eitaa logo
🌻🌻🌻🌻 طلوع 🌻🌻🌻🌻
2.1هزار دنبال‌کننده
77.3هزار عکس
81.5هزار ویدیو
3.1هزار فایل
اسیرزمان شده ایم! مرکب شهادت ازافق می آیدتاسوارخویش رابه سفرابدی کربلاببرد اماواماندگان وادی حیرانی هنوزبین عقل وعشق جامانده اند اگراسیرزمان نشوی زمان شهادتت فراخواهدرسید. @tofirmo
مشاهده در ایتا
دانلود
اگر میخوای فن بیانت قوی بشه این۱۲ گام رو جدی بگیر 1. خودت را درمعرض صحبت کردن بزار 2. شمرده صحبت کن 3. با اعتماد به نفس صحبت کن 4. از تیکه کلام استفاده نکن 5. میزان صدات رو کنترل کن 6. کتاب آیین سخنرانی رو بخون 7. واضح صحبت کن 8. کتاب هنر بیان رو بخون 9. به چیزی که میگی اعتقاد داشته باش 10. زیاد تمرین کن 11. استرست رو مدیریت کن 12. زیاد مطالعه کن
چطوری فورا حس بهتری داشته باشیم؟ : 1- اضطراب : مدیتیشن. 2- نشخوار فکری : نوشتن. 3- غمگین بودن : ورزش کردن. 4- خستگی : چرت زدن. 5- استرس : قدم زدن. 6- عصبانیت : گوش دادن به موسیقی. 7- فرسودگی ذهنی : خواندن. 8- تنبلی : محدود کردن کار با موبایل
مادرم فرشته است ولی هیچوقت ندیدم پرواز کند. زیرا به پایش من را بسته بود برادرم را... پدرم را... و همه ی زندگیش را... معذرت می خواهم نیوتون..! راز جاذبه، "مادر" من است! معذرت می خواهم ادیسون! چرا که "مادر" من اولین چراغ زندگی من است! معذرت می خواهم انیشتین! فرمولهای تو از توضیح "مادر" من عاجزند! رومئو!!! همه راه ها به عشق مادرِ من ختم می شود! مادرِ من عشق من است.
ایمان داشتن اصلا چیز بدی نیست؛ مثبت بودن هیچ اشکالی ندارد؛ اما بسیاری اوقات لازم است که قدم بعدی را خودتان بردارید. با خودتان عهد ببندید که به آنچه دوست دارید برسید و برای آن برنامه‌ریزی کنید. هرگاه خواستید خودتان را محک بزنید که چقدر در تغییر زندگی‌تان جدی هستید، نگاهی بر برنامه‌ریزی‌هایتان بکنید. اگر برنامه‌‌ریزی‌ای برای کارهایتان نکرده‌اید، کمی به عقب برگردید و ببینید آیا واقعا با خودتان پیمان بسته‌اید یا خیر. اگر هرچه هست فقط در ذهن‌تان است، پس باید آن را رویا پردازی نامید، نه برنامه‌ریزی! برنامه‌هایی که فقط در ذهن‌مان جای داشته باشند به مرور زمان به فراموشی سپرده می‌شوند. اگر برنامه‌هایتان را بنویسید و در دسترس‌‌تان نگه دارید احتمال دستیابی به اهداف‌تان بیشتر خواهد بود. گاندی می‌گوید: " من کاملا اطمینان دارم که هر زن و مردی در این دنیا می‌تواند به جایی برسد که من اکنون رسیده‌ام؛ فقط کافی است همانند من تلاش کند و به اندازه من امید و ایمان داشته باشد. ایمانی که به عمل منتهی نشود چه ارزشی دارد؟"
این عادت هارو از زندگیت حذف‌کن تا بعدا نگی ای‌ کاش: هیچوقت  بیش از اندازه با کسی رفاقت و درد و دل نکن؛ چون دوست امروزت میتونه دشمن فردات باشه. هیچوقت به کسی بیش از اندازه محبت و خوبی نکن؛ چون تبدیل به وظیفه میشه! هیچوقت قدم بعدیت رو به کسی نگو چون ممکنه سعی کنن مانعت بشن و اعتماد به نفست رو بیارن پایین و مهمتر از همه اینکه مزش میره ،سورپرایزشون کن. هیچوقت بیش از اندازه از کسی کمک نگیر و انتظار خوبی نداشته باش چون تبدیل به منت میشه!
وقتی به یه مگس بال‌های پروانه رو بدی، نه قشنگ میشه نه می‌تونه باهاش پرواز کنه میدونی دارم از چی حرف میزنم؟ «از ظرفیت» بال و پر بیخود دادن اشتباست؛ همه‌ی آدما ظرفیت بزرگ شدن رو ندارن اگه بزرگشون کنیم گم میشن و دیگه نه شمارو میبینن و نه خودشون رو بیاییم و به اندازه‌ی آدم‌ها دست نزنیم...!
مادر جان همیشه از من بیشتر می‌دانست. حتی وقتی مدرسه رفتم و سواد خواندن و نوشتن را یاد گرفتم و مادرجانم با همان سوادی که با تکه چوبی روی خاک های کف حیاط پدربزرگ ، از دایی جان خدابیامرز یاد گرفته بود، گلدوزی هایش را با نخ دمسه امضا و تاریخ می‌زد... مادر همیشه سوادش از من بیشتر بود حتی آن‌موقع که  دبیرستان رفتم و او حالا که ماها از آب و گل درآمده بودیم، بابا هم مدرکش را گرفته بود و ارتقاء شغلی اش را ، دو کلاس رفت اکابر و مدرک کلاس پنجم را گرفت. مادر تمام جمله سازی های کلاس سوم و انشاهای راهنمایی من را از من بهتر می نوشت. حتی وقتی دیپلم گرفتم و انشای کلاس دوازدهم را بیست شدم، مادرجان انشایش بهتر از من بود! مادر ریاضی را هم از من بیشتر می‌دانست! همانوقت که جبرومثلثات را بیست می‌شدم و مادر در ترازوی کفه ای توی ایوان، شیر و ماست وزن می‌کرد یا گل‌های زعفران را ... مادر شیمی و فیزیک را هم بهتر می فهمید. می‌دانست مواد بر هم چگونه و چه اثرهایی می‌گذارند.چون آشپزی اش حرف نداشت و هنوز هم حرف ندارد... نور را عمیق تر می فهمید در حالیکه من فقط قانون شکست نور را از بر می کردم و رابطه مولکولی مواد را ... مادرجان زعفران‌ها را دخترپیچ می‌کرد و برایمان ترانه های محلی می‌خواند. دانشگاه که قبول شدم ، مادر از من باسوادتر بود. من زبان خارجه می‌خواندم و او زبان دل را و زبان چشم را و زبان دست‌ها را ، بلد بود. وقتی توی خوابگاه چمدانم را باز کردم و جانماز مخملی یادگاری اش را روی لباس‌ها دیدم و عطر مادرانه اش توی اتاق خوابگاه پیچید ... او خیلی خیلی از من پیشتر ، مدرک گرفته بود. زبان دل می دانست، می فهمید. تار موی زردرنگش را که چسبیده بود به دامن چین واچینم هزاربار بوسیدم و به چشم کشیدم و زبان یاد گرفتم و برگشتم ... برگشتم و حالا دیگر یک خانم معلم بودم ! و مادرجان باز هم از من ، معلم تر بود ، خیلی معلم تر ... مادرجانم ، از عربی همان بیست کلامی که از کتاب "عربی در سفر" وقتی می‌خواست مکه برود خوانده بود، می دانست. دو کلمه از فرانسه؛ از سال‌های اولی که با بابا ازدواج کرده بود و بابا می‌خواست مدرک سیکلش را کامل کند و استخدام بشود ، و همان الفبای روی خاک با چوبی کوتاه از دایی جان را ... اما ، مادر از برادرم که پزشک است، طبیب تر است و از خواهرم که روانشناس است، روانشناس تر ، و از برادرم که کارشناس هنرهای دستی ست، هنرمندتر ... مادرجان از همه ما ، مادرتر است ... عاشق تر است. حتی حالا که هروقت هروقت از چشم‌مان می‌خواند که غمی داریم، می گوید : این روزها هم ، یک تکه از قصه ی زندگی ست. باید بگذره. بگذرونیم. ... می‌گذره می‌گذره !
وقتی ازت ناراحته اینارو بهش بگو : ۱- تو برای من مهمی و من هرکاری از دستم برمیاد برات انجام میدم. ۲- چیزی که درگیرش هستی باید خیلی سخت باشه. ۳- اشکالی نداره اگه حالت خوب نیست. ۴- کاری هست که من بتونم برات انجام بدم؟ ۵- دوستت دارم (بدون اینکه بعدش از کلمه “اما و اگر” استفاده کنید). ۶- میتونیم کنارهم تو سکوت بشینیم اگر دلت میخواد. ۷- ممکنه الان حرفم برات غیر قابل باور باشه ولی بهت قول میدم حس تو تغییر میکنه. ۸- شاید نتونم درکت کنم که دقیقاً چه حسی داری ولی من مراقبتم و میخوام کمکت کنم.
وقتی با کسی اختلافتون میشه از جملات صحیح استفاده کنید! - کاش میفهمیدی چی میگم! + من دوست دارم این موضوع رو از زاویه ی دید منم ببینی و درک کنی. - من فعلا حوصله هیچیو ندارم، بیخیال بابا + امروز یکم بهم ریخته هستم بزار بعدا باهم صحبت میکنیم عزیزم - چرا نمیفهمی چی میگم؟ + میشه لطفا به حرفام بیشتر دقت کنی! - نمیخوای حرف بزنی؟ + اگه دوست داشتی من میخوام حرفاتو بشنوم - اصلا چی داری میگی؟ + لطفا اینقدر زود قضاوت نکن من و شخصیتمو در نظر بگیر.