🏴 حرکت زائران اربعین از دورترین نقطه مرز های عراق به سمت کربلا
@tollabolkarimeh
🗓 برنامه امتحانات متمرکز نیمسال اول سال تحصیلی ١۴٠١_١۴٠٠
🔻سطح ۲ ترم اول🔻
@tollabolkarimeh
#پاراگراف
نزد من آمد. اوركت روی دوشش بود. یکی از مشخصههای جنگ، اخلاص در همه چیز بود: اخلاص در بیان، اخلاص در عمل، اخلاص در فكر. اوركتش روی دوشش بود و جوراب پایش نبود. من نگاه کردم به او. شاید منظوری هم از نگاهم نداشتم . خندید. من این خنده در ذهنم باقی مانده. گفت: «میدانم چرا نگاه کردی. برای اینكه اوركت روی شانه های من است و جوراب پایم نیست.» گفت: «من داشتم نماز میخواندم با همین حال، گفتم شما كارم داری . آمدم جورابم را پایم كنم، اوركتم را تنم کنم ، به خودم گفتم: حسین، پسر غلامحسین ، تو پیش خدا این طور رفتی، پیش فلانی هم این گونه میروی.»
شهید سلیمانی
📚 رفیق خوشبخت ما
زندگینامهی شهید سلیمانی
نویسنده: سید عبدالمجید کریمی
@tollabolkarimeh 🌷
روی تو از نسیم سحر دلنوازتر
گیسوی توست از شب یلدا درازتر
روی تو باز بود و در خانهٔ تو باز
ای چشمهایت از همه مهماننوازتر
هرگز یتیمهای مدینه ندیدهاند
از ذکر مهربان حسن چارهسازتر
صلح تو شد دلیل سرافرازی حسین
ای از تمام اهل جهان سرفرازتر
اما شریک زندگیات دشمن تو بود
مولا کدام داغ از این جانگدازتر؟
از تیرها نگفتم و تابوت زخمیات
طاقت نداشتم بشود روضه باز تر...
#شهادت_امام_حسن_مجتبی_علیه_السلام
@tollabolkarimeh
#اسمتومصطفاست #قسمت_چهارم
چه کسی می توانست پیش بینی کند من که زاده ی رشت و بزرگ شده ی سیاهکلم،من که چند سال تمام هوای شرجی شمال را به سینه کشیده ام،به دلیل شغل پدر که سپاهی بود،مهاجرت کنیم به تهران و از قضای روزگار،توهم از جایی که هوای شرجی داشت،به همراه خانواده کوچ کنی به بندپی ،یکی از مناطق نزدیک بابلسر در استان مازندران و بعد ها هم بیایید نزدیک تهران،درست همان محله ای که ماهم بعد از چندی به آنجا آمدیم.
دریای شمال و دریای جنوب هر دو دریایند وگرچه هر کدام رنگ و بو و عطر و صدای خود را دارند. اگر راهی باز شود،هر دو دریا همدیگر را در آغوش می کشند. همانطور که روح من و تو همدیگر را پیدا کردند و مثل گیاه عشقه دور هم پیچیدند.
ما خانواده ای هفت نفره بودیم:پدرومادرم،سجاد برادر بزرگ ترم با یک سال تفاوت سنی با من، سبحان برادر دومی ام ،صحابه خواهرم و آقا محمد ته تغاری خانواده.
رابطه من با سجاد که به قول مامان شیر به شیر بودیم ،یک جور دیگر بود.پدرم اجاره نشین بود و به قول خودش خوش نشین. مادرم هم عاشق مرغ و خروس و غاز و اردک.
به ما بچه ها با این پرندگان خیلی خوش میگذشت وقتی از صبح تا شب وسط بازی ها سراغی هم از آنها میگرفتیم و باهاشان بازی می کردیم.
البته نه مثل آن بار که سجاد با چوب دنبالشان کرد و حیوان های زبان بسته عصبانی شدند و دنبال من کردند و افتادم و پیشانی ام شکست.
زمان جنگ بود. پدر به جبهه رفته بود و مادر بر سر زنان هر جور بود مرا رساند درمانگاه
➖➖➖➖➖➖➖➖
@tollabolkarimeh