هدایت شده از تبادلات شهید مرتضی آوینی
#رمان_بوے_عشق_ناب💯
یڪےازمحبـــوبترینوبےنظیـرتریـنرمـانهـاےایتــا😎
⚫️سوار ماشین شدیمو رفتیم که آیت توتلفن گفت: -الومحمدوقت نداریم! بازی من این باربا بابام شروع شد😏!شنیدم اون دختر وپسرجوون که اعدام شدنو امشب تحویل میدن!برا دفن ادم بفرست اون جنازه رومیخوام!نمیدونم پشت خط،چی گفت بهش! -خبرشو بده خیلی زود؛انقدر محکم وقاطع حرف میزدکه منی که خواهرش بودم حساب میبردم ازش! +میخوای چکار کنی با۲تا جنازه -میخوام امشب خودم وخودتو بکشم😳یه لحظه از جدیتش ترسیدم! بریده گفت -رنگش پرید ببین جوجه روالان سکته میکنه،گفتم +مثل ادم بگو خوب😒 -باشه کوچولو عین ادم میگم😐 و.... یه رمان خفن و هیجـانے😍 شبیهشـو پیدا نمیڪنے
💢بڪوب رو لینڪ همـوطن🤞🏻
https://eitaa.com/joinchat/1877409841C191874b375