رفت و برگشت با دخترعمههام تو یه ماشین بودیم و خوش بودیم و خوش بودیم.
چه رفت و چه برگشت فقط چاوشی گوش دادیم، شوهر عمهم فقط چاوشی برامون گذاشت.
جالب اینه که من ادعام میشد آهنگهای چاوشی رو همه بلدم و زارت، چه بلد بودنی؟ بعضیا رو حتی یه بار هم نشنیده بودم.💘
مسجد جامع واقعا تو ایام عید شلوغه، واقعا شلوغه.
جمعیت هم تشکیل شده از یزدی و غیر یزدی و شاید یزدی بیشتر(؟)
به خدا من امروز هرکی رو دیدم داشت یزدی حرف میزد اونجا آدم با لهجه غیریزدی خیلی کم دیدم، کِیلی کم🦧😂
امروز میتونستم شونصدتا عکس آینهای بگیرم اما اجازه ندادن؛
یادش بخیر یه زمانی تحت هیچ شرایطی امتیاز عکس آینهای رو از دست نمیدادم.
بزرگترامون فقط در حال رفتن بودن اصلا صبر و ایستادن تو کارشون نبود و خب من همینجور موقعیت پشت موقعیت آینه خوشگل از دست دادم واسه عکس آینهای گرفتن؛
حالا خدا رو شکر یه دو سه تایی تونستم سرعتی عکس بگیرم؛
خدا رو شکر که الحمدلله و گرنه والا به خدا🦧
اوبونتو|ubuntu
امروز میتونستم شونصدتا عکس آینهای بگیرم اما اجازه ندادن؛ یادش بخیر یه زمانی تحت هیچ شرایطی امتیاز
حالا تو همین رفتن و باز هم رفتن و همچنان ادامه دادن به رفتن و کوچه پس کوچه گشتن رسیدیم به خونه وزیری و یکی از اتفاقات قشنگ امشب همین بود. قشنگترین اتفاق امشب حتی.
ورود فقط مخصوص بانوان بود و ما رفتیم داخل خونه؛
رفتیم داخل خونه ازمون استقبال کردن و مامانهامون نشستن رو یه تخت و من با دخترعمه و آجیم در حال گشتن تو این خونه بودیم و صد البته عکس گرفتن که دیدیم یه خانوم چادری پیش مامانهامونه، رفتیم ببینیم دقیقا چه خبره که اون خانوم داشت یه سوالهای باحال از مامانهامون میپرسید و من و آجیم هم شروع کردیم مشارکت و با چندتا از جوابهامون حتی کل جمع رفت رو هوا😂.
از یه جایی به بعد احساس میکردم با جواب دادن به این سوالها قراره به یه نتیجهای برسیم یعنی با جواب سوالهامون قراره یه نتیجهگیری در آخر صورت بگیره و از این حرفا که رسیدیم به آخر کار و یه تعداد نامه آورد و اولش اسممون رو پرسید و روش نوشت و بد نامهها رو بهمون داد.
اوبونتو|ubuntu
-نامه🥲🦋
حسی که وقتی نامه رو خوندم داشتم رو نمیتونم بگم؛ فقط اونجا یه چند کلوم حرف زدم و بعد در آخر خیلی محکم دوتایی هم رو بغل کردیم و همین.