eitaa logo
حرکت جهانی اربعین
523 دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
763 ویدیو
14 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
☀️ جوان استراليايي كه در خانواده اي مسيحي بي اعتقاد بزرگ شده بود.... 🔶 ماجرای اسلام آوردن من، از زمانی که سال اول دانشگاه بودم، آغاز شد. در آن سال والدینم از هم جدا شدند و از لحاظ روحی تحت فشار بودم. اتفاقات تلخ آن سال باعث به وجود آمدن چراهای بسیاری در ذهن من شد.... چرا به دنیا آمده‌ام؟ هدفم از زندگی چیست؟ والدینم مرا یک مُلحد بار آورده بودند، باوجودي كه خود مسيحي بودند از زمان کودکی به من گفته بودند؛ که خدا و قیامت وجود ندارند، پس از مرگ زندگی دیگری وجود ندارد، اما با این حال همیشه در وجودم احساس خلأ می‌کردم و در پی جست‌وجوی حقیقت بودم. 🔶 اولین کاری که کردم تحقیق در مورد دین میسحیت بود. جنبه‌های مختلف آنرا، بررسی کردم و هر زمان که برای پرسیدن سؤالاتم به کلیسا مراجعه می‌کردم، کشیش‌ها بدون اینکه برای جواب سؤالات من به کتاب انجیل مراجعه کنند، تفسیر شخصی خود را به جای پاسخ به من ارائه می‌دادند. هر کشیش تفسیر متفاوتی در مورد سؤال من داشت. از این جست‌وجوها و تحقیقات ناامید شده بودم تا اینکه یک روز یکی از دوستان مسیحی‌ام از من پرسید که تا به حال در باره کدام ادیان تحقیق کرده‌ام؟ گفتم که در مورد ادیان مسیحیت، یهودیت، بودیسم، و هندوئیسم...، اما هیچ کدام از این ادیان آن دینی نبودند که من به دنبالش می‌گشتم. او گفت در مورد اسلام چطور؟ من از حرفی که زد تعجب کردم و گفتم ؟ نه... هرگز در مورد اسلام تحقیق نخواهم کرد، چون که مسلمانان تروریست و دیوانه هستند... 💢ادامه دارد... ✨ @unity_story
#تاریخ_تولد #قسمت_دوم ماجرای #روبن @Unity_Story
ماجرای ✍ ...روز بعد از این گفت‌وگو کنجکاو شدم تا در مورد دین هم تحقیق کنم، به همین منظور وارد یکی از مساجد شهر شدم، شخصی را در حال نماز خواندن دیدم، بدون اینکه کفش‌هایم را از پایم در بیاورم به داخل رفتم و مقابل او که در حال سجده بود ایستادم، با اینکه چیزی از حالات و حرکات او متوجه نمی‌شدم، اما به دقت مشغول تماشای او شده بودم، تا اینکه روحانی مسجد به سمت من آمد. باید اقرار کنم که آن زمان به دلیل دید بسیار منفی که درباره اسلام و مسلمانان داشتم، تصور می کردم که امروز آخرین روز زندگی من است اما تمامی این تصورات زمانی که «ابو حمزه» روحانی مسجد با خوشرویی به استقبالم آمد، رنگ باخت.😊 ابو حمزه مرا به داخل دفتر خود دعوت کرد. در آنجا سؤالات خود را درباره خداوند و دین اسلام می‌پرسیدم و او برخلاف کشیش‌ها جواب سؤالاتم را توسط قرآن می‌داد. 🔹در طول چند هفته که به مسجد رفت و آمد داشتم، هر بار چند نفر در مسجد بودند که با قرآن جواب سؤالات مرا می‌دادند، نه با نظرات خودشان... از یکی از برادران پرسیدم چرا نظر خودت را در مورد سؤال من نمی‌گویی و او گفت چطور می‌توانم نظری داشته باشم در حالی‌که خداوند در قرآن جواب داده است. این حرف خیلی روی من تأثیر گذاشت و به یکی از برادران گفتم می‌توانم قرآن را به منزل ببرم و مطالعه کنم و او یک جلد قرآن به من هدیه داد. را بردم و شروع به خواندن آن کردم و متوجه شدم خواندن قرآن مانند خواندن یک داستان نیست. هنگام خواندن قرآن تصور می کردم که کسی در حال راهنمایی و نشان دادن راه راست به من است. علاقه‌مند شدم تا بیشتر درباره قرآن و محتویات آن بدانم. 🌛آن شب، شب آرامی بود؛ من مشغول خواندن قرآن بودم، ناگاه خواندن قرآن را متوقف کردم و به خدا گفتم، خدایا من در آستانه مسلمان شدن هستم و به کتاب قرآنت ایمان آورده‌ام، اما برای دل گرمی و بیشتر شدن اعتقادم از تو یک می‌خواهم، سپس چشمانم را بستم و منتظر نشانه از سمت او شدم اما اتفاقی نیفتاد، گفتم خدایا تنها یک نشانه کوچک و دوباره چشمایم را بستم اما باز هم اتفاقی نیفتاد.نااميد شدم و فكر كردم ديگر تمام شد، به سمت قرآن رفتم و به صورت اتفاقی آن را باز کردم که به آیه‌ای به این مضمون برخوردم «ای کسانی که به دنبال نشانه‌اید، آیا ما قبلا به اندازه کافی به شما نشانه نداده‌ایم؟ به اطرافتان بنگرید، به ستارگان بنگرید، به خورشید بنگرید، به دریاها بنگرید، این‌ها نشانه‌هایی است برای اهل ایمان.» صبح روز بعد که مصادف با روز اول ماه رمضان بود، به مسجد نزد ابوحمزه رفتم و شهادتین را گفتم. سپس برادران مسلمان حاضر در مسجد تکبیرگویان به استقبالم آمدند و تشرفم به دین اسلام را تبریک گفتند.... طعم شیرین عشق مبارکتان آقای ❤️ @unity_story