eitaa logo
واجب فراموش شده 🇵🇸
1.1هزار دنبال‌کننده
12.4هزار عکس
5هزار ویدیو
148 فایل
💕 #خُداونـدا #بی_نگــاهِ لُطفــــِ #تــــُ هیچ ڪاری #بـــــِ سامان نمیرِسَــد 😍 نگــاهَـــت را از مــا نَــگـــیـر 🌸 ارتباط با مدیر کانال ↶ ↶ @man_yek_basiji_hastam 🌸 تبادلات ↶ ↶ @Sarbazeemam110 @mahaimohmmade.
مشاهده در ایتا
دانلود
✍️ روزی جوانی پیش داود نبی (ع) نشسته بود و حضرت داود (ع) او را راه زندگی می‌آموخت که عزرائیل رسید. 💢وقتی جوان مرخص شد، از جناب عزرائیل، داود نبی (ع) پرسید: چرا با تعجب جوان را نگریستی؟ عزرائیل گفت: این جوان را 20 روز بیشتر عمر نیست و من در حسرت ماندم تو درس زندگی این دنیا به او می‌آموختی، در حالی‌که او را عمری به آن نخواهد بود. 🔆داود نبی (ع) فرستاد آن جوان را صدا کردند. پرسید: مجردی؟ گفت: آری. نبی خدا دختری را به او گرفت و سریع بساطِ عروسی او را در مدت مانده از عمر کوتاه‌اش فراهم ساخت. منتظر شدند عزرائیل ورود کند که نکرد. سال‌ها گذشت و جوان را جان نگرفت. 💢روزی عزرائیل را دید و علت را سؤال کرد. عزرائیل گفت: خداوند بر رحمی که تو بر حال او کردی رحم و 30 سال بر عمرش افزود و بر حال دختر مؤمنه‌ای که گرفتی ترحم نمود و 30 سال عمر دیگر نیز بر عمرش اضافه کرد. @Vajebefaramushshode
✍️روزی جوانی همیشه به پدرش می‌گفت: قرض کن تا ماشین‌مان را عوض کنیم و ماشین بهتری بخریم. پدرش می‌گفت: پسرم قرض گرفتن، آرامش انسان را می‌گیرد مگر برای یک واجبِ ناگریزی باشد. پسر می‌گفت: نقد را بچسبیم و قرض را خدا کریم است. 📌پدر هر چه گفت، پسر قانع نشد. روزی خانوادگی به خارج شهر رفتند. پدر صبحانه‌ای درست کرد ولی سفره را پنهان کرد. پسر دنبال سفره گشت تا باز کند و بساط غذا روی آن چیند. اما هر چه گشت نبود. پدر گفت: پسرم مهم غذا هست که حاضر است نقد را بچسب و نان روی زانوی خود بگذار و تناول کن تا غذا سرد نشده و از دهان نیفتاده است. 📌پسر گفت: نمی‌شود؛ ترس دارم غذا روی خاک افتد برای همین نداشتنِ سفره، لذت غذا خوردن را از من سلب کرده است. پدر چون این سخنان پسر را شنید سفره را آورد و پهن کرد. گفت: پسرم، قرضی هم که می‌گفتی بر من بگیر مانند این است که تو می‌خواستی که ماشین نقد را بچسبم و بی‌خیال بدهکاران و بدهی خود شوم؛ مانند الانِ من که می‌خواستم سفره را بی‌خیال شوی و خوردن غذا را بچسبی. ✅پس بدان آرامش مانند سفره‌ای است که تمام نعمت‌های الهی روی آن چیده می‌شوند تا انسان بتواند بهره‌مند شود. اگر ماشین بهتری بخریم و بدهکار، درِ خانه را بزند و آرامش‌مان را بگیرد این ماشین سوار شدن چه سودی دارد؟ بدان آرامش الهی هدیه‌ی خدا برای انسانِ قانع و انسانی است که همیشه یاد خدا و روز مرگش باشد. و آرامشِ واقعی را فقط خدا می‌تواند به انسان در زندگی‌ ببخشد. @Vajebefaramushshode
⭕️روی طَبَق انار و پرتغال می‌فروشد؛ هر کیلو را 2 هزار تومان می‌گوید. ساعت 9 شب است سرما در کف خیابان طاقتش را از صبح گرفته است. 🍂طَبَقِ چهار چرخ تمام می‌شود. چند تا انار و پرتغال زخمی را در سبدی جدا گذاشته است. از او قیمت آن انار و پرتغال‌های زخمی را می‌پرسم. می‌گوید 2 هزار تومان. تعجب می‌کنم، می‌گویم آن‌ها زخمی هستند باید ارزانتر بفروشی!! 🍃سخت است از علت رفتار مردم فهمیدن با دیدن ظاهر رفتارشان. 🍂🍃اشک در چشمش جمع می‌شود و با صدای لرزان می‌گوید: یک هفته است سود چندانی نمی‌کنم تا سر شب میوه‌ای به خانه ببرم. چون همه را می‌فروشم. امشب دخترم انار و پرتغال خواسته خانه ببرم. آن زخمی‌ها را کنار گذاشته‌ام تا شب دست خالی نروم. دیدم اگر تخفیف بدهم می‌خواهی بخری، تخفیف ندادم تا نخری و من وسوسه نکنم بفروشم تا امشب خانواده من هم میوه‌ای بخورند هر چند زخمی !!! ⛔️مَثَل کوزه‌گر از کوزه شکسته آب می‌خورد همیشه هست و برای همه هست. میوه‌فروش هم از میوه‌های زخمی می‌خورد ... @Vajebefaramushshode
⭕️ روزی پیرزنی به بنایی گفت: «ساعتی وقت کردی به خانه من بیا و دیوار خانه‌ام را که خراب شده است درست کن.» بنا روز بعد، کار را تعطیل کرد و خانه‌ی پیرزن رفت و دیوارِ خانه را رایگان درست کرد. ⭕️ وقتی به خانه برگشت، زنش پرسید: «امروز کجا بودی؟» مرد گفت: «هر روز دنیا سر من کلاه می‌گذاشت و امروز من موفق شدم سر دنیا کلاه بگذارم و کار خیری انجام دهم.» @Vajebefaramushshode
✍دو برادر هر وقت کفشی می‌خریدند یکی از دیگری زودتر آن را پاره می‌کرد با این‌که هر دو فقط به مدرسه می‌رفتند و برمی‌گشتند. 👟روزی هر دو هم‌زمان برای خرید کفش به مغازه کفش‌فروشی رفتند. برادر اول، یک ساعت در قفسه‌ها گشت و شیک‌ترین کفش را انتخاب نمود. برادر دوم، از برادر اول خواست بیرون برود تا او کفش خود را انتخاب کند. ❄️بعد از چند لحظه برادر دوم کفش خود را خرید و از مغازه بیرون آمد. برادر اول گفت: چه سریع کفش خود را انتخاب کردی؟ 💢برادر اول گفت: من زمانِ انتخاب کفش قفسه‌ها را نمی‌گردم، پای کفش‌فروش را نگاه می‌کنم و از او می‌خواهم یک جفت از کفش‌هایی که در پای خود دارد به من بدهد، چون ایمان دارم کفّاش، زمانی که کفش نیاز دارد بهترین و بادوام‌ترین کفش‌اش را برای خود انتخاب می‌کند. 💎وقتی در مسیر معرفت قدم گذاشتیم و استادی برای خود انتخاب کردیم، دنبال سؤال و جواب زیاد و حاشیه نباشیم، راهی را برویم که استادمان می‌رود. هرگز به او نگوییم: استاد چه کنیم؟ بلکه بپرسیم: استاد چه می‌کنید؟!!! @Vajebefaramushshode