هدایت شده از توییت فارسی 🇮🇷
خداحافظی همیشه برای من سخت بوده. خداحافظی از آدمی که دوستش دارم، خداحافظی از محیطی که باهاش خاطره داشتم، خداحافظی از دوستام، تموم شدن کتاب مورد علاقهم، فصل آخر یه سریال که دوستش دارم. امروز فصل آخر این سریال و تموم کردم و کاملا احمقانه به قلبم فشار اومده. فکر کنم وقتشه بزرگ بشم.
• معصومه •
@farsitweets
امیدوارم یه روزی، هممون یاد بگیریم وقتی رابطمون تموم شد، پشت سر هم حرف نزنیم و سعی نکنیم شخصیت اون آدمو زیر سوال ببریم یا جایی آبروشو ببریم؛
هیچوقت یادمون نره که اون آدم، انتخابِ خودمون بوده.
هدایت شده از "خونه"
جعبهی خاک خورده را از گوشهی تاریک انباری بیرون میکشم. ثانیههایی عذاب آور به آن خیره میشوم. سرانجام، خاک جعبه را میتکانم و درش را میگشایم. از قبل میدانستم در جعبه چه چیزی پیدا خواهم کرد، اما باز هم با دیدن دفتر کهنهی قهوهای در جعبه، شگفتزده میشوم. دفتر را بر میدارم. میتوانم طنین ضربان قلب ضعیفم را در گوشهایم حس کنم.
دفتر را باز میکنم و شروع به خواندن نوشتههایی میکنم که متعلق به حدود ده سال پیش هستند. با خواندن بعضی لبخند میزنم و برخی دیگر، باعث میشوند آرزو کنم ایکاش در آن روزها کسی را داشتم که در آغوشم بگیرد.
و با شگفتی به این فکر میکنم که من چگونه من شدم.
حتی به یاد نمیاورم سالها پیش هنگام نوشتن بندهایی که به نظر میآید از اعماق قلبم باشند، چه حسی داشتهام.
پس از ساعتها نشستن روی زمین سرد انباری، دفتر را میبندم. در خاطراتم غرق شدهام، خاطراتی که سالها مانند دفترم آنها را به گوشهی تاریک مغزم هل داده بودم. اما خواندن آنها مانند جرقه است، جرقهای که برای به یاد آوردن خاطرات کافیست.