#متن |#ازدواج
💢یکی بیاید و در گوش ستارهها بگوید
✍️فاطمه میریطایفهفرد
ستارهها سرشان را خم کردهاند تا زمین را ببینند. این چه سرّیاست که زمین، پرنورتر از آسمانها شدهاست؟ این کدام خانه است که نورش تا کهکشانها ادامه دارد؟ در زمین چه خبر است؟
بوی دلدادگی میآید، بوی دلدادگی دو محبوب خدا، بوی محبت و علاقهای از جنس ماورا، مشامی از عطر ولایت، از شاخههای پربارترین درخت ریشهدار.
رایحه عطر ابراهیم که قرار است در خانه علی(ع) و فاطمه(س) ادامهدار باشد، تا آخر تاریخ، تا خنکای نسیم ظهور، همان وقت که آدمیان تشنهی عدلاند و 《اینبقیهالله》میگویند.
قرار است خدا دو محبوبش را به هم برساند، دو محبوبی که اگر نبودند، آسمان و زمین و ستارگان نبود.
یکی بیاید و این حرفها را در گوش ستارهها بگوید: اگر نوری هست از ولایت علی(ع) است و اگر محبتی، از مادری زهرا(س).
در خانه پیامبر(ص) ولیمه میدهند، قرار است فاطمه(س) به خانه ابوتراب رود. قرار است تمام زنانگی یک زن، در چشم تاریخ، به نمایش گذاشتهشود. قرار است فاطمه(س) لباس عروسیاش را به مسکین دهد و تمام معادلات تاریخ را بر هم زند. قرار است لباس عروس، بهانهی کوچکی باشد برای نشاندادن عدم تعلق و دلبستگی.
خداوند با این پیوند، محبتش را به زمین کامل کردهاست. خوشبهحال ما که قرار است حسنین(ع) داشتهباشیم. قرار است زینب بیاید و صبوری و صفا یادمان دهد...
... قرار است ما، ما که آن طرف جغرافیای حجاز نشستهایم، دلمان خوش باشد به خورشیدی از توس.
یکی بیاید و در گوش ستارهها بگوید....
#ازدواج_آسمانی
به مناسبت ازدواج آسمانی حضرت زهرا(س) و امام علی(ع)
👇به [مدرسه تولید محتوا] وارد شوید👇
@toolid_mohtava
مدرسه تولید محتوا
بائو (انگلیسی: Bao) یک پویانمایی رایانهای کوتاه به کارگردانی دومی شی است که در سال ۲۰۱۸ منتشر شد. ا
#متن | #داستان
#نو_قلمان
✍️نرگس مومنی
در روزگاران گذشته زن و شوهری در روستایی کوچک زندگی می کردند
زن به کار های خانه مشغول و بود
مرد نیز کار های بیرون از خانه را به دوش می کشید
زن و شوهر در کنار یکدیگر بودند ،اما شاد نبودند ،هر روز چهره یکدیگر را می دیدند ،اما به دیدن یکدیگر مثل گذشته مشتاق نبودند
انگار زندگی تنها در کار خلاصه نمی شد
انگار برای ادامه دادن زندگی دلیلی محکم تر باید وجود داشت
گذشت و گذشت و زن آن دلیل محکم برای ادامه زندگی را در فرزند خردسالش یافت
دیگر کار ، علاقه ، دل خوشی و بهتر هست بگویم تمام زن در فرزندش خلاصه می شد
اکنون او دیگر به دیدن فرزندش مشتاق نبود بلکه به بودن در کنار او محتاج شده بود
هر چقدر که پسرک بزرگ تر می شد و برای دیدن دنیای بیرون آماده تر بود نگرانی و وابستگی مادر نیز بیشتر می شد
پسرک آماده رفتن شده بود و تمام وجود مادرش غرق در التماس برای ماندنش
آخر زن چگونه می توانست فرزندش را که روزگار زیادی سنگ صبورش بود ، امیدی برای زندگی اش بود رها کند ؟!
نه او نمیتوانست دلیل زندگی اش را از دست بدهد یا اورا با کسی دیگر شریک شود
اما پسر برای رستن ،برای دیدار با انسان هایی تازه و برای شروع زندگی جدید باید می رفت و خود را رها می کرد
بعد از رفتن پسر، زن بی تاب شده بود
روزی نبود که به یاد پسرش دلش از چشمانش سرازیر نشود
احساس می کرد زندگی اش تنها یک دلیل داشته که اکنون همان را هم ندارد
پسرک که بازگشت بر روی موهای سیاه رنگ مادرش تار های نقره ای نمایان شده بود و بر روی دستانش رد چروک هایی موازی به هم کشیده شده بود
دستان مادرش را گرفت و به قلب خود نزدیک کرد با دستان مردانه اش اشک های گوشه چشم مادرش را پاک کرد
زن تازه فهمید با رها کردن فرزندش نه تنها دلیل زندگی اش را نکشته بلکه بزرگترش کرده ، زیبا ترش کرده
او فهمید فرزندش تنها عصای دست یا سرگرمی برای پر کردن تنهایی نیست بلکه فرزند شیرینی زندگی است که هربار به آن فکر می کند قلبش محکم تر می تپد
باید گهگاهی رها شود تا زندگی خود و یا حتی زندگی جهانیان را بهبود ببخشد...
👇به [مدرسه تولید محتوا] وارد شوید👇
@toolid_mohtava
مدرسه تولید محتوا
بائو (انگلیسی: Bao) یک پویانمایی رایانهای کوتاه به کارگردانی دومی شی است که در سال ۲۰۱۸ منتشر شد. ا
#متن | #داستان
#نو_قلمان
✍️سیده زهرا جعفری
《به نام او》
تو را وقتی بدست آوردم که تمام دکترها قطع امید کرده بودند که همدمی برای قلبم و عصای دستی برای پدرت نصیبمان شود. شاید برای این است که ترس از دست دادنت کل وجودم را میلرزاند.
از همان قدم های اول و چشمان پرذوقت که به دنیا باز شد لحظهای فارغ از حالت نشدم و ثانیه ای در بیداری ات ، خواب مهمان چشمانم نشد که مبادا چیزی بخواهی و من نفهمم.
روزها رفت و رفت و رفت و این موهای مشکی من بود که دانه دانه سفیدتر میشد و چشمانم که چروکیده میشد و تو در جلوی چشمانم قد کشیدی و دیگر روحیهی استقلال طلبانهی جوانی زیر دلت زده بود و من را همدم و همسفرهی خود نمیدانستی. چشم روی هم گذاشتم که همدم بازی های فوتبال بچههای کوچه و خیابان شدی و من ترسان از خط و خشی که مبادا بر صورت و دستان کوچکت بیوفتد از بازی منعت میکردم و تو دیگر به من به چشم دشمن نگاه میکردی.
اما تو نشنیدی، تو ندیدی اشک هایم را و تو حس نکردی درد ایامی را که نداشتمت و منتظر گریه های شبانه و دستان نرم و چشمان براق و اولین مامان گفتنت بودم.
حال چه فایده! تو دیگر رفتی و همسفر زندگی ات را برگزیدی. من را گذاشتی با دنیای غم و تنهایی، گویی که دوباره ندارمت، گویی دیگر مال من نیستی. اما، تو میآیی، مگر نه؟! همدم گریه های شبانهات و کسی را که صبورانه با قدم هایت قدم زد و با عشق برایت غذا پخت فراموش نمیکنی، نه؟! آری، چون تو در نهایت ، جزوی از وجود منی.
ولی بدان چه باشی ، چه نباشی ؛ تو هنوز هم تمام روح و جان منی!🌱
🪴برداشتی از انیمیشن کوتاه Bao
👇به [مدرسه تولید محتوا] وارد شوید👇
@toolid_mohtava
مدرسه تولید محتوا
بائو (انگلیسی: Bao) یک پویانمایی رایانهای کوتاه به کارگردانی دومی شی است که در سال ۲۰۱۸ منتشر شد. ا
#متن | #داستان
#نو_قلمان
✍️مریم بابایی
خورشید عادت داشت که از طاقچه آسمان سرک بکشد و آشپزخانه ''جینگ'' را بیدار کند.
جینگ میدانست سفره کوچکش قرار نیست زیاد پهن بماند اما با این حال همان چند لحظه را کنار همسرش غنیمت میدانست؛
روزها برایش تکراری میگذشتند.در و دیوار خانه رنگ به رو نداشتند.
مگر او از زندگی چه میخواست جز آشیانه ای پر از مهر؟
اصلا مهر زندگیش کجا بود؟کجا غیبش زده بود؟
چرا چند وقتی بود آسمان دل جینگ را روشن نکرده بود؟
ابر خیال جای خالی خورشید را پر میکرد.هر روز بیشتر از روز قبل سایه می انداخت
مترسکی قالب کرده بود بجای خورشید و زن را دست می انداخت.ولی جینگ راضی بود؛نبود؟!
او پسرش را داشت
با او زندگی میکرد
برایش ''بائو''میپخت!او عاشق این خوراکی بود
روز ها و شبهای بهاریشان کنار هم میگذشت
در و دیوار خانه رنگ گرفته بود.
زن دیگر در خیال زندگی نمیکرد!در آن غوطه ور بود؛هر لحظه ممکن بود غرق شود.
او میترسید.ترس از تکرار روزهای سیاهی وادارش میکرد به خیالش دامن بزند.
او پسرش را زندگی میکرد!از بدو تولد تا تکرار روزهای نبودنش؛
شب های بارانی پاییز رفتنش؛
حساب اینجای کار را نکرده بود.حساب نکرده بود که خاطراتی که ورقشان میزند عینا تکرار میشوند و حقیقت را به او نشان میدهند.
این بار او بود که پرده را کشید.این بار با پای خودش به سمت تاریکی قدم برداشت.
قهر کرده بود.
اما شاید وقتش رسیده بود باور کند که او دیگر نیست.
از تصمیم خودش در بهت بود.
جای دستان پسرش را دانه های غلتان اشک گرفته بودند.
طوفانی که بر خانه اش سایه انداخته بود رنگ های دروغین در ودیوار را شست و برد.
زمان را گم کرده بود.
فقط میدانست خواب بائو کوچولویش را میبیند.
کاش خواب نبود!
دستی به چشمانش کشید.
نه،انگار واقعا خواب نبود؛
او برگشته بود.
مهر دلش برگشته و اکنون در کنارش بود!
گرمی دستانش خانه دلش را گرم کرده بود.
این بار بیمینگ دستان جینگ را گرفت و با هم پرده را کنار زدند.
آتشی که خانه را گرم کرده بود دیگر خاموش نخواهد شد.این را چشمان بیمینگ به مادرش قول داده بود.
👇به [مدرسه تولید محتوا] وارد شوید👇
@toolid_mohtava
مدرسه تولید محتوا
بائو (انگلیسی: Bao) یک پویانمایی رایانهای کوتاه به کارگردانی دومی شی است که در سال ۲۰۱۸ منتشر شد. ا
#متن | #داستان
#نو_قلمان
✍️هانیه صفاییسرشت
زندگی برایش عادی شده بود، مانند گذشته دیگر امید به زندگی نداشت؛
همچو ربات به کارهای روزمره زندگی میپرداخت و هرروز را منتظر فردایی بهتر سپری میکرد.
در یکی از همان روزهای تهی و پوچ
امیدش را پیدا کرد در اصل پسرک مانند خورشید بر زندگی تیره و تار زن تابید و روزهایش را روشن
گل هایش را شاداب
لب هایش را خندان کرد.
حالا او هدفی برای زندگی پیدا کرده بود،
کسی را داشت که برای کوچک ترین تغییرات و رشدش ذوق کند.
او دلیلی برای زندگی داشت!
وقتی پسرک به درجه ای از کمال و درک رسید که تصمیم به جدایی گرفت
هرگز به فکر عاقبت کارش نبود
متقابلا زن هم نمیدانست بعد از پسر چه بر سر او خواهد آمد... همانطور که حدس میزد شد... بعد از رفتن پسر
پروانههای دلش مردند
امیدهایش خاموش شدند
گلهایش پژمرده شدند
دیگر آسمان آبی نبود
ماه ناقص بود
ستارهها چشمک نمیزدند
خیابانها قشنگ نبودند...
زن به گذشتهاش بازگشت
او پسر را نداشت اما خاطراتش را که داشت!
غرق در خیال و خاطرات بود
گاهی خودش را از باتلاق توهم به سختی بیرون میکشاند.
در خانه که به صدا درآمد، توجهی نکرد
خیال کرد مثل همیشه بچههای همسایه آمدند تا اورا اذیت کنند.
بوی آشنای قدیمی به مشامش خورد
لبخندی زد و اهمیت نداد، به خودش گفت:« اینم حتما جزو خیالاتمه»
چشمانش را بست تا پسرش را تصور کند غافل از اینکه نیاز به تصور نبود
حالا پسرکش بزرگ شده بود و کنار او بر روی تخت نشسته بود
فقط کافی بود اشک هایش را پاک و چشمانش را باز کند و پسرش را در آغوش بکشد
و سالهای سخت دوری را جبران کند.
👇به [مدرسه تولید محتوا] وارد شوید👇
@toolid_mohtava
مدرسه تولید محتوا
بائو (انگلیسی: Bao) یک پویانمایی رایانهای کوتاه به کارگردانی دومی شی است که در سال ۲۰۱۸ منتشر شد. ا
#متن | #داستان
#نو_قلمان
✍️الهام صادقی
روزی روزگاری بود در گوشه ای از این سرزمین پهناور و شلوغ و پر از همهمه ؛ زنی زندگی میکرد که با تمام وجودتش تنهایی رو حس میکرد؛ زن همراه با شوهرش در یک خانه ی دنج و زیبا زندکی میکردن اما این زن با وجود همسرش باز هم عمیقا تنها بود ؛ بین این زن و شوهر هیچ صدایی رد و بدل نمیشد و تنها زمان غذا خوردن ؛ صدای خوردن قاشق به بشقاب این سکوت سنگین رو میشکست ؛ زن هر روز پیر و پیرتر میشد تا این که یه روز صاحب فرزندی شد ؛ زن وقتی پسرش رو در آغوش گرفت برای اولین بار تمام تنهاییش رو فراموش کرد و نور امیدی در قلب زن روشن شد ؛ انگار پسر شد تمام دنیای زن اما اون همیشه ترسی وجودش رو فرا گرفته بود و اون ترس ؛ ترس از دست دادن بود ؛ زن قصه ما انگار فرزندش رو برای خودش و خلاء هایی که داشت دوست میداشت نه به خاطر خود پسر ؛ زن نفهمید خودخواهی و این ترس بیشتر و بیشتر داره اونا رو از هم دور میکنه انگار هر چی تلاش میکرد به فرزندش نزدیک بشه اما دورتر میشد ؛ زن نگاهش به فرزندش مثل ریسمانی بود که اگر رهاش کنه پرت میشه به غار تنهایی و انگار محکم چسبیده بود به این ریسمان ؛ یه روز دیگه پسر خسته شد و قصد رفتن داشت تا رها بشه ؛ رشد کنه ؛ اما هر چی تلاش میکرد برای رهایی فایده ای نداشت و زن به سختی اونو نگه داشته بود تا این که پسر موفق شد و رفت ...
زن دوباره تنها شد ؛ روزها و شب ها گریه میکرد اما یه روز تصمیم گرفت قلبا پسرش رو رها کنه و دل کند از این وابستگی؛ همین که این تصمیم رو گرفت فرزندش برگشت ؛ فرزندی که رشد کرده بود و زندگی کردن رو یاد گرفته بود ؛ شادی به زندگی زن و شوهر برگشت اما این بار جنس این شادی و دوست داشتن فرق داشت ..
👇به [مدرسه تولید محتوا] وارد شوید👇
@toolid_mohtava