5.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اگر میبینید در سواحل ، پارکها، مناطق توریستی و... درگیری بین مردم بخاطر کشف حجاب و هنجارشکنی هست و در آنجا پلیس گشت ارشاد داریم بدانید متولیان فرهنگ کشور به وظیفه خود عمل نکردهاند
اما با وجود سستی در مدیران فرهنگی کشور که بودجه فرهنگ کشور رو میگیرند و همایشهای بدون خروجی برپا میکنند، عدهای طلبهی آتش به اختیار هستند که سواحل کشور رو برای تفریح سالم امن کرده اند
دست مریزاد
@tollabolkarimeh 🌷
🔻رهش
یا
ارمیا، اپیزود سوم
از امیرخانی، خوشم میآید. قلم روانی دارد، مسلّط به ادبیات است، کلمات، جملات و بندها را میشناسد، دنیایش کوچک است و شخصیتهایش را رها نمیکند. ارمیای رمانِ ارمیا، در بیوتن سر از آمریکا و منهتن درمیآورد و در رهش، سالیانی است که به وطن بازگشته و در کوههای شمالِ تهران، در ظاهر چوپانی میکند، اما در حقیقت برای خودش مامنی ساخته که دور از هیاهوی شهر، زندگی کند، کتاب بخواند، اینترنتگردی کند و پالاگلایدر سوار شود. ارمیا، همان رضا است، شخصیت دوم اوست یا لااقل شخصیت محبوبش است که شاید مابه ازاء خارجی هم داشته باشد. حاج علی آقای فتاح، هر چند در منِاو، عاقبتبخیر شد، اما در قیدار هم ردی از او و کوره آجرپزیاش به چشم میخورد تا فراموش نشود.
سفرنامه هایش را بی کم و کاست دوست دارم، خواندنی، روان، شیرین و با تصویرسازی های درست و خوانش خوب... اصلاً یکی از مهمترین نکات سفرنامه نویسی را در کارگاه 4 ساعته اش، آموختم.
از امیر خانی خوشم نمیآید ادبیات نوشتاریاش، برایم قابلِ فهم نیست، وقتی رهبر را رهبر مینویسد که میشود رهبُر هم آن را خواند. از سوی دیگر، قلمش حد ندارد، حرمتی نمیشناسد، از نوشتن هیچچیز پروا نمیکند، چه در صحنه روبروشدن علی و مهتاب و رفاقت طولانیشان، دیسکوی شبانه، حرفهای هنجارشکن رانندههای گاراژ یا شماره یک ایلیا در آسمان تهران.
این حرف را یکبار دیگر در نقد قیدار نوشتم و احتمالاً وقتی در وبگاه شخصیاش، بازنشر داده، لابد خواندهاست. به نطرم وقتی قلم و آنچه مینویسد، ارزش قسمالهی را دارد، باید حد داشته باشد، حرمت بشناسد، نباید هر کلامی را بنویسد، هر چیزی را مشق کند و هر صحنهای را تصویر کشد.
امیرخانی خوان هستم. جز دو مقاله بلندش درباره نفت و فرار مغزها، همه کتابهایش را خواندهام. ارمیا، ازبه، داستانِسیستان، جانستانکابلستان، منِاو، بیوتن، قیدار و رهش جایی در کتابخانه شخصیام دارند. ناصرارمنی را چندوقت پیش هدیه دادم و خواندن غالب یادداشتهایش در سایت لوح، باعث شد رغبتی به خریدن و خواندن سرلوحهها نداشته باشم.
امیرخانی خوان نیستم برای کتابش صف نمیکشم، دنبالش نمیگردم، اخبارش را پیگیری نمیکنم، نظراتش در باب فرهنگ، هنر، سیاست، اقتصاد را میخوانم، اما در تصمیمگیریها و نظراتم، کماثر است.نوشتههایش را دنبال میکنم و سعی میکنم نقد منصفانه بنویسم. چون نویسندهای اثرگذار و جریانساز است و نمیخواهم در دنیای بیرمقِ نشر، از تنها نویسنده مذهبی جریانساز عقب بمانم.
و اما رهش...
تصویرسازیهایش از تهران، اغراق نیست، حقیقتی تلخ است که نمیدانم چهوقت و چهزمانی مدیران، سیاستمداران را تکان میدهد که لااقل دیگر در تهران، تراکم نفروشند... و برجها را در همینجا متوقف کنند. علا، لیا و ایلیا شخصیتهای اصلی داستانند. این بار راوی داستان، لیا است که ایلیا به جای مامان لیا، او را مالیا صدا میکند و یک فصل، صدای صفوراست که از برج فرازنده شنیده میشود.
امیرخانی، معدن سنگ ایستاده، برج مخابراتی وسط کوه و تخریب باغات تهران را زیر سؤال میبرد از ترافیک و قانیاهایش شاکی است که همانند شعر معروف 《یه حاجی بود، یه گربه داشت》 تسلسل باطل است، و لیا با گفتن این حرفها، در مهمانی شهرداران پایتخت، همه چیز، حتی ارتقاء شغلی همسرش علا را متزلزل میکند.
این کتاب برعکس همه نوشتههای امیرخانی جز 60 صفحه اخر، کشش یک داستان پرفراز و نشیب را ندارد.
لیا، نماد پایتخت و زبان گویای نویسنده شدهاست شاید چون مدینه، به اعتبار تاء تانیث، مؤنث است - هرچند اگر شهر را بلد ترجمه کنیم، میتوان معامله مذکر هم با او کرد- و شاید چون عروس هزار داماد است.
نویسنده اینبار تصمیم گرفته به جای ارمیا، علی، قیدار یا رضا، لیا باشد، اما نتوانسته از پسِ دغدغههای زنانه، بربیاید. زنانگیاش را نمیتواند به تمامه توصیف کند. نگرانیهایش مردانه است. لیای رهش، زن نیست، زن حتی اگر مثل مرد، کار کند، بدود، تلاش کند، باز هم ظرافتهایی دارد که از دید مرد، مخفی میماند.
پیشنهادِ آخر
اگر کتابخوان هستید، این اثر را از دست ندهید، ارزش حداقل یکبار خواندن را دارد.
اگر کتابخوان، نیستید...
دوست دارید واقعیتهای تلخ پایتخت و پایتختنشینی را بدانید، رَهِش را حتماً بخوانید تا شاید باور کنید جایی که من زندگی میکنم، به هر چیزی جز شهر، شباهت دارد.
اما اگر دنبال رمانی از جنس منِاو، قیدار و بیوتن، هستید باید بگویم نه فقط من، بلکه بسیاری از طرفداران رضا امیرخانی، معتقدند رَهِش، در برابر سایر رمانهایش، حرفی برای گفتن ندارد.
@tollabolkarimeh 🌷