۲۳ شهریور ۱۴۰۰
5.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
[-دنیای بدون محمدرضا گلزار رو تصور کن..
+ گریه حضار]
سرطان پرستش سلبریتی از کجا آغاز شد؟
رسانهها آگاهانه یا از سر حماقت این غدهی بدخیم را تکثیر کردند؟
@tollabolkarimeh
۲۳ شهریور ۱۴۰۰
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تو منو رها کنی کجا برم امام حسن(ع) ؟
@tollabolkarimeh
۲۳ شهریور ۱۴۰۰
۲۳ شهریور ۱۴۰۰
فتح دنیا
آرزوی سالهای نوجوانی من بود.
امپراتوری تصوراتم
شرق و غرب نداشت
و ماسوا را
به خدمت خود میپنداشتم…
تا اینکه طلبه شدم.
و همه چیز به هم ریخت
و الان
همه چیز را در خدمت به دین و مردم میبینم
🔻طلبه اگر واقعاً طلبه باشد، بدور از هرگونه غرور و نخوت، خود را عضو کوچکی از چرخه پرعظمت حیات میداند. عضوی که پذیرفته است با عشق همه سختیهای زندگی مادی را به جان بخرد و به جای آنها به اهداف بزرگ خود دست یابد. نمونه بارز این موضوع طلبه ساده ای است که بدون توپ و تفنگ، انقلابی به پا میکند انقلابی که تا ابد الگوی همه آزادمردان و آزادگان جهان میشود. انقلابی که همه قدرتمندان مادی جهان را انگشت به دهان به حال خود وا میگذارد …
🎙امام خمینی(ره) :
"حوزه علمیه قم اسلام را زنده کرد. حوزه قم خدمتی به اسلام کرده که تا صدها سال این خدمت باقی است"
@tollabolkarimeh
۲۴ شهریور ۱۴۰۰
#اسمتومصطفاست #قسمت_پنجم
باد خبر را به گوش مادر بزرگ و پدر بزرگم رساند.آن ها که خانه شان چند کوچه آن طرف تر بود ،خود را رساندند درمانگاه و درمیان اشک و ناله و آه،پیشانی ام بخیه خورد.
چندسال بعد که پدر از جبهه آمد به دلایل شغلی منتقل شد تهران.
آمدند خیابان آزادی،خیابان استاد معین.اما من نیامدم،ماندم خانه مادربزرگ که صدایش میکردم عزیز.
پیرزنی دوست داشتنی باصورتی گرد،قد متوسط و کمی تپل که من و سجاد،نوه های اولش بودیم و عزیزدردانه.
مادربزرگ آن قدر دوستم داشت و دوستش داشتم که وقتی خانواده ام به تهران کوچ کردند،پیش او ماندم.خانه اش کوچک بود و جمع و جور،اما پر از صفا و صمیمیت .شب ها کنارش میخوابیدم و بوی حنای موهایش را به سینه میکشیدم.دست هایم را حلقه میکردم دور گردنش تا برایم قصه بگوید:قصه چهل گیس،ماه پیشونی،ملک خورشید و ملک جمشید.
تا پیش دبستانی پیش او بودم.هرروز صبح زود برای نماز بیدار میشد.
از لانه مرغ ها تخم مرغ برمیداشت،آب پز میکرد و همراه نانی که خودش پخته بود،لقمه پیچ میکرد و با مشتی نخودچی و کشمش یا چهارمغز،در کیسه ای می بست و کیسه را در کیفم میگذاشت و راهی ام میکرد.
ظهر که زنگ میخورد می آمد دنبالم،از سرایدار تحویلم میگرفت و به قهوه خانه پدربزرگ میبرد.داخل قهوه خانه میز و صندلی های چوبی سبز رنگ بود و رادیوی چهار موج قدیمی که همیشه خدا روشن بود و پدربزرگ در آنجا چای،کباب ،لوبیا،زیتون پرورده و ماست چکیده میفروخت.
➖➖➖➖➖➖➖➖
@tollabolkarimeh
۲۴ شهریور ۱۴۰۰
۲۴ شهریور ۱۴۰۰
طلاب الکریمه
#روایت_زنان_گمنام_کربلا
شما توی محلهتان خانهای هست که یک طورهایی مرکز محله باشد. مثلا اگر قرار است برای محله تصمیمی بگیرید همه آنجا جمع بشوند. خانهای که اهالی، آنجا بیایند و خبر مهم و تازهای اگر هست بشنوند، شاید خانهای که پاتوق یک روضه قدیمی باشد، خانهای که کسی آن جا ریش سفیدی کند، احترامش برای همه واجب باشد، یک طورهایی بزرگ جمع حساب بشود یا مثلا خانهای که درش همیشه برای کلاس و گعده و گفتگو و شنیدن و گفتن باز باشد. حالا در زمانه خانههای آپارتمانی البته این خانهها کمتر پیدا می شوند.
توی شهرتان چطور، خانهای هست که بشود گفت یک طورهایی مرکز اتفاق هاست؟ هسته اصلی تحولات شهر آن جا رقم بخورد؟ آدمهای خاص و اثرگذار حواسشان باشد که اخبار آن خانه را از دست ندهند؟
میدانم این تصویرها کمی برایتان غریب است، حالا بگذارید غریبترش هم بکنیم.
فکرش را بکنید شهری باشد که اوضاع و احوال سیاسیاش به سامان نیست، یک طورهای خفقان شهر را گرفته و آدمها و خانهها همه تحت نظر هستند. حالا در این بین خانهای باشد که از قدیمها تا امروز مرکز رفت و آمد است، آدمها بیایند آنجا سواد یاد بگیرند، حدیث بخوانند، کلاس درس تویش برگزار بشود، این وسطها البته اعلامیهای هم جابهجا بشود و خبرهای سیاسی هم دست به دست بگردد. یک چیزی شبیه بعضی خانهها در دهه پنجاه شمسی خودمان مثلا.
حالا عیار این خانه را طوری بالا ببرید که اگر امام زمان بخواهد خبری یا دعوت نامهای یا دستوری را به اهالی شهر برساند، نامه را بدهد دست این خانه و اهلش.
حالا یک چیز دیگر را هم در نظر بگیرید، فکر کنید این خانه خانهای باشد که از بین آدمهایی که تویش میروند و میآیند کسانی باشند که آدم تراز دوران بشوند، یک طورهایی بشوند آدم های نمونه عصر خودشان یا شاید هم آدمهایی که در تاریخ نمونهاند. اصلا میتوانید چنین خانهای را تصور کنید؟ خیلی رویایی شد، خیلی دور از دسترس، خیلی آرمانی شاید.
من ولی خانهای سراغ دارم با همه این مختصاتی که گفتم، خانهای که خانه یک مادر و همسر شهید بود. هزار و چهار صد سال پیش در بصره خانهای بود که مرکز شیعیان شهر شده بود. مردان خانه سالها قبل در جنگ جمل شهید شده بودند و از این خانواده فقط یک زن باقی مانده بود. زنی که در زمانه خودش کرسی دین شناسی داشت و نه فقط به زنان شهر، بلکه به مردان هم درس دین میداد.
ماریه یک زن عادی بود، نه از خانواده اهل بیت بود و نه حتی هم شهری اهل بیت به حساب می آمد، اما خودش را طوری رشد داده بود که امام حسین(ع) نامه دعوت به همراهی شان را برای اهل بصره به خانه او فرستادند و از همان جا جمعی برای یاری امام اسب و شمشیر برداشتند.
ماریه خودش هیچ وقت در کربلا نبود، حتی در اسارت هم شریک زنان کاروان امام نشد اما خانهاش بستر رشد چند شهید از شهدای کربلا شد. ماریه یک تنه چراغ خانه شیعه را در بصره روشن نگه داشته بود و در زمانهای که پامنبریهای امیرالمومنین در کوفه علیه فرزندش شمشیر تیز میکردند، سرباز برای سپاه اباعبدالله راهی میکرد.
مولوی در غزلی گفته بود: ای دوست شکر بهتر، یا آن که شکر سازد؟
من حالا توی ذهنم هی دارم فکر میکنم که جایگاه شهید بالاتر است یا آن که مربی آدمها است برای شهادت؟
✍حجتالاسلام والمسلمین محمدرضا جوان آراسته
@tollabolkarimeh
۲۴ شهریور ۱۴۰۰
۲۴ شهریور ۱۴۰۰
۲۴ شهریور ۱۴۰۰
۲۴ شهریور ۱۴۰۰
۲۴ شهریور ۱۴۰۰