نه تو می مانی
نه #اندوه
و نه ، هیچ یک از مردم این آبادی
به حباب نگران لب یک رود ، قسم
و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت
غصه هم ، خواهد رفت
آن چنانی که فقط ،خاطره ای خواهد ماند
لحظه ها عریانند
به تن لحظه خود ، جامه اندوه مپوشان هرگز
تو به آیینه
نه
آیینه به تو ، خیره شده است
تو اگر #خنده کنی ، او به تو خواهد خندید
و اگر #بغض کنی
آه از آیینه #دنیا ، که چه ها خواهد کرد
گنجه دیروزت ، پر شد از #حسرت و #اندوه و چه حیف
بسته های فردا ، همه ای کاش ای کاش
ظرف این لحظه ، ولیکن خالی است
ساحت سینه ، پذیرای چه کس خواهد بود
غم که از راه رسید ، در این سینه بر او باز مکن
تا #خدا ، یک رگ گردن باقی است
تا خدا مانده، به غم وعده این خانه مده
#سهراب-سپهری