eitaa logo
طلوع
128 دنبال‌کننده
737 عکس
315 ویدیو
23 فایل
طلـــــوع، آغـــــازِحــــرکت و امیــــد و حیــات . ✍️ارتباط با مدیــــــر @mhtavakol56
مشاهده در ایتا
دانلود
📘روایت یک استاد دانشگاه و رزمنده جنگ ⚛️من را به کرکره مغازه چسباندند و هر چه فحش رکیک بود نثار مادرم (مادر شهید) کردند ✍️ 🔰امروز رفتم روبروى دانشگاه تا كتاب بخرم. همه جا نيروهاى يگان ويژه بود و دخترانى كه بى حجاب از كنار آنها مى گذشتند،با خودم گفتم ،"چه خوب كه مدارا مى شود؛"موتورى از پشت به من زد ،برگشتم جوانى با ماسك صورتش را پوشانده بود لبخند زدم گفتم:"ببخشيد"گفت: "بى شعورى"! باز هم گفتم : "ببخشيد"، گفت:"نه مثل اينكه نمى فهمى برو اينجا واينيسا". نمى خواستم تنشى ايجاد شود. در اين حين دستش را روى كمرم گذاشت و گفت :"برو پى كارت بى شرف"، تا برگشتم شش لباس شخصى با ماسك دورم را گرفتند و من را به كركره در مغازه چسباندند. يكى از آنها گفت :"چه كاره اى بى شعور؟ "گفتم : "معلم دانشگاه ". سعى كرد تلفن همراهم را قاپ بزند؛ يگان ويژه پليس كنارشان ايستاده بود به اين هفت جوان گفتم: "اجازه بدهيد كه من به اين جناب سروان بگويم از شما شكايت دارم، "گفت:"هيچ گهى نمى خورى"! باز هم كه به آرامش محيط فكر مى كردم گفتم"باشه "كتابفروش انجمن حكمت كه گاه از آن خريد مى كنم گفت :"استاد…". يكى از اين جوانها به طرف من آمد گفت : مادر…."! چهره مادرم قديسه ى پاكدامنى كه پيكر فرزندش بعد بيش از چهل سال هنوز از جبهه برنگشته با بيمارى حادى كه دارد جلو چشمم آمد. زنگ زدم به ١١٠ ،آن جوان نقاب دار و دوستانش در اين فاصله دائم من را به كركره مغازه مى كوبيدند و از هر ناسزايى برايم كم نگذاشتند. جوان گفت:"زنگ بزن ببينم چه گهى مى خواهى بخورى، "گفتم "بلاخره مملكت قانون داره" گفت:"قانون ماييم، مادر….". تمام خون بدنم در صورتم جمع شده بود مى خواستم مثل خودش برخورد كنم. به زور مى خواست تلفنم و كيف كارتهايم را بگيرد. يكى از آنها كه پشت ماسك قايم شده بود و قدبلندى داشت گفت :"توهين به رهبرى كردى چوب توى آستينت مى كنيم …"، خنده و گريه هايم قاطى شده بود،؛ كسى كه با موتور به پايم زده بود سعى مى كرد توضيح دهد كه چيزى نيست يك تصادف ساده بوده، ظاهراً دلش برايم سوخته بود. گفتم "شما همه سن بچه من هستيد، مادر من مادر شهيد است ." اما دوستانش باور نمى كردند و مى گفتند : "معلمِ بى پدر و مادر "، به تنگ آمدم گفتم:"آقايان من چهارده سالم بوده شايد هم كمتر به جبهه رفته ام و بسيجى جبهه اييم "جوانى كه جلوى من ايستاده بود دست روى صورت من گذاشت و با پنجه هاى آلوده اش صورتم را محكم كنار زد و گفت :"گه خوردى رفتى، حقوقشو گرفتى"، واقعا قلبم فشرده شد؛ شكستم . پليس فقط نظاره گر بود. یکی گفت :"سى ثانيه وقت دارى گورت را گم كنى". نمى دانستم بايد بروم ، بايستم، چه كنم؟ ♈️يكى از نيروهاى پليس بطرى آبى به من داد و در گوشم گفت من عذر مى خواهم كارى از دست ما بر نمى آيد. چند قدم فاصله گرفتم كه يكى از پشت سر با حرص گفت :"مادر …..معلم ." شكست خوردم. janbazanesabz