『مبعث‌پیامبر‌مبارک..؛ 』 ؛ ...(:🎥🌱 #عید_بعثت 🌴| @vaalfajr8_ir

『مبعث‌پیامبر‌مبارک..؛ 』 ؛ ...(:🎥💚 #عید_بعثت #ارسالی #سید_محسن_تقوی 🌊🌴| @vaalfajr8_ir

『 مزارشُهدا..؛ 』 #فضا_سازی #پشت_صحنه ؛ ...(:🖍🗺 🌴🌊| @vaalfajr8_ir

『 مفتخریم‌به‌خدمت..؛ 』 #فضا_سازی #پشت_صحنه ؛ ...(:🖍🗺 🌴🌊| @vaalfajr8_ir

『 22اسفند..؛ 』 ؛ ...(:💔🌊 #بزرگداشت_شهدا 🌴🌊| @vaalfajr8_ir

『 دِل‌تنگیامونـ..؛ 』 دلتنگی‌یعنی: ما غرق‌شدگان‌اروندیم..؛ دلتنگ‌میدان‌مین‌فکه‌ایم..؛ دلتنگ‌مفقودالاثرهای‌رمضانیم..؛ ودلتنگ‌غروب‌های‌غمگین‌شلمچه‌ایم... ؛ ...(:💔🌿 #دلتنگ #اروند_رود 🌴🌊| @vaalfajr8_ir

『 دِل‌تنگیامونـ..؛ 』 سلام‌برادر‌عزیزم..؛ نمیدونم والفجر 8بودین.. راستی ازکدوم نهر به آب زدین عصرعملیات داخل کدوم یکی از اون خونه های گلی بودین. راستی یادت میاد شام ساعت چندخوردیم.وداع رو چطور.قبل از به آب زدن چقدر با اروند حرف زدیم. راستی درشب عملیات موج اول بودی یا دوم..؛ موقعی که نم نم بارون شروع به باریدن کرد کجا بودی..لب اروند..داخل اروند یا داخل قایقها..اون لحظه قبل ازعملیات که ازطرف عراقی ها منور زدند وبعدش دوشیکاء چه حالی داشتی. دلت ریخت که نکنه عملیات لو رفته.....بهت حق میدم دلتنگ رفقات باشی. رفقایی که بدون هم نه نهار نه شامی نه چای ذغالی میخوردی. یادت هست لحظه آخر چطوری همدیگه رو درآغوش گرفتیم...یادش بخیر✨🌊 ؛ ...(:📜✒️ #ارسالی #رزمنده_دفاع_مقدس #برادر_صالحی 🌴🌊| @vaalfajr8_ir

『 تلاطم‌اروند..؛ 』 سن من به جنگ نمی رسد امابه گمانم آب اروند رود بعد از جنگ اینقدر نا آرام شده است! مثل یک جانباز موجی.. که هروقت ذهنش جرقه ای از جنگ بزند ،نا آرام و بی قرار میشود... ؛ ...(:🖇⏳ #موج #اروند_رود 🌴🌊| @vaalfajr8_ir

『 مفتخریم‌به‌خدمت..؛ 』 #فضا_سازی #پشت_صحنه ؛ ...(:⛏🗺 🌴🌊| @vaalfajr8_ir

『 📜🖇..؛ 』

『 شهیدروز..؛ 』 📆1399/12/23📆 *قاسم* *نوری* نـام پـدر : اصغر تـاریخ تـولـد: ۱۳۴۲/۰۲/۰۱ مـحل تـولـد : حمید آباد از توابع قزوین تـاریخ شـهادت : ۱۳۶۴/۱۱/۲۵ مـحل شـهادت : فاو عـملیـات : والفجر۸ نـحوه شـهادت : ترکشی به خرج‌های «آرپی‌جی» «رضا» اصابت کرد و خرج‌ها آتش گرفت. احتمال انفجار آرپی‌جی‌ها خیلی زیاد بود. به هر مشقتی که بود، کوله را از پشتش باز کردیم؛ اما دست‌ها، پشت گردن و صورتش سوخته بود. برادر «کبیری» وقتی این صحنه را دید، به او گفت: «به عقب برو!» اما او قبول نکرد و با اصرار زیاد شروع به گریه‌کردن نمود و گفت: «من شش ماه است که منتظر چنین لحظه‌ای هستم؛ حالا بگذارم و بروم؟ ... آن وقت جواب خون شهدا را چه بدهم؟ …» در شب سوم عملیات منتظر دستور حمله بودیم، که ناگهان چند گلوله‌ی «خمپاره» بین بچه‌ها منفجر شد. از همه آرام‌تر مش «قاسم» بود‌، که به سوی ابدیت پرواز کرد. 📌برای خواندن وصیت نامه شهید روی لینک زیر کلیک کنید http://vaalfajr8.blogfa.com/post/5 ؛ ...(:📜✒️ 🌴🌊| @vaalfajr8_ir