#موضوع:حق همسایه
#آیه
وَاعْبُدُوا اللَّهَ وَلَا تُشْرِكُوا بِهِ شَيْئًا وَبِالْوَالِدَيْنِ إِحْسَانًا وَبِذِي الْقُرْبَىٰ وَالْيَتَامَىٰ وَالْمَسَاكِينِ وَالْجَارِ ذِي الْقُرْبَىٰ وَالْجَارِ الْجُنُبِ وَالصَّاحِبِ بِالْجَنبِ وَابْنِ السَّبِيلِ وَمَا مَلَكَتْ أَيْمَانُكُمْ إِنَّ اللَّهَ لَا يُحِبُّ مَن كَانَ مُخْتَالًا فَخُورًا
@tth_ir
ﻭ ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﺑﭙﺮﺳﺘﻴﺪ،ﻭ ﭼﻴﺰی ﺭﺍ ﺷﺮﻳﻚ ﺍﻭ ﻗﺮﺍﺭ ﻧﺪﻫﻴﺪ،ﻭ ﺑﻪ ﭘﺪﺭ ﻭ ﻣﺎﺩﺭ ﻭ ﺧﻮﻳﺸﺎﻭﻧﺪﺍﻥ ﻭ ﻳﺘﻴﻤﺎﻥ ﻭ ﻣﺴﺘﻤﻨﺪﺍﻥ ﻭ #ﻫﻤﺴﺎﻳﻪ ﻧﺰﺩیک ﻭ #ﻫﻤﺴﺎﻳﻪ ﺩﻭﺭ ﻭ ﻫﻤﻨﺸﻴﻨﺎﻥ ﻭ ﻫﻤﺮﺍﻫﺎﻥ ﻭ ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﻣﺎﻧﺪﮔﺎﻥ ﻭ ﺑﺮﺩﮔﺎﻥ ﻧﻴﻜﻲ ﻛﻨﻴﺪ،ﻳﻘﻴﻨﺎً ﺧﺪﺍ کسی ﺭﺍ ﻛﻪ ﻣﺘﻜﺒّﺮ ﻭ ﺧﻮﺩﺳﺘﺎﺳﺖ،ﺩﻭﺳﺖ ﻧﺪﺍﺭﺩ.
📚سوره مبارکه #نساء آیه ٣٦
#حدیث
پیامبر #اكرم صلى الله عليه و آله وسلم
إِن أَحبَبتُم أَن يُحِبَّكُمُ اللّه وَ رَسولُهُ فَأَدّوا إِذَا ائتُمِنتُم و َاصدُقوا إِذا حَدَّثتُم و َأَحسِنوا جِوارَ مَن جاوَرَكُم
اگر مى خواهيد كه خدا و پيغمبر شما را دوست بدارند وقتى امانتى به شما سپردند رد كنيد و چون سخن گوييد راست گوييد و با #همسايگان خود به نيكى رفتار نماييد.
📚نهج الفصاحه صفحه 264 حدیث 554
پیامبر #اكرم صلى الله عليه و آله وسلم
فى حُقوقِ الجارِ:إِنِ اسْتَغَاثَكَ أَغَثْتَهُ وَ إِنِ اسْتَقْرَضَكَ أَقْرَضْتَهُ وَ إِنِ افْتَقَرَ عُدْتَ عَلَيْهِ وَ إِنْ أَصَابَتْهُ مُصِيبَةٌ عَزَّيْتَهُ وَ إِنْ أَصَابَهُ خَيْرٌ هَنَّأْتَهُ وَ إِنْ مَرِضَ عُدْتَهُ وَ إِنْ مَاتَ تَبِعْتَ جَنَازَتَهُ وَ لَا تَسْتَطِيلُ عَلَيْهِ بِالْبِنَاءِ فَتَحْجُبَ الرِّيحَ عَنْهُ إِلَّا بِإِذْنِهِ ...
درباره حقوق #همسايه فرمودند:اگر از تو كمك خواست كمكش كنى،اگر از تو قرض خواست به او قرض دهى،اگر نيازمند شد نيازش را برطرف سازى،
اگر مصيبتى ديد او را دلدارى دهى، اگر خيرى به او رسيد به وى تبريك گويى،اگر بيمار شد به عيادتش روى، وقتى مرد در تشييع جنازه اش شركت كنى،خانه ات را بلندتر از خانه او نسازى تا جلوى جريان هوا را بر او بگيرى مگر آن كه خودش اجازه دهد...
📚مسكّن الفؤاد صفحه 114
امام #على عليه السلام
وَالجِوارُ أَربَعونَ دارا مِن أَربَعَةِ جَوانِبِها
تا چهل خانه از چهار طرف #همسايه به شمار مى آيند.
📚خصال جلد2 صفحه 544
#داستان
@tth_ir
ما در طبقه پایین زندگی می کردیم و آقای کلاهدوز در طبقه بالا،هیچ وقت متوجه ورود و خروج او نشدم،یک شب اتفاقی در را باز کردم دیدم پوتین هایش را در آورده و به دست گرفته و از پله ها بالا می رود،فهمیدم طوری رفت و آمد می کرده تا مزاحم #همسایه ها نشود،صبح ها چون زود می رفت،ماشین را تا سرِ کوچه هل می داد و سپس آن را روشن می کرد تا مبادا مزاحم کسی شود.
📚به نقل ازفصل نامه مکاتبه و اندیشه صفحه180 گوینده خاطره همسایه شهید کلاهدوز
#موضوع:صله_رحم
#آیه
....وَاتَّقُوا اللَّهَ الَّذِي تَسَاءَلُونَ بِهِ وَالْأَرْحَامَ إِنَّ اللَّهَ كَانَ عَلَيْكُمْ رَقِيبًا
ﻭﺍﺯ ﺧﺪﺍیی ﻛﻪ ﺑﻪ ﻧﺎم ﺍﻭ ﺍﺯ ﻳﻜﺪﻳﮕﺮ ﺩﺭﺧﻮﺍﺳﺖﻣﻰﻛﻨﻴﺪ،ﭘﺮﻭﺍ ﻛﻨﻴﺪﻭ ﺍﺯ[ ﻗﻄﻊ ﺭﺍﺑﻄﻪ ﺑﺎ ]ﺧﻮﻳﺸﺎﻭﻧﺪﺍﻥ ﺑﭙﺮﻫﻴﺰﻳﺪ،ﻳﻘﻴﻨﺎً ﺧﺪﺍ ﻫﻤﻮﺍﺭﻩ ﺑﺮ ﺷﻤﺎ ﺣﺎﻓﻆ ﻭ ﻧﮕﻬﺒﺎﻥ ﺍﺳﺖ.
@tth_ir
📚سوره مبارکه نساء آیه ۱
وَالَّذِينَ يَنقُضُونَ عَهْدَ اللَّهِ مِن بَعْدِ مِيثَاقِهِ وَيَقْطَعُونَ مَا أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَن يُوصَلَ وَيُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ أُولَٰئِكَ لَهُمُ اللَّعْنَةُ وَلَهُمْ سُوءُ الدَّارِ
ﻭ ﻛﺴﺎﻧﻲ ﻛﻪ ﻋﻬﺪ ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﭘﺲ ﺍﺯ ﺍﺳﺘﻮﺍﺭ ﻛﺮﺩﻧﺶ ﻣﻰ ﺷﻜﻨﻨﺪ،ﻭ #ﭘﻴﻮﻧﺪﻫﺎیی ﺭﺍ ﻛﻪ ﺧﺪﺍ ﺑﻪ ﺑﺮﻗﺮﺍﺭی ﺁﻥ ﻓﺮﻣﺎﻥ ﺩﺍﺩﻩ ﻣﻰ ﮔﺴﻠﻨﺪ،ﻭﺩﺭ ﺯﻣﻴﻦ ﻓﺴﺎﺩ ﻣﻰﻛﻨﻨﺪ،ﻟﻌﻨﺖ ﻭ ﻓﺮﺟﺎم ﺑﺪ ﻭ ﺩﺷﻮﺍﺭ ﺁﻥ ﺳﺮﺍی ﺑﺮﺍی ﺁﻧﺎﻥ ﺍﺳﺖ.
📚سوره مبارکه رعد آیه ۲۵
#حدیث
پیامبر #اکرم صلّی الله علیه و آله وسلّم
اِنَّ القَومَ لَيَكونونَ فَجَرَةً وَ لا يَكونونَ بَرَرَةً فَيَصِلونَ اَرحامَهُم فَتَنمى اَموالُهُم وَ تَطولُ اَعمارُهُم فَكَيفَ اِذا كانوا اَبرارا بَرَرَةً!
مردمى كه گناهكارند نه آنان که نيكوكارند،با #صله_رحم اموالشان زياد و عمرشان طولانى مى شود،حال اگر نيك و نيكوكار باشند،چه خواهد شد!
📚كافى(ط-الاسلامیه)جلد2صفحه155
امام #على عليه السّلام
صِلَةُ الرَّحِمِ توجِبُ المَحَبَّةَ وَتَكبِتُ العَدُوَّ
#صله_رحم محبّت آور است و دشمن را خوار مى گرداند.
📚شرح آقا جمال الدین خوانساری بر غررالحکم ودررالکلم جلد صفحه209 حدیث 5825
@tth_ir
امام #صادق علیه السّلام
مَن زَارَ أخاهُ فِی اللهِ قالَ اللهُ عَزَّ وَ جَلَّ إیّایَ زُرتَ وَ ثَوَابُکَ عَلَیَّ وَ لَستُ أرضَی لَکَ ثَوَاباً دونَ الجَنَّة.
هر که برای خدا برادرش را زیارت کند،خدای عزوجل می فرماید:به زیارت من آمدی و پاداش تو بر عهده من است و من غیر از بهشت برای تو،به پاداش دیگری راضی نمی شوم.
📚کافی(ط-الاسلامیه)جلد2 صفحه 176
#داستان
حسين بن علی پسر عموی امام صادق عليه السلام از افراد شجاع و پر صلابت بود به طوری كه به او رمح آل ابوطالب (نيزه خاندان ابوطالب)میگفتند،از آنجائی كه بينی پهنی داشت به حسن افطس معروف گرديد،او در ماجرای قيام عبدالله محض (نواده امام حسن علیه السلام) بر ضد منصور دوانيقی خليفه عباسی پرچمدار بود،و بر سر همين موضوع با امام صادق كدورتی داشت،به حدی كه يكبار با كارد پهن به امام حمله كرد تا آن حضرت را بكشد،سالمه يكی از كنيزهای امام می گويد:در آن هنگام كه امام در بستر شهادت قرار گرفت،در بالينش بودم و پرستاري مي كردم،بی هوش شد،وقتی كه به هوش آمد،به من فرمود:هفتاد دينار به حسن افطس بدهيد و فلان مقدار و فلان مقدار به افراد ديگر بپردازيد،عرض كرد :آيا به مردی كه با كارد پهن و تيز به شما حمله كرد و می خواست شما را بكشد هفتاد دينار بدهيم؟فرمود:آيا نمی خواهي مشمول اين آيه باشم كه خداوند مي فرمايد: [آنها كه پيوندهائی كه خداوند به آنها امر كرده است بر قرار می دارند و از پروردگارشان مي ترسند و از بدی حساب بيم دارند......دارای عاقبت نيك در سرای آخرت خواهند بود]
سپس فرمود:آری ای سالمه خداوند بهشت را آفريد و پاكيزه و خوشبو ساخت به طوری كه بوی خوش آن فاصله مسير دو هزار سال راه به مشام او مي رسد،ولی اين بوی خوش به مشام #قطع_كننده_پيوند و #خويشاوندی و عاق والدين نمی رسد.
@tth_ir
📚حکایت های شنیدنی الغیبه للطوسی صفحه 128
📚یکصد موضوع 500 داستان علی اکبرصداقت
#داستان
#13آبان
دلاور کوچک ( داستان #شهيد_فهميده )
@tth_ir
يكي بود يكي نبود غير از خداي مهربان هيچكس نبود.
در آن سالهايي كه شاه ستمگر در كشور ما حكومت مي كرد در يك شهر كوچك به اسم قم پسري زندگي مي كرد كه اسمش محمد حسين بود.
پسري كه بر خلاف پسرهاي همسن و سال خودش دنياي ديگري داشت كه ماجراهاي مهمي برايش اتفاق مي افتاد و حسين قصه ما دنياي متفاوتي داشت. محمد حسين پسر شجاع و فعال خوش اخلاق و خنده رويي بود و هميشه به همه كمك مي كرد و اينقدر پسر خوبي بود كه همه از او راضي بودند و دوستش داشتند. علاقه شديدي به مدرسه رفتن و مطالعه داشت و با اينكه هنوز به سن تكليف نرسيده بود نماز مي خواند. محمد حسين با تمام كوچكيش امام خميني را دوست داشت و هر وقت امام صحبت مي كرد به صحبتهاي امام با دقت گوش مي كرد و آنقدر امام را دوست داشت كه مي گفت امام هر چه بگويد حاضرم انجام دهم.
محمد حسين از همان دوران كودكي در مغازه كنار پدرش كار مي كرد و از اين طريق حرفها و اعلاميه هاي امام را به دست مردم و دوستانش مي رساند حتي بعضي وقتها با بچه هاي محل قرار مي گذاشت كه رأس ساعت خاصي از خانه ها بيرون بيايند و شعار مرگ بر شاه و درود بر خميني سر دهند. بعد از اينكه انقلاب پيروز شد كشور عراق به ايران حمله كرد و بين كشور ما و عراق يك جنگ طولاني اتفاق افتاد. جنگي كه دشمن مي خواست وارد خاك كشور و خانه هايمان شود و آنها را از ما بگيرد. به همين خاطر محمد حسين كه مثل شما دانش آموز بود وقتي ديد دشمن به كشور حمله مي كند به جاي درس خواندن تصميم گرفت به جنگ با دشمنان برود. چون دلش نمي خواست دشمن وارد كشورش بشود.
اما چون خيلي كوچك بود هيچ كس اجازه رفتن به جبهه را به او نمي داد تا اينكه با اصرار زياد توانست با گروهي كه به جبهه مي روند به مدت يك هفته به جبهه سفر كند.
اما توي جبهه وقتي فرمانده اين پسر كوچك را ديد فوراً دستور داد او را هر چه سريع تر ببرند و به خانواده اش تحويل دهند تا مبادا برايش اتفاقي بيفتد. دو نفر از رزمنده ها او را به شهر آوردند و به مادرش تحويل دادند و از او خواستند قول بدهد كه ديگر به جبهه باز نگردد. ولي محمد حسين كه پسر شجاعي بود گفت من نمي توانم به شما قول دروغ بدهم چون من بازهم به جبهه خواهم برگشت. بعد از چند روز محمد حسين همانطور كه گفته بود دوباره به جبهه برگشت . با وجود اينكه فرماندهان با بودن او در جبهه مخالفت مي كردند ولي وقتي شجاعت و توانايي او را ديدند و فهميدند فرستادن او به خانه فايده اي ندارد تصميم گرفتند قبول كنند كه در جبهه بمانند.
از اين به بعد محمد حسين به همراه دوستش محمد رضا شمس در يك سنگر قرار داشتند تا اينكه در حمله عراقيها به خرمشهر محاصره مي شوند در اين درگيري دوست محمد حسين زخمي مي شود و محمد حسين دوستش را با سختي و زحمت زياد به پشت خط جبهه مي رساند و خودش دوباره به سنگر بر مي گردد تا با عراقي ها بجنگد كه متوجه مي شود تانكهاي عراقي رزمندگان را مورد هدف قرار دادند محمد حسين با ديدن اين صحنه چند نارنجك به كمرش مي بندد و با چند نارنجك در دستش به طرف تانكهاي دشمن حركت مي كند. همين طور كه داشت با سرعت جلو مي رفت يك تير به پايش خورد و مجروح شد اما زخم گلوله نمي تواند از اراده او جلوگيري كند و بدون هيچ ترسي از لابه لاي تيرهايي كه از دو طرف به سوي او مي آمدند خودش را به تانك رسانيد و آن را منفجر ساخت و خود نيز به شهادت رسيد و دشمن هم با ديدن انفجار تانك از شدت ترس تانكها را رها و فرار كردند و دوستان محمد حسين نجات پيدا كردند او كار بزرگي كرد و با اين كار بزرگ نامش براي هميشه زنده ماند.
@tth_ir
« و امام درباره اين شهيد فرزانه فرموده اند رهبر ما آن طفل 13 ساله اي است كه با قلب كوچك خود با نارنجك خود را زير تانك دشمن انداخت.
#داستان
🌷🌷@tth_ir🌷🌷
❤️شهیدی که مادرش را با شالی از کربلا شفا داد❤️
#شهید_محمد_معماریان🌹
🌴مادر شهید می گفت: نزدیک محرم بود که من پایم شکست و خانه افتاده بودم و دکتر ها گفتند که به سختی خوب می شود..
یک روز دلم شکست و گفتم: خدایا من مسجد می رفتم سبزی پاک می کردم، فرش ها را جارو می زدم و کارهای هیئت را انجام می دادم... اما الان خانه نشین شده ام....
🍂شب به شهید خودم متوسل شدم و خوابم برد... در عالم خواب دیدم که محمدم با عده ای از رفقای خودش که شهید شده اند آمد، یک شال سبز هم به گردنش بود...
گفتم: مادر کجا بودی؟
گفت: ما از کربلا می آییم...
گفتم: مادر مگر نمی بینی من به چه وضعیتی در خانه افتاده ام...
گفت: اتفاقا شفایت را از اباعبدالله(ع) گرفتم...
بعد شال را از گردنش برداشت و روی پای من انداخت و گفت مادر شکستگی پایت خوب شد... این دردی که داری بخاطر گرفتگی عضلات است...
گفت: مادر برو کارهای مسجد رو انجام بده..
🌾صبح از خواب بیدار شدم و دیدم که می توانم راه بروم... دخترم دوید و گفت: مادر بنشین، پای شما شکسته....
گفتم: نه، پایم خوب شده است..
🌷🌷@tth_ir🌷🌷
🌷خواهر شهید تعریف می کند: یک دفعه دیدم در اتاق بوی عطر عجیبی پیچیده، گفتم مادر چه خبر است؟ این شال چیست؟..
ماجرا را که برایمان تعریف کرد باور نمی کردیم... گفتیم برویم نزد آیت الله گلپایگانی...
☘️شال را خدمت آیت الله گلپایگانی بردیم، هنوز صحبتی نکرده بودیم که ایشان شال را گرفتند، بوییدند بوسیدند و شروع کردند به گریه کردن...
گفتیم: آقاچه شده شما از این شال چه می دانید؟
🌺عرض کردند: این شال بوی امام حسین(ع) را می دهد...
گفتیم: چطور؟ گفتند: ما از اجداد ساداتمان از مقتل سیدالشهدا یک تربت ناب داریم.. این شال سبز بوی تربت 💚اباعبدالله (ع) را می دهد... بعد فرمودند: یک قطعه از این شال را به من بدهید وقتی من از دنیا رفتم در قبر و کفنم بگذاردید. من هم در عوض آن تربت نابی که در اختیار ماست را به شما می دهم.
#داستان
از عزرائیل پرسیدند:
تا به حال گریه نکردی زمانیکه جان بنی آدمی را میگرفتی؟
عزرائیل جواب داد:
یک بارخندیدم،
یک بار گریه کردم
و یک بار ترسیدم....
"خنده ام" زمانی بود که به من فرمان داده شد جان مردی را بگیرم او را در کنار کفاشی یافتم که به کفاش میگفت: کفشم را طوری بدوز که یک سال دوام بیاورد! به حالش خندیدم و جانش را گرفتم...
"گریه ام" زمانی بود که به من دستور داده شد جان زنی را بگیرم، او را در بیابانی گرم و بی درخت و آب یافتم که در حال زایمان بود. منتظر ماندم تا نوزادش به دنیا آمد سپس جانش را گرفتم. دلم به حال آن نوزاد بی سرپناه در آن بیابان گرم سوخت و گریه کردم...
"ترسم" زمانی بود که خداوند به من امر کرد جان فقیهی را بگیرم نوری از اتاقش می آمد هرچه نزدیکتر میشدم نور بیشتر می شد و زمانی که جانش را می گرفتم از درخشش چهره اش وحشت زده شدم. در این هنگام خداوند فرمود:
میدانی آن عالم نورانی کیست؟
او همان نوزادی ست که جان مادرش را گرفتی. من مسئولیت حمایتش را عهده دار بودم...
هرگز گمان مکن که با وجودمن،
موجودی در جهان بی سرپناه خواهد بود ....
@nardeban_ta_khoda