این روزا اگه بِتِکونیم ، دو سه کیلو "امید" ازم میریزه بیرون . امید به روزای روشن ، به فردا ، به عقربهیِ در حالِ حرکت ساعت ، به تعداد نفسهایِ باقی مونده .
روزی که هیئت صبح زودش با بچها شروع شد و هیئت اخرشبش هم با بچها تموم شد .
مثلا صبحش قرار بود ایام محرم از لذت ها فاصله بگیریم [ کمتر خوراکی بخوریم ، آب بخوریم ، بخوابیم و .. ]