📎 #حقوق_حیوانات
@banketolidat
8.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
قصه
💠 جوجه گنجشکها را نجات بده
🔷 مناسب سن ۴ سال به بالا
💠 موضوع قصه: مهربانی امام رضا علیهالسلام با حیوانات
📎 #قصه
📎🔷🔸💠🔸🔷
9.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
7️⃣7️⃣4️⃣ قصه شب
💠 قصه شب: آقای روح الله
🔷 مناسب سن ۴ سال به بالا
موضوع قصه: معرفی خانواده شجاع آقا روح الله
📎 #کودک_نوجوان
📎 #من_و_امام
📎 #جهاد_تبیین
📎 #امام_خمینی
📎 #قصه
@banketolidat
🌻 کودک شاد 🔻
🌸 @koudakshad
@banketolidat
10.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
2️⃣6️⃣1️⃣ قصه شب
💠 قصه سید روح الله و مسابقات ورزشی
✍️ نویسنده: مصطفی قاسمی
🎤 با اجرای: ناهید هاشم نژاد، محمد علی حکیمی و سما سهرابی
🔷 مناسب سن ۴ سال به بالا
💠 هدف قصه: آشنایی کودکان با زندگی امام خمینی (ره)
📎 #کودک_نوجوان
📎 #من_و_امام
📎 #جهاد_تبیین
📎 #امام_خمینی
📎 #قصه
@banketolidat
🌻 کودک شاد 🔻
🌸 @koudakshad
@banketolidat
@koodakane_razaviمن_امام_سجاد_علیه_السلام_را_دوست_دارم.mp3
زمان:
حجم:
3.13M