روابط عمومی راه آهن: اختلالی در حرکت قطارها نداریم
خبرهایی مبنی بر حمله سایبری به سایت راه اهن در فضای مجازی منتشر شده بود.
💠مدیر روابط عمومی راهآهن: کارشناسان راهآهن در حال بررسی اختلال در سیستمهای بازرگانی راهآهن هستند
💠در حال حاضر حرکت قطارها دچار تاخیری نشده و بر اساس زمان بندی سیر قطارها در شبکه سراسری راهآهن در حال انجام است
💠حرکت قطارها با اتوماسیون داخلی راهآهن است و قطارها به صورت ایمن در حال تردد هستند.
🌹کانال طلاب بصیر
@tolabebasir
۲۰۰ نفر از کادر درمان سپاه برای خدمترسانی به بیماران کرونایی وارد زاهدان شدند.
💠سرهنگ قاسم حسنزاده، مدیر روابط عمومی قرارگاه قدس جنوب شرق نیروی زمینی سپاه: تدابیر فرماندهی نیروی زمینی سپاه سه سامانه بیمارستان تخصصی صحرایی مجهز برای کمک به بخش درمان سیستان و بلوچستان، بنابه درخواست دانشگاه علوم پزشکی آماده بهکارگیری است.
💠 امروز نیز ۲۰۰ نفر از کادر درمانی نیروی زمینی سپاه برای کمک به امور پزشکی استان وارد زاهدان شدند.
🌹کانال طلاب بصیر
@tolabebasir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امام خامنه ای :وقتی اشرافیگری و تجمل در جامعه باشد، قضایای دریافتهای نامشروع بوجود میآید و همه دنبال طعمه هستند تا شکمها را از مال حرام پر کنند.
🌹کانال طلاب بصیر
@tolabebasir
امام خامنه ای :وقتی اشرافیگری و تجمل در جامعه باشد، قضایای دریافتهای نامشروع بوجود میآید و همه دنبال طعمه هستند تا شکمها را از مال حرام پر کنند*
*👌حتما ببینید*
یک طرح فوالعاده از ستاد اجرایی فرمان امام
کمک ۱۳ میلیونی به خانوادهها پس از تولد فرزند چهارم!
♦️مدیرعامل بنیاد ۱۵ خرداد با اشاره به سیاست ستاد اجرایی فرمان امام در زمینه افزایش فرزندآوری از راهاندازی باشگاه «مثبت ۳» خبر داد و افزود: در این طرح پس از تولد فرزند چهارم در خانواده، یک میلیون تومان هدیه به محض تولد فرزند به مادر، دو میلیون تومان سهام به فرزند، بیمه تکمیلی دو ساله مادر و کودک و ۱۰ میلیون تومان بسته معیشتی ارزاق از جمله شیرخشک، مواد غذایی و پوشک به انتخاب پدر اهداء میشود.
🌹طلاب بصیر
@tolabebasir
بازدید سرزده رئیس قوه قضائیه از دادگستری شهرستان قدس
♦️رئیس قوه قضاییه در بازدید از پیش اعلام نشده از دادگستری شهرستان قدس به صورت چهره به چهره با برخی از مردم و مراجعه کنندگان گفتگو کرده و از مشکلات آن ها مطلع شد.
🌹کانال طلاب بصیر
@tolabebasir
🍂 #پایی_که_جا_ماند ( ۱۴
خاطرات اسارت
سید ناصر حسینی پور
🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿
🔅 شنبه ۴ تير ۱۳۶۷
جزیره ی مجنون - جاده خندق
حدود ساعت یازده بود. با پد بیت اللهی دویست متری فاصله داشت. درگیری شدت گرفته بود. پشت سرمان تعدادی از بچه ها تن به تن عراقی ها می جنگیدند. دشمن برای تصرف جاده کوتاه نمی آمد. تلاششان برای تصرف بخشی از جاده برای محاصره بچه های پد بیت اللهی ناکام بود. اگر ما را از سر راهشان بر می داشتند، گروهان امام حسن مجتبی (ع) کارش تمام بود. می دانستیم در این جنگ نابرابر نمی توانیم زیاد مقاومت کنیم. برای نجات بچه های پد خندق امیدمان ناامید شده بود.
چون تعدادمان کم بود، ترجیح دادیم بخشی از جاده را رها کرده، به هم نزدیک تر شویم و در قالب دو گروه در دو نقطه نزدیک به هم مقاومت کنیم. ما گروه جلویی بودیم. عراقی ها تیربارهایشان یکریز روی جاده کار می کرد. تنها جان پناه ما کانال کنار جاده بود. شک نداشتم کارمان تمام است. بین شهادت و اسارت باید یکی را انتخاب می کردیم؛ نسبت به اسارت احساس بدی داشتم. همیشه در جنگ آرزو می کردم تقدیرم به اسارت ختم نشود.
از آن جمع حدود هشتاد نفری فقط ده، دوازده نفرمان زنده بودیم. سالار شفیع نژاد، محمدعلی غلامی، غلام قاسم زاده، جمشید کرم زاده و چند بسیجی ناشناخته دیگر. سه، چهار نفر از بچه ها حدود صد متر جلوتر در سنگر تیربار مانع پیشروی دشمن بودند. سنگر تیربار جلویی قلعه مانند بود. توی آن سنگر خوب می شد استقامت کرد و زنده ماند.
سنگر تیربار را جوری ساخته بودند که به آبراه خین در سمت چپ مان اشراف داشت. همان آبراهی که بیشترین عبور و مرور قایق های دشمن از آن صورت می گرفت.
بچه ها برای این که به دو طرف آبراهی که در امتداد جاده بود، اشراف داشته باشند، نیها را خوابانده بودند و میان نیهای کنار جاده سنگر گرفته و هر نفر مواظب یک طرف آبراه بود. آبراه خین از قسمت جزیره مجنون شمالی به جاده خندق منتهی می شد.
سه نفر از بچه ها در سنگر تیربار با قناسه هدف قرار گرفتند. جنازه هایشان کنار سنگر به زمین افتاد. یکی از آنها خداخواست جباری دوست سالار شفیع نژاد بود.
باور نمی کردم جاده خندق سقوط کند. احساس می کردم روح شهدای عملیات بدر و خیبر شاهد و ناظر مقاومت امروز است. نمی توانستم به خودم بقبولانم جاده خندق سقوط کند. فکر کردن به سرنوشت جزیره مجنون عذابم میداد. برای بچه ها انجام تکلیف مهم بود. توی کانال برای لحظه ای دور هم نشستیم که در لحظات آخر چه کنیم؟ نظر بچه ها بر ماندن بود. هم پیمان شدیم تا گلوله آخر بایستیم؛ حتی اگر مقاومت مان تأثیری در حفظ جاده خندق نداشته باشد.
این که چرا کسی به کمک مان نیامد، چرا جنازه های شهدا در دست دشمن ماند و خیلی چراهای دیگر، سؤالاتی بود که فکر و ذهنم را مشغول کرده بود و جوابش را نمی دانستم.
حدود ساعت یازده و نیم بود. مهمات مان رو به اتمام بود. از چراغچی تا سه راه محور در تصرف دشمن بود. از پشت سر، روبه رو و حتی نیزارهای اطراف جاده به ما شلیک می شد. تنها بیسیمچی گردان که لحظه به لحظه همراهمان بود، با عقبه در تماس بود. فرماندهان به ما روحیه می دادند. مرتب از پشت بی سیم وقایع عاشورا و آنچه در کربلا گذشته بود، تکرار می شد. ناراحت بودند که کاری از شان برنمی آید. بیسیمچی مان که مرتب پیام فرماندهان را می رساند، گفت: میگن با تمام توان یکی دو ساعت دیگه هم مقاومت کنید، تا کار انهدام ادوات جنگی و برش جاده تمام شود.
🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿
✨ ادامه در قسمت بعد
🌹کانال طلاب بصیر
@tolabebasir
✳️اخراج #حسن_روحاني در دستور مجلس خبرگان رهبری باشد
حسن عباسي:
🔺مجلس خبرگان باید #عدم_کفایت حسن روحانی را در دستور کار خود قرار دهد, و او را از مجلس خبرگان رهبری اخراج کند . این فرد دروغگو لیاقت و جایگاهی در مجلس خبرگان رهبری ندارد.
# حسن روحانی اصولاً مجتهد نبوده و با فریب و نیرنگ وارد مجلس خبرگان شده است .
طبق اعتراف خود حسن روحانی در کتاب خاطراتش و همچنین مصاحبه ای که چند سال پیش با مجله " همشهری ماه " داشته ، وی دروس حوزوی را فقط تا مقطع "سطح" خوانده و دوره "خارج" حوزه را نگذرانده است . لذا حضور وی در مجلس خبرگان خلاف قانون می باشد.
🌹کانال طلاب بصیر
@tolabebasir
بهلول شبی در خانه اش مهمان داشت و در حال صحبت با مهمانش بود كه قاصدي از راه رسيد. قاصد پيام قاضي را به او آورده بود. قاضي مي خواست بهلول آن شب شام مهمانش باشد. بهلول به قاصد گفت: از طرف من از قاضي عذر بخواه ، من امشب مهمان دارم و نمي توانم بيايم.قاصد رفت و چند دقيقه ديگر برگشت و گفت: قاضي مي گويد قدم مهمان بهلول هم روي چشم. بهلول بيايد و مهمانش را هم بياورد.بهلول با مهمانش به طرف مهماني به راه افتادند، او در راه به مهمانش گفت: فقط دقت كن من كجا مي نشينم تو هم آنجا بنشين، هر چه مي خورم تو هم بخور، تا از تو چيزي نپرسيدند حرفي نزن، و اگر از تو كاري نخواستند كاري انجام نده.مهمان در دل به گفته هاي بهلول مي خنديد و مي گفت: نگاه كن يك ديوانه به من نصحيت مي كند.وقتي به مهماني قاضي رسيدند خانه پر از مهمانان مختلف بود. بهلول كنار در نشست، ولي مهمان رفت و در بالاي خاته نشست. مهمانان كم كم زياد شدند و هر كس مي آمد در كنار بهلول مي نشست و بهلول را به طرف بالاي مجلس مي راند، بهلول كم كم به بالاي مجلس رسيد و مهمان به دم در.غذا آوردند و مهمانان غذاي خود را خوردند، بعد از غذا ميوه آوردند، ولي همراه ميوه چاقويي نبود. همه منتظر چاقو بودند تا ميوه هاي خود را پوست بكنند و بخورند. ناگهان مهمان بهلول چاقوي دسته طلايي از جيب خود در آورد و گفت: بياييد با اين چاقو ميوه هايتان را پوست بكنيد و بخوريد.مهمانان به چاقوي طلا خيره شدند. چاقو بسيار زيبا بود و دسته اي از طلا داشت.مهمانان از ديدن چاقوي دسته طلايي در جيب مهمان بهلول كه مرد بسيار فقيري به نظر مي رسيد تعجب كردند. در آن مهماني شش برادر بودند كه وقتي چاقوي دسته طلا را ديدند به هم اشاره كردند و براي مهمان بهلول نقشه كشيدند.برادر بزرگتر رو به قاضي كه در صدر مجلس نشسته بود و ميزبان بود كرد و گفت: اي قاضي اين چاقو متعلق به پدر ما بود و سالهاي زيادي است كه گم شده است ما اكنون اين چاقو را در جيب اين مرد پيدا كرده ايم ما مي خواهيم داد ما را از اين مرد بستاني و چاقوي ما را به ما برگرداني.قاضي گفت: آيا براي گفته هايت شاهدي هم داري؟برادر بزرگتر گفت: من پنج برادر ديگر در اينجا دارم كه همه شان گفته هاي مرا تصديق خواهند كرد.پنج برادر ديگر هم گفته هاي برادر بزرگ را تاييد كردند و گفتند چاقو متعلق به پدر آنهاست كه سالها پيش گم شده است.قاضي وقتي شهادت پنچ برادر را به نفع برادر بزرگ شنيد، يقين كرد كه چاقو مال آنهاست و توسط مهمان بهلول به سرقت رفته است. قاضي دستور داد مرد را به زندان ببرند و چاقو را به برادر بزرگ برگردانند.بهلول كه تا اين موقع ساكت مانده بود گفت: اي قاضي اين مرد امشب مهمان من بود و من او را به اين خانه آوردم، اجازه بده امشب اين مرد در خانه من بماند من او را صبح اول وقت تحويل شما مي دهم تا هركاري خواستيد با او بكنيد.برادر بزرگ گفت: نه اي قاضي تو راضي نشو كه امشب بهلول اين مرد را به خانه خودش ببرد چون او به اين مرد چيزهاي ياد مي دهد كه حق ما از بين برود.قاضي رو به بهلول كرد و گفت: بهلول تو قول مي دهي كه به اين مرد چيزي ياد ندهي تا من او را موقتا آزاد كنم ؟بهلول گفت: اي قاضي من به شما قول مي دهم كه امشب با اين مرد لام تا كام حرف نزنم و اصلا كلمه اي هم به او ياد ندهم.قاضي گفت: چون اين مرد امشب مهمان بهلول بود برود و شب را با بهلول بماند و فردا صبح بهلول قول مي دهد او را به ما تحويل دهد تا به جرم دزدي به زندانش بيندازيم.برادران به ناچار قبول كردند و بهلول مهمان را برداشت و به خانه خود برد و در راه اصلا به مهمان حرفي نزد، به محض اينكه به خانه شان رسيدند، بهلول زمزمه كنان گفت: بهتر است بروم سري به خر مهمان بزنم حتما گرسنه است و احتياج به غذا دارد.مهمان كه يادش رفته بود خر خود را در طويله بسته است، گفت: نه تو برو استراحت كن من به خر خود سر مي زنم.بهلول بدون اينكه جواب مهمان را بدهد وارد طويله شد. خر سر در آخور فرو برده بود و در حال نشخوار علفها بود.بهلول چوب كلفتي برداشت و به كفل خر كوبيد. خر بيچاره كه علفها را نشخوار مي كرد از شدت درد در طويله شروع به راه رفتن كرد. بهلول گفت: اي خر خدا مگر من به تو نگفتم وقتي وارد مجلس شدي حرف نزن، هر جا كه من نشستم تو هم بنشين، اگر از تو چيزي نخواستند، دست به جييبت نبر، چرا گوش نكردي هم خودت را به درد سر انداختي هم مرا. فردا تو به زندان خواهي رفت آن وقت همه خواهند گفت بهلول مهمان خودش را نتوانست نگه دارد و مهمان به زندان رفت.
بهلول ضربه شديدتري به خر بيچاره زد و گفت: اي خر، گوش كن، فردا اگر قاضي از تو پرسيد اين چاقو مال توست؟ بگو نه، من اين چاقو را پيدا كرده ام و خيلي وقت بود كه دنبال صاحبش مي گشتم تا آن را به صاحبش بر گردانم، ولي متاسفانه صاحبش را پيدا نمي كردم.اگر اين چاقو مال......
ادامه دارد.....
🌹کانال طلاب بصیر
@tolabebasir