#داستان
خاطرهٔ «عزیزتر از فرزند» گوشهای از خاطرات شهید حاج قاسم سلیمانی
چند روزی میشد که پسر دو ماهاش حال نداشت. بیمارستان بستری شده بود. همان روزها خبر رسید اشرار، تعداد زیادی را گروگان گرفتهاند و بردهاند توی خاک افغانستان، آبروی نظام در میان بود. میگفتند ممکن است گروگانها را بکشُند و بعد فیلمهایش را پخش کنند و بگویند جمهوری اسلامی عرضه ندارند مردم خودش را نجات بدهد.
خبر که به حاجی رسید، معطل نکرد. زنگ زد و گفت:《آماده باش بریم ماموریت.》خواستم بگویم: "پسرت چی؟" حرفم را خوردم. خیلی طول نکشید. #حاج_قاسم درسی به اشرار داد که خودشان گروگانها را صحیح و سالم آزاد کردند. وقتی برگشتیم کرمان، پسرش از دنیا رفته بود. حاجی عزیزان مردم را برگرداند به آغوش خانواده، عزیز خودش را گذاشت توی آغوش خاک!
#جان_فدا
به نقل از کتاب سلیمانی_عزیز۲
#کانال_اندکی_تفکر
🌷
@ttafakor
#داستان_بزرگان
طبق نقل حاجی اهوازیان میگفت:
تا اونجایی که من یادمه و میرفتم خونهشون، یبار دیدم حاجی برای بار سومِ که داشت مبلهاشو میبُرد برای تعمیر!!!. بچهها بهش میگفتن آخه حاجی مگه یه دست مبل چنده؟ ۴ تومنه دیگه، ما بخریم برات؟ حاجی بهشون میگفت مردم ندارن، چی میگید شماها؟ مردم نون ندارن، بعد من برم مبل بخرم؟
#جان_فدا
#حاج_قاسم
#کانال_اندکی_تفکر
🌷
@ttafakor
#داستان_بزرگان
طبق نقل حاجی اهوازیان میگفت:
حاج قاسم تا کمر تو سیل بود. مونده بود تو آب و داشت کمک میکرد، یهو سر چرخوند دید یه پیرزنِ خیلی خمیده از درِ یه خونهای اومد بیرون. پیرزن اومد جلو به حاجی گفت: «آقای سلیمانی من مادر دوتا شهیدم». حاجی اهوازیان گفت: حاجی نه گذاشت، نه ورداشت، از آب پرید بیرون، رفت جلو اون مادر، خودشو با صورت انداخت رو خاک جلوی پای اون مادر، گرفت پای اون مادرو بوسید.
یه عالمه خبرنگار و مردم داشتن فیلم میگرفتن. رفقای حاجی اصرار اصرار که حاجی پاشو پاشو، نکن زشته، دارن فیلم میگیرن.
میدونی حاجی چی گفت؟ حاجی از خاک بلند شد گفت: «ولم کنید زشت چیه، چکار به دوربین دارم من، رو به مادرِ اون دو شهید کرد و گفت: «اینها ولی نعمت ما هستند» ولی نعمت میدونی به کی میگن؟ امام زمان.
امام زمان ولی نعمت ماست.
حاجی ببین چی میدید تو پدرمادرهای شهدا، چی میدید تو احترام گرفتن از پدرومادر.
آره، حاجی حسرتی شد که نفهمیدیم کی بود...
#جان_فدا
#حاج_قاسم
#کانال_اندکی_تفکر
🌷
@ttafakor