💢خاطره شماره یازده
🔹خاطره من از سالهای اول روزه داری زمستان دهه ۷۰ با کرسی وبخاری نفتی واقعا یادش به خیر.🥲 عنبران گاز کشی نبود . سحرها که بیدار میشدیم شیر آب تو حیاط بود یخ زده بود.مامانم آب گرم روی شیر میریخت که باز بشه بعد کلمن آب سرد میکرد از روی بخاری هم آب گرم میریخت میزاشت جلوی در خونه که ما وضو بگیریم دست و صورت بشوییم.
بوی تاس کباب ودعای اللهم انی اسئلک اون زمان ها هیچ موقع از یادم نمیره 😔
واقعا یادش به خیر دلم برای اون دوران تنگ شده
همشهری عنبران🌟
📌امتیاز شما برحسب بازدید بیشتر مخاطبین در کانال است پس خاطره خود را برای دوستان فوروارد کنید تا امتیاز بهتر دریافت کنید🌸
آدرس کانال طرقبه سلام در ایتا🌺
https://eitaa.com/joinchat/439746845C53ea6c5a9c
💢خاطره شماره دوازده
📌خاطره ایام عید
🔹مسافرت بابا بزرگ ۱۲۰ساله
این بابا بزرگ خاطره ما با داشتن سن زیاد وبچه هاونوه های زیاد خیلی مهربان وقصه گوی عالی بود در ضمن سرحال بود
این بابا بزرگ پسر دومیش پولدار وخیلی با کلاس ووسواس فراوان داشتن
تصمیم میگیرن که بابا بزرگ ببرن شمال دریا
خونه بابا بزرگ سمت طرقبه بود
عمو محمود با ماشین میاد دنبال بابا بزرگ که برنش شمال وتو راه عمو محمود تخمه می خورد به زن عمو میگفت این دفعه تخمه ها نم گرفته تخمه های خوبی نیست زن عمو میگه من خودم امتحان کردم خوب بود از اجیل فروشی همیشگی خریدم
خلاصه دختر عمو محمود میگه بابا بزرگ داشته تخمه میخورده عمو محمود میگه بابا بزرگ که دندون نداره تخمه بخوره به بابا بزرگ که میگن بابا بزرگ میگه من فقط نمکش میگرفتم بعد میزاشتم تو ظرف
🤢🤢🤢🤢
عمو محمود هم وقتی میفهمه🤮🤮
🔹این تو خاندان معروف شد که تا بگی تخمه نم داره همه یاد بابا بزرگ میفتن😂😂😂
همشهری رضا طرقبه ۲۱ساله🎉
📌امتیاز شما برحسب بازدید بیشتر مخاطبین در کانال است پس خاطره خود را برای دوستان فوروارد کنید تا امتیاز بهتر دریافت کنید🌸
آدرس کانال طرقبه سلام در ایتا🌺
https://eitaa.com/joinchat/439746845C53ea6c5a9c
💢خاطره شماره سیزده
📌سلام بانمک ترین خاطره من از ماه رمضان
🔹من از هشت سالگی روزه میگرفتم .مامانم بعد از افطار روز چهاردهم رمضان به ما میگفتند که امشب میریم سر کتل هرکس میخواد بیاد برخیزند .منم فکر میکردم که واقعا اونا نصف شب میرن قله کوه ووقتی روز پانزدهم میشه برمیگردند.بخاطر همین کلی گریه میکردم منو بیدار کنند و از همشون هم قول میگرفتم.
سحر که میشد منو اذیت می کردند که ما رفتیم سرکتل وتوبیدار نشدی.
این موضوع دوسه سال ادامه داشت تا بلاخره بابام تعریف کرد داستان سرکتل این نیست که نصف شب برن بیرون بلکه منظور نیمه شدن ماه رمضان بود که در نیمه رمضان یک ساعت قبل از اذون صبح دعا از بلندگوهای روستا پخش میشود که نشان از نیمه رمضان داشت..
🔹خدا رحمت کنه مادر بزرگم وقتی ماه رمضان از نیمه رد میشد برای اینکه به ما انرژی بده میگفت قدر بدونید که وقتی ماه رمضان به هُم هُم افتاد مثل باد میگذره و تموم میشه
💐💐روحش شاد 💐💐💐
ارسال از مایان سفلی 🌸
📌امتیاز شما برحسب بازدید بیشتر مخاطبین در کانال است پس خاطره خود را برای دوستان فوروارد کنید تا امتیاز بهتر دریافت کنید🌸
آدرس کانال طرقبه سلام در ایتا🌺
https://eitaa.com/joinchat/439746845C53ea6c5a9c
💢خاطره شماره ۱۴
✅سلام عیدتون مبارک نماز روزه هاتون قبول.
🔹منم یه خاطره از دوران کودکی دارم که میخام براتون بگم.
یادمه اون سال ماه رمضون تو زمستون بود ومن هم به سن تکلیف رسیده بودم وروزه اولی ؛اون زمان بیشترین غذایی که سحری میخوردیم آبگوشت بود یه روز که مامانم واسه سحری بیدارم کرد بوی آبگوشت تمام خونه رو گرفته بود مامانم سفره ی سحری رو روی کرسی پهن کرده بود وسایل سحری رو هم چیده بود خلاصه سرتونو درد نیارم منم بیدار شدم و رفتم دست و صورتمو شستم و اومدم از اونجایی که منم آبگوشت دوست نداشتم همین جور که تو خواب وبیداری بودم اومدم کنار کرسی که بشینم چشمتون روز بد نبینه پامو گذاشتم لبه ی قابلمه وتمام آبگوشت ریخت روی پام🤯پام سوخت و دیگه آبگوشتی نبود که بخوریم حالا تا اذون هم چیزی نمونده بود اون شب بابام ومامانم به جای آبگوشت فرنی خوردن 🤪منم تا صب ازدرد سوختگی گریه میکردم تا صب شد ومنو بردن دکتر پام بد جور سوخته بود دکتر تعجب کرده بود وقتی گفتیم از آبگوشت سوخته ......یادمه من اون سال کل روزه هامو گرفتم با همن پای سوخته وقرار بود بابام جایزه برام یه شلوار لی بخره که تا الان که من ۳۵ سالمه هنوز رنگ اون شلوارو ندیدم بیاین پا درمیونی کنید تا بابام شلوارو برام بخره اینم خاطره من از روزه گرفتن ماه رمضون دهه شصت
همشهری طرقبه🌟
📌امتیاز شما برحسب بازدید بیشتر مخاطبین در کانال است پس خاطره خود را برای دوستان فوروارد کنید تا امتیاز بهتر دریافت کنید🌸
آدرس کانال طرقبه سلام در ایتا🌺
https://eitaa.com/joinchat/439746845C53ea6c5a9c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 با فساد بدون سوءاستفاده سیاسی و جناحی مبارزه کنیم
🔹محسنی اژهای: با فساد باید مبارزه علمی و حرفهای کنیم.
🔹از کارهای شعاری و احساسی در مبارزه با فساد باید پرهیز کنیم. در مبارزه با فساد نباید سوءاستفاده سیاسی و جناحی کرد.
✅کانال اخبار
💢خاطره شماره پانزده
📌سلام و عرض تبریک ماه مبارک رمضان و سال نو خدمت همشهریهاو مخاطبین پرشورکانال طرقبه سلام عزیز
🔹من ازوقتی زورم میرسه به یادآوری خاطرات گذشته تاالان که چهل و سه سالمه دائما اولین باری هامو خراب کردم ،توهرزمینه ای 🥴
طبیعیه برام شده باور عینی ،متعاقبا اولین روزه اولین نمازواولین روزای کلاس اول،اولین روزهای عقد اولین تجربه فرزند آوری ،آشپزی،و........ببین نگم که خدای سوتیهای آنچنانی ام ،اولین روزه هام رو سی و پنج شش سال پیش می گرفتم یادمه اینقدراصرارمیکردم سحرهای جذاب اون موقع بیدارم کنن وگرنه بیچارشون میکردم باگریه هام گاهی بی سحری میگرفتم ولی مادرم میگفت ضعف میکنی واجب نیست هشت سالم بودو نهمین بچه وته تغاری دخترابودمو نازم یکم بیشتر خریدارداشت ، ماه رمضونا دائم سریخچال بودم ویواشکی ناخنک میزدم آخه تقصیر نداشتم،🥴 اون موقع ها زولبیا بامیه مدنشده بود هنوز ولی بابام با ماشین میرفت دوره گردی وبرای اولین بار/کیس تی تاب /خریده بود برای فروش چون هواگرم بود گذاشته بودیخچال ،منم که روزه وگشنه 😊میرفتم سرکارتونو سریع بازمی کردم وباسرعت بادمی چپوندم تودهنم تا کسی نبینه وخیلی طبیعی ازلای یخچال می اومدم کنار،وادعاداشتم که من روزه ام ،سراولین نمازی هم که بامادرم اومدم بخونم بشدت دستشویی داشتم و در حضور بابام و خواهرای بزرگترم، شلوارموخیس کردم وبابام نزدیک بودمنو بزنه ازبس عصبانی شده بود ،😁😆😆الهی بگردم هیچوقت یادم نمیره همه بدادم رسیدن و منو پرواز دادن وبردن بیرون ولی تاچندروزازخجالت جلوچشم بابام آفتابی نمیشدم ،یا عیدا یک ماه جلوتر شیرینی و آجیل میخریدن وقایم میکردن ولی مابچه ها بومیکشیدیم وبهش ناخنک میزدیم ودلمون آروم میگرفت یادش بخیر چه روزای قشنگی بود ☺️☺️😉
همشهری محله حصار🌸
📌امتیاز شما برحسب بازدید بیشتر مخاطبین در کانال است پس خاطره خود را برای دوستان فوروارد کنید تا امتیاز بهتر دریافت کنید🌸
آدرس کانال طرقبه سلام در ایتا🌺
https://eitaa.com/joinchat/439746845C53ea6c5a9c
💢تعداد ۲۱جایزه داریم که شامگاه ولادت امام حسن مجتبی ع فردا شب به ۲۱نفر تقدیم میشود.پس لطفا تا فردا قبل افطار خاطرات قشنگ خود را ارسال کنید🙏🌸
💢خاطره شماره ۱۶
✅باسلام خدمت ادمین کانال طرقبه سلام و مردمان خوب طرقبه.
🔹بنده یک خانوم 30ساله هستم که میخوام از خاطرات کودکی در خانه مادربزرگم توی ایام قبل از عید و کارای مادربزرگم تعریف کنم.
مادر بزرگ من یک خانم پیر و مقید به تمام مسائل خانه تکانی و انجام مراسمات قبل سال تحویل بود. به قدری کاراش براش مهم بود که به سختی و با اینکه نمیتونست و پادرد بود وتقریبا افتاده بودولی ته ته کنان تا لحظه ی سال تحویل کار میکرد
وماهم طبق معمول هرسال توی اون لحظه ها میرفتیم خونشون برای کمک... مراسم خونه تکانی که تموم میشد حول و حوش سال تحویل حتما هرساله رشته اش برش میزد خودش خمیرشو درست میکرد با اون دستگاه مخصوص رشته زنی توی اتاق پایین حیاط شروع میکرد به برش خمیرها و درست کردن رشته ها. جاتون خالی ما رشته هارو ازش میگرفتیم و پهن میکردیم روی بند اعتقاد داشت که موقع سال تحویل رشته ها روی بند باشن. اون کار که با کلی مراسمات خاص خودش تموم میشد..
میرسید به درست کردن شیر برنج حتما باید شیر برنج درست میکرد برای لحظه ی سال تحویل.
سبزی خوردن میگرفتیم و پاک میکردیم میشستیم و اماده برای لحظه ی سال تحویل که سبزی توی خونه باشه. تاکید فراوان داشت که لباس کثیف یا حتی خیس روی بند نباشه. خلاصه که بعد از تمام این کارها و خستگیاش میرفتیم سراغ چیدن سفره عید توی اتاق مهمون خونه که چیدن هفت سین هم شاملش میشد. یک سال از همین سالها و کاراش من و دختر خالم که خونشون بودیم و اماده خدمت به مادر بزرگ همه کارارو که کردیم قرار به این شد که صبح زود بریم خیابون و خرید وسایل هفت سین چشمتون روز بد نبینه صبح راه افتادیم مادرجونم هر پنج دقیقه ای که راه میرفت باز یک جایی پیدا میکرد برای نشستن و مینشست که استراحت کنه ما هم که دوتا دختر توی سن نوجوانی و کلی هم خجالت توی خیابون... ☺️
بلاخره رسیدیم به سرمیدون خودمون... و مادرجونم شروع کرد خرید کردن. اول رفتیم مغازه ولی جهانی مغازه اینقدر شلوغ بود و ازدحام بود که جا نبود مادرجونم رفت داخل و ماهم پشت سرش رفتیم جاتون خالی هم برگشت دید ما پشت سرشیم با صدای بلند و با لحن دعوا بهمون گفت شما برین بیرون میبینین که چقدر شلوغه یعنی ما مرده بودیم از خجالت و ته دلمون پر از خنده اومدیم بیرون خودش رفت خیلی خونسرد نشست روی یک کیسه خدایا حالا همه خرید کردن رفتن ما همینجور برپا پشت در مغازه جرات داخل شدن هم که نداریم توی همون شلوغیها سه بار بلند از بین ادما اسم منو صدا زد و سوال میپرسید ازم. یکدفعه میگفت اسم چایی رو بگو اسم چایی که میخواست بخره رو یادش شده بود 😂و بلاخره سه بار به دلایل مختلف من وارد مغازه شدم هم کارش تموم میشد میگفت خب برو بیرون 😂اون مغازه که خریدش تموم شد با کلی دغدغه رفتیم مغازه های بعدی توی همه مغازه ها کلی مراسمات خاص داشتیم با مادر بزرگم رفتیم سیر بخریم تا که مغازه دار قیمت سیر گفت هر غوزه 100تومن مادرجونم کلی عصبانی شدکه 100تومن😳براش تعجب بود میگفت خیلی گرونه و.... خلاصه ظهرشد و ما برگشتیم اینقدر منو دختر خالم خندیده بودیم از دست کارای مادرجونم که کلی ازمون عاصی بود میگفت حالا بزارین به ماماناتون بگم حالا هی بخندین دختر چه معنی داره که توی خیابون بخنده. 😊😊😊خلاصه ظهر رسیدیم خونه و رفتیم سربخت چیدن سفره و هفت سین و وسایلای داخل سفره هفت سینش براش چیدیم و سفره رو اماده کردیم و تا شب باهم از کارایی که مادرجونم میکرد گفتیم و خندیدیم اینقدرم ریز میخندیدیم که نفهمه ما از چی میخندیم ولی خب از اخر شب که متوجه خنده های ما شده بود و تعریفای مارو برای همدیگه شنیده بود خودشم میخندید 😄خدا بیامرزه همه پدربزرگ و مادربزرگارو که تا وقتی هستن خونه هاشون پر از لطف و صفایه. حالا ماهرساله نزدیک عیدیادش میکنیم و با یاد خاطراتش کارامونو انجام میدیم.
همشهری طرقبه🌸
📌امتیاز شما برحسب بازدید بیشتر مخاطبین در کانال است پس خاطره خود را برای دوستان فوروارد کنید تا امتیاز بهتر دریافت کنید🌸
آدرس کانال طرقبه سلام در ایتا🌺
https://eitaa.com/joinchat/439746845C53ea6c5a9c
طرقبه سلام
💢خاطره شماره ۱۶ ✅باسلام خدمت ادمین کانال طرقبه سلام و مردمان خوب طرقبه. 🔹بنده یک خانوم 30ساله هست
خاطره این دوست عزیز خیلی زیبا به رسوم مادر بزرگا اشاره کرد دقیقا رشته و شیربرنج درست کردن ها و لباس خیس نباید سال تحویل تو خونه بود..خیلی جالب اشاره کردن 👏🙏