13.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آمار غارتگران دولت تدبیر در برنامه زنده شبکه تهران
🌹کانال طلاب بصیر
@tolabebasir
25.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
قبول شدگان در آزمون کنکور دانشگاه اباعبدالله الحسین علیه السلام
🌹کانال طلاب بصیر
@tolabebasir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👓 سگها با وفاترین موجوداتن
اونها با کودکان هم هیچ کاری ندارن!
جمهوری اسلامی همیشه از وفاداری میترسیده (تو غربم که اصلا ممنوعیت سگ گردانی در پارک نیست!! خودم از مهناز افشار شنیدم!)
🌹کانال طلاب بصیر
@tolabebasir
📸 جولان سگان در پارکهای تهران
🔹تا کنون دهها هزار نفر از مردم با ثبت کمپینی در سامانه فارس من خواهان ممنوعیت سگ گردانی در پارکها و میادین شهری شدهاند.
https://farsnews.ir/my/c/77256
🌹کانال طلاب بصیر
@tolabebasir
همین حدود صدسال پیش، بلژیک نایس برای اینکه از بقیه کشورای اروپایی تو استعمار کردن عقب نمونه، به کنگو حمله کرد، مردمش رو تو زمینای خودشون به بردگی گرفت و برای تنبیه کردن دست و پاشون رو قطع میکرد و گفته شده تا ۱۰ میلیون نفر رو کشتن!
حالا هم به یاد اون دوران شکلات دست درست
می کنند.
🌹کانال طلاب بصیر
@tolabebasir
*ویروس ضد دین این بار در مکه!!!!!
📌 تصویر همزمان از دو مکان یکی کعبه در شهر مکه و دیگری کنسرت محمد عبده آوازه خوان عرب در شهر جده
📌 خودتان ببینید و قضاوت کنید که چگونه به بهانه کرونا طواف خانه خدا در فضای باز را تعطیل کرده اند اما همزمان کنسرت رقاصهها و آوازه خوانها در فضای بسته و انبوه جمعیت در شهر مجاور برگزار میشود!
🌹کانال طلاب بصیر
@tolabebasir
🍂 #پایی_که_جا_ماند ( ۱۸
خاطرات اسارت
سید ناصر حسینی پور
🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿
🔅 شنبه ۴ تير ۱۳۶۷
جزیره ی مجنون - جاده خندق
لحظات آخر فقط صدای گریه اش را از پشت بی سیم شنیدم و دیگر آن ارتباط یک طرفه قطع شد. این تنها صدایی بود که از عقبه شنیدم. دوست داشتم می توانستم خودم را به بی سیم برسانم و بگویم: امروز در جاده ی خندق چه شد. دلم می خواست به او بگویم بچه ها امروز مردانه ماندند و حسین وار شهید شدند. دلم می خواست در لحظات آخر، به او می گفتم هر یک از بچه ها چطوری شهید شد.
خود سالار هم می دانست هیچ راهی جز این که در انتظار آمدن عراقی ها باشم، ندارم. لحظه سختی است، انتظار آمدن دشمن! حس پروانه ای را داشتم که لابه لای تار عنکبوت ها گیر کرده و هر لحظه متظر است عنکبوت او را بخورد. سالار کتار نیزار رفت که درون آبراه کناری بپرد. با دست هایش نیها را باز می کرد، برمی گشت، نگاهم می کرد، دودل و مردد بود که بماند یا برود. این نرفتن او خیلی حرصم میداد. برایش سخت بود تنهایم بگذارد. خودش را از میان نیزارها که به درون آبراه انداخت، نفس راحتی کشیدم..
تنها نبودم. شهدا کنارم بودند. شهدایی که نشد جنازه هایشان را عقب ببرند. نمیدانم چرا با بودن کنار شهدا آن همه احساس آرامش داشتم. وقتی به اسارت فکر می کردم، با خودم می گفتم من و این شهدا با هم اسیر عراقی ها می شویم. نمی دانم این فکر از تنهایی بود، تنفر از اسارت و یا از این که بین این همه آدم چرا من باید اسیر شوم!
فکرهای عجیب و غریبی خوره جانم شده بود. درد پایم شدید شد. می خواستم پاشنه ی پایم را از پوتین دراورم، نمی توانستم. پاشنه پایم توی پوتین مانده بود. پایی که به هیچ استخوانی وصل نبود. پوتین روی پاشنه ام سنگینی می کرد؛ آنقدر که انگار یک نفر گلویم را گرفته بود و نمی گذاشت نفس بکشم. پوتینم پر از خون بود. از بند آخر پوتینم استخوان های پایم خرد شده بود. باید به خودم می قبولاندم دارم اسیر می شوم. سعی کردم همان لحظه، از تمام دلبستگی هایم دل بکنم. دل بریدن از خانواده و تعلقات دنیایی سخت بود. گویا جزو کسانی بودم که هنوز برای شهادت آماده نشده بودم. همه تعلقات و دلبستگی هایم در مقابلم رژه می رفت. از دنیا فقط یک دوچرخه
۲۸ داشتم. بعد از ماه ها که از جبهه برمیگشتم، با برادرم سید شجاع الدین که او هم یک دوچرخه ۲۶ داشت، روزهای خوبی داشتیم. دوربین عکاسی و خیلی از عکس هایی که دوستشان داشتم، مخصوصأ عکس هایی که روز قبل در سنگر اطلاعات گرفته بودم، توی سنگر بود؛ سنگری که حالا در تصرف عراقی ها بود. برای این که راحت تر جان دهم باید از دلبستگی هایم دل می کندم. از پدرم، خانواده ام، خودم، دوچرخه ام، عکس هایم، هم کلاسی هایم، کوچه و خیابان شهرم، میدان فوتبال خاکی کنار خانه، باغ انارمان و عزیز ترین دوستم حسن. به خودم تلقین کردم دیگر خانواده ام، دوستان جبهه و هم کلاسی هایم را نخواهم دید.
دانستنی هایم از کینه شان نسبت به پاسداران و بسیجیان مرا به این باور رسانده بود عراقی ها که سر برسند، با یک تیر خلاص کارم را تمام می کنند. یک نفر مرتب این جمله را درونم تکرار می کرد. برایم یقین شده بود می گشتم. این یقین قدری مرا سبک کرده بود، باور کرده بودم این طور مردن حق یک اسیر بسیجی مجروح است و من باید این طوری کشته شوم و این جور کشته شدن تقدیر من است. با این جور فکرها آماده جان دادن شدم. در نگاهم بالای سنگر و جاده بود ببینم کی سر می رسند. پاشنه پای مجروحم را در دست راستم گرفتم، با کمک دست چپم خودم را روی زمین کشیدم و از توی کانال به طرف سنگر کوچکی که ده، پانزده متری پشت سرم بود، رفتم. دستم پر از خونهای لخته شده بود. لباس هایم خون آلود و خاکی بود. از بس لباس هایم خونی بود که رنگ تیره گرفته و مثل چوب خشک شده بود. می خواستم در لحظات آخر کاری کرده باشم. در همان فاصله ده، پانزده متری که خودم را عقب می کشیدم، سعی کردم تنها اسلحه کلاش به زمین افتاده یکی از شهدا را پرت کنم داخل آبراه کناری ام!
شدت درد کلافه ام کرده بود و انتظار این که بالاخره چه خواهد شد، عذابم میداد. تحمل درد استخوان هایی که لابه لای گوشت ساق پایم مانده بودند و با هر تکان دادن پاشنه مثل چاقو درون زخم هایم فرو می رفتند، عذاب آور بود. از تشنگی نا نداشتم. لب هایم خشک شده بود.
🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿
✨ ادامه در قسمت بعد
🌹کانال طلاب بصیر
@tolabebasir
🌷ورود پیکر 43 شهید از مرز شلمچه به کشور
🔹فرمانده کمیته جستجوی مفقودان ستاد کل نیروهای مسلح گفت: پیکرهای این شهدا با تلاشهای انجام شده در دو ماه گذشته در مناطق عملیاتی فکه، جزایر مجنون، شرق دجله و شلمچه کشف کردند.
🌹کانال طلاب بصیر
@tolabebasir
10.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥فیلم کوتاه «نبأ السما» (قصه آسمان) که این روزها در فضای مجازی دست به دست میشود و از لحاظ تکنیکهای ساخت مورد توجه سینماگران قرار گرفته، توسط عباس یوسفی کارگردان جوان ایرانی-کویتی به تولید رسیده است.
این فیلم کوتاه بر اساس زندگی حضرت علی (ع) ساخته شده که به طور گذرا و در مدت سه دقیقه ماجرای ولادت تا ماجرای غدیر( ولایت ایشان) را با صحنههای بسیار جذاب روایت میکند. ساخت این فیلم به زبان عربی باعث شده تا از شبکههای مختلف تلویزیونی کشورهای حوزه خلیج فارس به صورت گسترده به نمایش درآید. عباس یوسفی در سال ۱۹۸۶ از پدر و مادری ایرانی در دمشق متولد شده و در کویت و سایر کشورهای حوزه خلیج فارس زندگی کرده است.
🌹کانال طلاب بصیر
@tolabebasir