هدایت شده از 🌷آرشیو صفحات و محتواهای شهدایی🌷
🌺🍂🌺🍃🌺
🍂🌺🍃🌺
🌺🍃🌺
🍃🌺
۷۲
🔵سنگِ تموم🔵
زمستون بود و نزدیک عملیات خیبر. شب که اومد خونه اول به چشماش نگاه کردم، سرخِ سرخ بود. داد میزد که چند شبه خواب به این چشمها نیومده.
بلند شدم سفره رو بیارم ولی نذاشت. گفت: «امشب نوبت منه، امشب باید از خجالتت در بیام».
گفتم: «تو بعد از این همه وقت خسته و کوفته اومدی..». نذاشت حرفم تموم بشه، بلند شد و غذا رو آورد.
بعدش غذای مهدی رو با حوصله بهش داد و سفره رو جمع کرد. آخرش هم چایی ریخت و گفت: «بفرما».
👈 شهید محمد ابراهیم همت
📚 فلش کارت مهروماه، موسسه مطاف عشق
#سبک_زندگی_خانوادگی_شهدا
#همسرداری
#قدردانی_از_همسر
🌐https://eitaa.com/jahadgarangomnam