اوبونتو|ubuntu
امروز میتونستم شونصدتا عکس آینهای بگیرم اما اجازه ندادن؛ یادش بخیر یه زمانی تحت هیچ شرایطی امتیاز
حالا تو همین رفتن و باز هم رفتن و همچنان ادامه دادن به رفتن و کوچه پس کوچه گشتن رسیدیم به خونه وزیری و یکی از اتفاقات قشنگ امشب همین بود. قشنگترین اتفاق امشب حتی.
ورود فقط مخصوص بانوان بود و ما رفتیم داخل خونه؛
رفتیم داخل خونه ازمون استقبال کردن و مامانهامون نشستن رو یه تخت و من با دخترعمه و آجیم در حال گشتن تو این خونه بودیم و صد البته عکس گرفتن که دیدیم یه خانوم چادری پیش مامانهامونه، رفتیم ببینیم دقیقا چه خبره که اون خانوم داشت یه سوالهای باحال از مامانهامون میپرسید و من و آجیم هم شروع کردیم مشارکت و با چندتا از جوابهامون حتی کل جمع رفت رو هوا😂.
از یه جایی به بعد احساس میکردم با جواب دادن به این سوالها قراره به یه نتیجهای برسیم یعنی با جواب سوالهامون قراره یه نتیجهگیری در آخر صورت بگیره و از این حرفا که رسیدیم به آخر کار و یه تعداد نامه آورد و اولش اسممون رو پرسید و روش نوشت و بد نامهها رو بهمون داد.
اوبونتو|ubuntu
-نامه🥲🦋
حسی که وقتی نامه رو خوندم داشتم رو نمیتونم بگم؛ فقط اونجا یه چند کلوم حرف زدم و بعد در آخر خیلی محکم دوتایی هم رو بغل کردیم و همین.