🔴 محبت اگه محبت واقعی باشه تو همه حالات هم محبت هست،❤️🥀
شب اومد خونه چشماش از بیخوابی قرمز شده بود. رفتم سفره بیارم نذاشت. گفت: امشب نوبت منه، تو استراحت کن گفتم:تو بعد از این همه وقت خسته و کوفته اومدی... نذاشت حرفم تموم بشه بلند شد و غذا رو آورد. بعد غذای مهدی رو با حوصله بهش داد و سفره رو جمع کرد. بعد چایی ریخت و گفت: «بفرما».
#شهید_همت
📙به مجنون گفتم زنده بمان۲
#روایات_شنیده_نشده_از_شهدا
🇮🇷عضو شوید👇
@ur_sep_farhanghian_bsij
🏆#مثل_شهدا_باش
🔸#شهردار_باغیرت🍃
✍سال ۵۸ شهردار ارومیه بود، نصفه شبی بارندگی زیاد شد تا متوجه شد بعضی از مناطق حاشیه شهر سیل اومده، کلاه وچکمه پوشید به رانندهاش گفت روشن کن بریم حاشیه شهر.
به یکی از کوچهها که رسید دید سروصدایی داره میاد!
از ماشین پیاده شد دید پیرزنی داره گریه میکنه. از قرار معلوم داخل زیرزمین زندگی میکرده آب اومده داره تمام وسایلش رو داغون میکنه،
منتظر نیروهای امدادی نشد، یه نفری رفت وسایل پیرزن رو گرفت از زیر زمین آورد بالا،
بارندگی شدید شده بود، خسته و کوفته مونده بود یه گوشه تا نفس تازه کنه!
پیرزن آمد جلو گفت: « جَوُون، خدا خیرت بده ، درد و بلات بخوره تو سر شهردار ، کاش شهردارمون یکم غیرت تو رو داشت، الان تو خونش نشسته داره....»
آقا مهدی تا این جمله را شنید سرش را بالا نیاورد بگه شهردار منم!
گفت: مادر دعاش کن عاقبت بخیر بشه.
☀️روایتی از شهید مهدی باکری
☀️شهردار ۲۵ ساله ارومیه
#روایات_شنیده_نشده_از_شهدا
🇮🇷عضو شوید👇
@ur_sep_farhanghian_bsij
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👆👆👆👆
مادرش میگفت: یک هفته قبل شهادتش....🌿
#شهید_جهاد_مغنیه
#روایات_شنیده_نشده_از_شهدا
🇮🇷عضو شوید👇
@ur_sep_farhanghian_bsij