❣ #سلام_امام_زمانم ❣
هر روز...
روز ِتوست
هر ثانیه وُ دقیقه ...
بهِ بهانهی نام وُ یادت
نان بر سفرهمان است و
دلِمان ...
قُرصِ قرص است
از اینکه امام زمان داریم!
از پدر مهربانتَر...
از مادر دلسوزتَر...
و رفیقی شَفیق ؛
خوش بحال ما
که |تو| را داریم.
❣ #اللَّهُمَّ_عَرِّفْنِےحُجَّتَڪ ❣
❣#لَـیِّن_قَـلبی_لِوَلِیِّ_اَمرِک ❣
❣#اللّٰھـُـم_عجِّل_لِوَلیڪَ_الفَرَج
@tollabolkarimeh
#اسمتومصطفاست
#قسمت_سی_و_سه
پدرت چلو کباب و جوجه سفارش داد.غذا از گلویم پایین نمیرفت.شاخه ای گل سرخ در گلدان بلور وسط میز بود،آن را آرام هل دادی طرفم.مادرت باز هم عکس انداخت.به زور لقمه هارا فرو دادم .دلم شور میزد.نمیفهمیدم چه میخورم.همه حواسم به این بود که زودتر برگردیم.
برای مجلس عقد مهمان ها آمده بودند و بیشترشان هم از شهرستان بودند.پنجشنبه بود و خانه حسابی شلوغ.عمه ها،دایی ها،مادربزرگ،پدربزرگ ،فامیل دور،فامیل نزدیک،همیایه دستِ راست و دستِ چپ و روبرو!
محضر تا خانه ما چهار پنج خانه فاصله داشت.میشد پیاده رفت،اما همان راه کوتاه را هم با ماشین رفتیم.تازه گواهی نامه گرفته بودی و خودت رانندگی میکردی.کت و شلوار مشکی پوشیده بودی و پیراهن سفید.بعد ها برایم گفتی:((همون شب که میخواستم بیام خواستگاری،رفته بودم سرکوچه برای مامانم خرید کنم.سجاد رو دیدم ایستاده بود توی مغازه.خواستم بگم یه دست کت و شلوار شیک داری بدی بپوشم بیام خواستگاری؟دیدم خودش با دمپایی وایساده اونجا!))
خندیدی،از همان خنده های بلند و کودکانه و گفتی:((راستش،هرچی پول گیرم می اومد،خرج پایگاه میکردم و چیزی ته کاسه نمیموند برای پس انداز.))
آدم ولخرجی بودی.این را بعدها فهمیدم.شاید نشود گفت ولخرج.از این دست آدم هایی بودی که پول به جانشان بسته نیست و این البته نمیتواند بد باشد.
شبی که قرار بود فردایش عقد کنیم،مادرت پارچه ساتن سفید و طلایی را به خانه مان آورد:((سمیه جان،خودت هویه کاری ش کن و دورش گل بزن.برای سابیدن قند روی سرت میخوام.))
➖➖➖➖➖➖➖➖
@tollabolkarimeh
💎 نشانه شیعه واقعی
🔻حضرت زهرا سلاماللهعلیها :
إنْ كُنتَ تَعمَلُ بِما أمَرناكَ و تَنتَهي عَمّا زَجَرناكَ عَنهُ فَأنتَ مِن شيعَتِنا و إلاّ فَلا؛
❇️ اگر به آنچه تو را به آن فرمان میدهيم عمل كنى و از آنچه برحذر میداريم دورى كنى، از شيعيان مايى و الاّ هرگز.
📚 بحارالأنوار، ج ۶۸ ، ص ۱۵۵
@tollabolkarimeh
#اسمتومصطفاست
#قسمت_سی_و_چهار
همان شب با شابلون استیل دورتادورش را نقش گل رز انداختم.
رزها روی پارچه ساتن سفید و طلایی جلوه خاصی داشتند.ساعت ده شب بود که مادرت زنگ زد:((گفتن فردا آب قطع میشه،برقم!))
مامان که شنید زد توی صورتش:((وای خاک عالم،حالا چی کار کنیم سجاد؟))
سجاد و سبحان آمدند پیش تو.نیم ساعت بعد سه تایی باهم آمدید با یک تانکر.تانکر را در پارکینگ گذاشتید و بنا کردید به شستنش.تا دیر وقت شب صدای قهقهه تان شنیده میشد.
_کف تانکر پر از خزه اس.دوماد آستینا بالا،خودت زحمتش رو بکش!
تورا کرده بودند داخل تانکر و دادت بلند بود:((بابا چرا شلنگ رو گرفتین رو سرم،مظلوم گیر آوردین!))
مامان تو آشپزخانه غذا درست میکرد.زرشک پلو با مرغ و خورشت فسنجان.عطر و بوی غذا در خانه پیچیده بود.صدای جیغ و داد و گریه و خنده بچه ها بلند بود.تا نیمه شب همه بیدار بودند.دورتا دور پارچه قند سابی را با هویه گل زدم.
_بابا این تانکر سوراخه!
شلیک خنده شما از پایین می آمد.آن شب شاید دو سه ساعت بیشتر نخوابیدیم.
یازده صبح مامانت آمد دنبالم تا برویم آرایشگاه.رفتم نشستم صندلی عقب.مواظب بودم از تو آینه نگاهم به نگاهت نیفتد.وقتی از آرایشگاه برگشتیم،چادرم را روی صورتم کشیده بودم تا دیده نشوم.
مهمان ها دست زدند و کل کشیدند.
مامان کاغذی را که بالای آن بسم الله الرحمن الرحیم نوشته بود،دست به دست می چرخاند.
➖➖➖➖➖➖➖➖
@tollabolkarimeh
#پاراگراف
در همان زمان، یکی از دوستان همکارم را دیدم. ایشان از بچههای با اخلاص و مؤمن در مجموعه دوستان ما بود. او مبلغ قابل توجهی را از فرمانده خودش به عنوان تنخواہ گرفته بود تا برخی از اقلام را برای واحد خودشان خریداری کند. اما این مبلغ را به جای قرار دادن در کمد اداره، در جیب خودش گذاشت! او روز بعد، در اثر یک سانحه رانندگی درگذشت. حالا وقتی مرا در آن وادی دید، به سراغم آمد و گفت: خانواده فکر کردند که این پول برای من است و آن را هزینه کردهاند. تو رو خدا برو و به آنها بگو این پول را به مسئول مربوطه برسانند. من اینجا گرفتارم. تو رو خدا برای من کاری بکن. تازه فهمیدم که چرا برخی بزرگان اینقدر در مورد بیتالمال حساس هستند. راست میگویند که مرگ خبر نمیکند.
📚سه دقیقه در قیامت
نویسنده: گروه نویسندگان
انتشارات شهید ابراهیم هادی
@tollabolkarimeh 🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴آیتالله سید رضی شیرازی، دانشمند و فعال اجتماعی بزرگی بودند که در ۹۳ سالگی از دنیا رفتند
در زندگینامه ایشان چند چیز بسیارجالب بود:
۱- سید رضی نتیجه میرزای شیرازی بزرگ هستند
۲- در ۳۲ سالگی برای دفاع از آرمان فلسطین، به نمایندگی زعیم شیعه آیتالله عظمی بروجردی به اردن رفتند
۳- در ۳۶ سالگی از استادان دانشگاه تهران بودند که توسط رژیم پهلوی اخراج شدند
۴- از ۳۷ سالگی امامت مسجد شفا در یوسفآباد تهران را برعهده گرفتند و تا روزی که توانایی جسمیشان اجازه میداد، بین مردم بودند و مشکلاتشان را حل میکردند
۵- در ۵۱ سالگی توسط گروهک فرقان ترور شدند
۶- در تبلیغ دینی بسیار قوی بودند. برای افراد وقت میگذاشتند و بیش از ۵۰۰ نفر از همین طریق به اسلام و تشیع گرویدند
۷- شاگردان بسیاری تربیت کردهاند و کتابهای مهمی نوشتهاند. به بیان دیگر کنار فعالیتهای گسترده اجتماعی و تبلیغ دینی، به تالیف و تدریس اهتمام ویژه داشتهاند
➕ ایشان آخرین بازمانده فقها و فلاسفه تهران بودند؛ نسلی از بزرگان که ستونهای حوزه علمیه تهران تشکیل میدادند
امیدوارم خداوند ایشان را با اجداد بزرگشان محشور فرماید.
@tollabolkarimeh
🌱از آیت الله بهجت پرسیدند:
کتابی در زمینه اخلاق معرفی کنید.
فرمودند...
@tollabolkarimeh
🍃کامل ترین ذکر خدا
شبهای بلند پاییز؛ یعنی فرصتی برای انتظار بیشتر. انتظار برای شنیدن شب بخیری از زبان تو. من همیشه با پاییز دوست بودهام. پاییز اگر چه زرد؛ ولی سبزی آرزوهای من است.
شبهای بلند پاییز؛ یعنی فرصتی برای التماس بیشتر. التماس برای جلب نیم نگاهی از سوی تو. التماس در دل شب، گویی اثرش بیشتر از التماسهای روزانه است.
شبهای بلند پاییز؛ یعنی فرصتی برای خلوت بیشتر. خلوتی برای خویشتن برای کنار گذاشتن غیر تو.
در دل شبهای بلند پاییز میشود تو را به دست آورد. چه زیانکاریم ما که این شبهای بلند را برای طولانیتر کردن غفلتمان خرج کردیم.
من یقین دارم که تو شبهای بلند پاییز را دوست داری. تو را قسم میدهم به این شبها مرا از چاه غفلت بیرون بیار.
✍🏻محسن عباسی ولدی
@tollabolkarimeh