هدایت شده از ذاکرین
یکم از شیرینی که بهم تعارف کرد خوردم ،که با حرف خانم حاج یونس تو دهنم زهر شد
به همین راحتی داشت همه چیز تموم میشد
چطور فکر کرده بودم که اون بدون اینکه چیزی بدونه منتظر من میمونه تا اینکه یه روز جرأت کنم و برم خواستگاریش
اونقدر دست دست کردم که جلوی چشمام انگشتر نشون آوردن براش
دیدمش سر به زیر و آروم کنار پدر بزرگش نشسته بود ....
و من اون لحظه به تنها چیزی که فکر کردم این بود که
✨✨✨نمیتونم ازش بگذرم✨✨✨
رمان فول عاشقانه ی #رنج_عشق
🔴 سرگذشت جنجالی و پرهیجان مریم ،دختری که با تمام وجودش سعی داره از تنها یادگاری خواهرش محافظت کنه و در این گیر و دار دل به مردی میسپارد که ........🔴
https://eitaa.com/joinchat/2955084066C07b9fb5447