فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍️گوش هایم را می گیرم!
چشم هایم را می بندم!
زبانم را گاز می گیرم!
ولی حریف افکارم نمی شوم!
چقدر دردناک است فهمیدن...!!!
خوش بحال عروسک آویزان به آینه ماشین،
تمام پستی بلندی زندگیش را فقط میرقصد...!!!
✍️کاش زندگی از آخر به اول بود..
پیر بدنیا می آمدیم..
آنگاه در رخداد یک عشق جوان میشدیم..
سپس کودکی معصوم می شدیم ودر،
نیمه شبی با نوازش های مادر آرام میمردیم...!!!
🎙"حسین پناهی"
🔻#حاجاسماعیلدولابی
👁چشم و هم چشمی
✍️در جوانی اسبی داشتم؛ وقتی از کنار دیواری عبور میکرد و سایهاش به دیوار میافتاد، اسبم به آن نگاه و خیال میکرد اسب دیگری است. به همین خاطر خرناس میکشید و سعی میکرد از آن جلو بزند و، چون هرچه تند میرفت، میدید هنوز از سایهاش جلو نیفتاده است؛ باز هم به سرعتش اضافه میکرد تا حدی که اگر این جریان ادامه پیدا میکرد مرا به کشتن میداد. اما دیوار تمام میشد و سایهاش از بین میرفت، آرام میگرفت. 🔸در دنیا وقتی به دیگران نگاه کنی، بدنت که مرکب توست میخواهد در جنبههای دنیوی از آنها جلو بزند و اگر از چشم و همچشمی با دیگران باز نگهش نداری، تو را به نابودی میکشد 📜 اساطیرنامه | مروری بر تاریخ 👤#حاجاسماعیلدولابی
🌸🍃🌸🍃
✍️روزی تاجری بسیار ثروتمند، با خود عهد کرده بود در طول زندگانی خویش، یک روز از عمرش را خوب زندگی کند و به مردم مهربانی ورزد.
در آن روز تصمیم گرفت عهد خویش را بجا بیاورد
و با آنها با عطوفت رفتار نماید.
🔸زمانی که از خانه خود خارج شد پیرزنی گوژپشت از او درخواست کمک کرد. از او خواست باری را که همراه دارد تا خانه اش حمل کند.
با خود گفت من با این همه ثروت و قدرت حمال این پیرزن باشم؟
لحظه ای به فکر فرورفت و به یاد عهد خویش افتاد، بار را برداشت و به همراه پیرزن به راه افتاد.
🔹تا به خانه ای خرابه رسیدند،
دید سه کودک در آنجا مشغول بازی هستند
از او پرسید این کودکان کیستند؟
پیرزن پاسخ داد؛
اینها نوه های من هستند که با من زندگی می کنند.
پدر و مادرشان را سالهاست که از دست داده اند.. از او پرسید مخارج آنها را چه کسی تامین میکند؟
🔸پیرزن اشک از چشمانش سرازیر شد، گفت:
به بازار میروم میوه ها وسبزیجات گندیده ای که مغازه دارها آن ها را بیرون میریزند با خود به خانه می آورم و به آنها میدهم تاگرسنگیشان رفع شود.
تاجر نگاهی به کیسه های که در دستش بود انداخت، به سالهایی که متکبرانه زندگی خود را سپری کرده بود افسوس خورد...
🔹آن روز تمام دارایش را به فقرا و درماندگان شهرش بخشید.
شب هنگام که به بستر خویش میرفت
از خدای خویش طلب عفو کرد و بخاطر کارهایی که در گذشته انجام داده شرمسار و اندوهگین بود.
بعد از آن به خوابی ابدی فرورفت. بدون آنکه فردایی در انتظار او باشد.
✍️بیایم خوب بودن را تجربه کنیم.. حتی به اندازه یک روز شاید دیگر فرصت جبرانی نباشد.
🔸کف زدن در دوره استالین
✍️در دوران حکومت استالین، دست زدن پای سخنرانی حزب کمونیسم شوروی گاه تا ۲۰ دقیقه هم طول می کشید و آن هم یک علت داشت:
شایع شده بود که کا.گ.ب(سازمان اطلاعات) سخنرانی ها را زیر نظر می گیرد تا اولین کسی که دست زدن را قطع می کند شناسایی کند. این بود که هیچ کس جرات نمی کرد اول از همه دست از تشویق بکشد.
🔸سرانجام برای حل مشکل، زنگی را در جلسات کار گذاشتند که اعلام ختم دست زدن را می کرد.
البته این زنگ هم برای خودش داستانی داشت! بعضی ها برای چاپلوسی و خودنمایی، بعد از صدای زنگ هم باز دست می زدند و به افتخار سران شعار می دادند.
💐برای هیچ چیز در زندگی، غمگین مباش👌
💐کار سختی که تو داری، آرزوی هر بیکاری است.
💐فرزند لجبازی که تو داری، آرزوی هر کسی است که بچه دار نمیشود.
💐خانه ی کوچکی که تو داری، آرزوی هر کرایه نشینی است.
💐دارایی کم تو، آرزوی هر قرض داری است.
💐سلامتی تو، آرزوی هر مریضی است.
💐لبخند تو، آرزوی هر مصیبت دیده ای است.
💐پوشیده ماندن گناهانت، آرزوی هر کسی است که گناهش فاش شده است، میگویند ای کاش گناهمان فاش نشده بود و دیگر انجامش نمیدادیم.
💐حتی گناه نکردنت آرزوی بعضی از گناهکاران است، میگویند ای کاش ما هم میتوانستیم دست از گناه برداریم.
💐و تو خیلی چیزها داری که مردم آرزویش را دارند! بیشتر به داشته هایت بیندیش تا نداشته هایت و بخاطرشان خدا را شکر کن...💐
🌀 پروفسور سمیعی
✨﷽✨
✅#حکایت
✍️مردی خانه بزرگی خرید. مدتی نگذشت خانه اش آتش گرفت و سوخت. رفت و خانه دیگری با قرض و زحمت خرید. بعد از مدتی سیلی در شهر برخاست و تمام سیلاب شهر به خانه او ریخت و خانهاش فرو ریخت.
شیخ را ترس برداشت و سراغ عارف شهر رفت و راز این همه بدبیاری و مصیبت را سوال کرد.
🔸ابو سعید ابوالخیر گفت :
خودت میدانی که اگر این همه مصیبت را آزمایش الهی بدانیم، از توان تو خارج است و در ثانی آزمایش مخصوص بندگان نیک اوست.
#شیخگفت:
تمام این بلاها به خاطر یک لحظه آرزوی بدی است که از دلت گذشت و خوشحالی ثانیهای که بر تو وارد شده است.
🔹شیخ گفت:
روزی خانه مادرت بودی، از دلت گذشت که، خدایا مادرم پیر شده است و عمر خود را کرده است، کاش میمرد و من مال پدرم را زودتر تصاحب میکردم. زمانی هم که مادرت از دنیا رفت، برای لحظهای شاد شدی که میتوانستی، خانه پدریات را بفروشی و خانه بزرگتری بخری. تمام این بلاها به خاطر این افکار توست.
🔸مرد گریست و سر در سجده گذاشت و گفت:
خدایا من فقط فکر عاق شدن کردم، با من چنین کردی اگر عاق میشدم چه میکردی؟؟!!
سر بر سجده گذاشت و توبه کرد.
🌸🍃🌸🍃
🔸#داستانضرب_المثلها
🔹#توبه_گرگ_مرگ_است
✍️این ضرب المثل در مورد کسی به کار می رود که دست از عادتش برندارد و با وجود توبه های مکرر بازهم به کارها و عادت های ناپسندش ادامه می دهد
آورده اند كه ...
گرگ پیری بود كه در دوران زندگیش حیوانات و جانواران و پرندگان زیادی را خورده بود و به دیگران هم زیان فراوان رسانده بود.
🔸روزی تصمیم گرفت برای اینكه حیوانات دیگر هم او را دوست داشته باشند ، به نقطهٔ دور دستی برود و توبه كند . به همین قصد هم به راه افتاد .
در راه گرسنه شد، به اطرافش نگاه كرد ، اسبی را دید كه در مرغزاری می چرد .
پیش اسب رفت و گفت !
می خواهم به سرزمین دوری بروم و توبه كنم، اما حالا خیلی گرسنه ام از تو می خواهم كه در این راه با من شریك بشوی ؟!
🔹اسب گفت :
كه از دست من چه كاری بر می آید ؟
گرگ گفت :
اگر خودت را در این راه قربانی كنی من می توانم از گوشت تو سیر شوم و از گرسنگی نجات پیدا كنم و هم اینكه دیگران از گوشت تو می خوردند و سیر می شوند . تو با این كار خودت به همنوعان خود كمك می كنی .
🔸اسب برای نجات جان خود بفكر حیله افتاد و رو به گرگ كرد و گفت :
عمو گرگ !
من آماده ام كه در این كار خیر شركت كنم و خودم را قربانی كنم .
اما دردی دارم كه سالهای زیادی است كه زجرم می دهد.
از تو می خواهم در دم را چاره كنی ،بعد مرا قربانی كنی !
🔹گرگ جواب داد :
دردت چیست حتماً چاره اش می كنم ، اگر هم نتوانستم پیش روباه می روم تا درد ترا علاج كند .
اسب گفت : چه گویم ؟
چند سال قبل، پیش یك نعلبند نادان رفتم كه سم هایم را نعل بزند، اما نعلبند نادان نعل را اشتباهی روی گوشت پایم زد و این درد از آنروز مرا زجر می دهد .
🔸از تو می خواهم كه نزدیك بیایی و زخمهای مرا نگاه كنی .
گرگ گفت :
بگذار نگاه كنم، اسب پاهایش را بلند كرد و چنان لگد محكمی به سر گرگ زد كه مغزش بیرون ریخت، گرگ كه داشت می مرد به خودش گفت :
🔹آخر ای گرگ !
پدرت نعلبند بود،
مادرت نعلبند بود ؟
ترا چه به نعلبندی ؟
اسب هم از خوشحالی نمی دانست چه كند ؟ هی می رقصید و به گرگ می گفت توبه گرگ مرگ است .
✍️هنگام غرق شدن تایتانیک ، جان جیکوب آستور چهارم میلیونر بزرگ سوار کشتی بود.
پول حساب های بانکی او برای ساخت 30 فروند از این کشتی های تایتانیک کافی بود. با این حال، او در معرض خطر مرگ قرار گرفت، آن چیزی را که از نظر اخلاقی صحیح بود انتخاب کرد و جای خود را در قایق نجات به دو کودک ترسیده داد
🔸ایسیدور اشتراوس ، مالک مشترک بزرگترین فروشگاه فروشگاه های آمریکایی Macy's که او نیز در تایتانیک حضور داشت،
گفت:
"من هرگز زودتر از مردان دیگر وارد کشتی نجات نخواهم شد."
همسرش نیز از سوار شدن به قایق امتناع کرد و جای خود را به خدمتکار تازه استخدام شده خود، الن برد داد.
🔹او تصمیم گرفت آخرین دقایق زندگی خود را با همسرش زندگی کند.
این افراد ثروتمند ترجیح می دهند بدون مال و ثروت باشند تا این اصول اخلاقی را زیر پا بگذارند
انتخاب آنها به نفع ارزشهای اخلاقی درخشش تمدن بشری و ماهیت انسانی را نشان داد
8.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سرایا القدس، شاخه نظامی جنبش جهاد اسلامی، تصاویری از پهپاد رژیم صهیونیستی را منتشر کرد که در حین انجام عملیات جاسوسی در آسمان شهر رفح به کنترل مقاومت در آمده است
🔹ترس و وحشت در اراضی اشغالی
▫️آماده شدن صهیونیست برای پناه گرفتن و انجام اعمال محافظتی