#قصه_بازی🤹♂
بنام خدای مهربون
یکی بود
یکی نبود
بنفی برای بار پنجم در مسابقه ماهیگیری
ثبت نام کرد🦆
حیوانات دیگر با خودشان میگفتند:
حتما این بار هم بنفی اول می شود،
چون شش دفعه ی قبلی هم، او اول شده
و تا حالا هیچ لک لکی به اندازه او مدال نگرفته ؛🥇🥈🥉
ماری گفت: خب معلوم است، او یک لک لک است و لک لک ها، بخاطر نوک کوتاه و پای بلندی که دارند سریعتر شیرجه می روند .
خرسی به ماری گفت: تو عقلت نمیرسد،
اگر کمی فکر میکردی متوجه می شدی که در صحرا، هزارتا لک لک دیگر هم وجود دارد اما فقط بنفی بین آنها برنده شده ،🤔
کم کم داشت بین آنها دعوا می شد که یک دفعه سرو کله ی بنفی پیدا شد ،🦆
همه به احترام او که یک قهرمان بود ، از جایشان بلند شدند و سلام کردند ،
🐻❄️🐨🐯🦁🐮🐥🐸
اما او بدون اینکه جواب سلامشان را بدهد ، روی صخره ی بلندی پرید ، کمی خستگی گردنش را گرفت و گفت : 😏
میبینم که منتظرید تا روز مسابقه شروع شود ؛
شک نکنید که این بار هم، خودم اول می شوم .
بالاخره روز مسابقه از راه رسید .🎊✨
سمور ، خرس قطبی ، خرس قهوه ای و دارکوب هم جزء شرکت کننده ها بودند .
همه ی حیوانات جنگل، برای تماشای مسابقه ،خودشان را به کنار رودخانه رسانده بودند و هر کس ،حیوان مورد علاقه خودش را تشویق می کرد .
مسابقه ، با صدای سوت موش کور که داور مسابقه بود شروع شد .⏳📯
اما با تعجب فراوان ، خرس قهوه ای توانست ۴ تا ماهی بیشتر از بقیه بگیرد و اول شد ؛ 🐻🏆
بنفی ،خجالت زده و شرمنده ، سرش را پایین انداخت و از پشت جمعیت به آسمان پرواز کرد و دور و دور شد .🦆😓😓
دوستای گلم به نظر شما چه اشکالات و عیبهایی تو این قصه بود ⁉️
اونها رو پیدا کنید و برای ما بفرستید 💌
به ۵ نفر اول که پاسخ کاملتری داشته باشند ، هدایایی تعلق خواهد گرفت 🎁
البته شرطش اینه که دیگرون رو هم در این رقابت باحال سهیم کنید .😊
و این قصه رو برای ۱۰ نفر دیگه ارسال کنید ❤️🙏
#قصه_بازی