eitaa logo
واجب فراموش شده 🇵🇸
1.1هزار دنبال‌کننده
10.7هزار عکس
4هزار ویدیو
124 فایل
💕 #خُداونـدا #بی_نگــاهِ لُطفــــِ #تــــُ هیچ ڪاری #بـــــِ سامان نمیرِسَــد 😍 نگــاهَـــت را از مــا نَــگـــیـر 🌸 ارتباط با مدیر کانال ↶ ↶ @man_yek_basiji_hastam 🌸 تبادلات ↶ ↶ @Sarbazeemam110
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💓ــو را خدا به گل 🌷و جانمان سرشت دنیای درکنارتـــــ✨ـــو یعنی خود بهشت زبانزد همه دنیا کنم تـــــ💥ـــو را باید که مشــــق نام 🌹ــــو را تا ابد نوشت 🌸🍃 🌹🍃🌹🍃 @Vajebefaramushshode
🌱🌼🌱🌼🌱🌼🌱🌼🌱 ڪ عاشـــــ❤️ـقنـد بہ دنبال دلبـرند هر جـا #ڪ مےروند، تعلـق نـمےبرند❌ عشــ💞ـــــاق روزگار سبـڪبـال مےپـرند...🕊 🌷 🍃🌹🍃🌹 @Vajebefaramushshode
واجب فراموش شده 🇵🇸
💥 #روشهای امر به معروف و نهی از منکر 4⃣2⃣ روش #برخورد_متقابل هست ✅ عزیزان ما نباید جواب بدی را با
💥 امر به معروف و نهی از منکر 6⃣2⃣ روش ⭕️ آقا میخوای با نامحرم دست بدی شما؟ اصرار داری؟ ❎ باشه دست بده با نامحرم! 📌 فقط یه شرط من برات میذارم؛ ♨️ این دفعه خواستی با نامحرم دست بدی؛ قبلش برو یه دقیقه دستتو رو اجاق گاز روشن بگیر، رو آتیش بگیر دستت رو! این داغی حرارت آتیشو حس کن، بعد برو با نامحرم دست بده! عیب نداره! 👌البته این شیوه شرطی، یه جورایی برمیگرده به همون مشارطه؛ 📌که در مراقبه و مشارطه داره میگه آقا شرط کن برای خودت که: 💢 اگر از این به بعد من هر گناهی رو خواستم انجام بدم، فلان عمل رو قبلش، مثلاً فلان سختی رو ... 💢 یا شرطِ بعد از گناه، خدایی نکرده: ** خیلی از عرفا، خیلی از علما با خودشون شرط می کنند که خدایی نکرده اگر سهواً غیبتی شنیدم (حتی شنیدم غیبتی ناخودآگاه، سهواً غیبتی شنیدم) سه روز باید روزه بگیرم مثلاً. ⏪ شرط قبل از گناه برای گناهکار تعیین کردن یا شرط بعد از خدایی نکرده گناهِ سهوی برای خودمون حتی تعیین کردن؛ 👌این خیلی میتونه موثر باشه در جلوگیری از منکر ✍ دوره آموزش عمومی امر به معروف و نهی از منکر (انسان مصلح) /استاد علی تقوی @Vajebefaramushshode
💥 بدترین مردم! ❇️ امام باقر عليه السلام فرمودند: بدترین مردم و بدبخت ترین مردم كسانی هستند كه امر به معروف و نهی از منكر را عيب می دانند. 📌 پیام ها و رهنمودها : 💢 این روایت در واقع در كسانی است كه نه تنها خودشان امر به معروف و نهی از منكر انجام نمی دهند... بلكه دیگران را هم كه این فریضه را انجام می دهند، بهشان مُتعرّض می شوند و به اصطلاح می پرند!! 🍃 نمازخوان هم هستند، شاید روزه هم می گيرند، شاید حجاب هم دارند! 🌾 ولی وقتی می بينند كسی می كند به كسی دیگر، به جای اینكه او هم در بگوید: «بله، راست ميگوید» 👇 🍁حمله می كند به آمر به معروف! 🍁فكر می كند این طوری روشنفكر است! 🍁فكر می كند اینطوری خودش را بزرگ جلوه می دهد؛ 🍁آمر به معروف را ضایع می كند و امر به معروف و نهی از منكر را عيب می شمارد، 🍁تحقير می كند... ؛ ❗️این آدم بدبخت تر از همه، خودش است! 🔻چون مطلبی را كه می داند است، برای اینكه اینطور جلوه كند كه من پرستيژ دارم و روشنفكر هستم؛ 🔻بر سر «خليفة الله» می زند! 🔻بر سر «آمر به معروف» می زند! 🍂 بعضی هستند كه آمر به معروف را مسخره می كنند، یا به او لقب می دهند (حاجی گرینوف! یا...) ؛ 🌺 در حالی كه امر به معروف و نهی از منكر، «نجات دادن» و «محبّت» است. ⏪ اینها هستند و اگر عمداً این كار را انجام دهند ها در انتظارشان خواهد بود. **سند روایت: الكافی (ط - الإسلاميهٔ) ؛ ج5 ؛ ص57 - تهذیب ألاحكام (تحقيق خرسان) ؛ ج6 ؛ ص177- وسائل الشيعهٔ ج 16 ص 118 ✍ دوره آموزش تخصصی امر به معروف و نهی از منکر( احادیث فراموش شده) / استاد علی تقوی @Vajebefaramushshode
🔥عذر بدتر از گناه 💢با توجیه اینکه دلم پاکه یا می‌خوام تمیز و آراسته باشم یا اینکه اول مردا نگاهشون رو کنترل کننن ... به فرمان خدا که حجابه، پشت میکنه 💢چادر به سر داره اما آرایش میکنه، روسری و کیف و کفش ست قرمز میپوشه توجیهش اینه که چادری ها باید زیبا باشند تا بقیه هم به حجاب جذب بشن 💢غسل واجبش رو انجام نمیده با توجیه حیا و خجالت از بزرگترا 💢نگاهش به نامحرم رو کنترل نمیکنه با توجیه اینکه، یک نظر حلاله ووو 💠در حالیکه «انسان، خودش بر وضع خودش آگاه است؛ هرچند در ظاهر برای خود عذرهایی بتراشد» (قیامت: ١۴و١۵) ♨️توجیه گناه، عذر بدتر از گناهه ♨️قبح گناه رو کم ♨️و انسان رو در مخالفت با خدا، گستاخ تر میکنه @Vajebefaramushshode
واجب فراموش شده 🇵🇸
❌ #عواقب_ترک امر به معروف و نهی از منکر 9⃣ امر به معروف و نهی از منکر نکنیم، امام زمانمون رو تنها گ
امر به معروف و نهی از منکر 0⃣1⃣ عذاب عمومی نازل می شود! ✳️ امیرالمؤمنین می فرماید که: سزاوار است که منِ علی، خوبانِ شما رو، مؤمنین شما رو به گناهِ گناهکارانتون عذاب کنم و مجازات کنم! 📌چرا؟ ♨️ بخاطر اینکه شما، گناه این ها رو می بینید و نَهیِشون نمی کنید! ✳️ خدای متعال هم همینطور است می فرماید: 🍂خدا عُموم رو عذاب می کنه 🍂حتی خوب هارو هم عذاب می کنه بخاطر گناهِ گناهکاران؛ 🥀اگر خوب ها، گناهِ اینها رو ببینند و نهی از منکر نکنند...! ✍ برگرفته از سلسله مباحث استاد علی تقوی با موضوع انسان مصلح @Vajebefaramushshode
🔷♥️🔷 💎مهران به الله گفت: این تقوا که میگن دقیقا یعنی چی❓ روح الله گفت: چیزی که من از تقوا میدونم یعنی: (ایمان مستمر،عمل مکرر) با یه شب🌙 دو شب به جایی نمیرسه، باید ایمانت باشه و عملت مداوم .👌 💎اینکه یه شب 🌟بری هیئت و کلی گریه 😭کنی، بعدش انتظار داشته باشی نفس مسیحایی پیداکنی، اینجوری نیست .❌ دو روز بعد میبینی تو منجلاب دنیا گرفتار شدی .✅ 🌷 🍃🌹🍃🌹 @Vajebefaramushshode
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
واجب فراموش شده 🇵🇸
❣﷽❣ 📚 #رمان 💥 #تنها_میان_داعش 7⃣#قسمت_هفتم 💠 اعتراض عباس قلبم را آتش زد و نفس زن‌عمو را از شدت گری
❣﷽❣ 📚 💥 8⃣ 💠 دستم به دیوار مانده و تنم در گرمای شب ، از سرمای ترس می‌لرزید و صدای عباس را شنیدم که به عمو می‌گفت :«وقتی با اون عظمتش یه روزم نتونست کنه، تکلیف آمرلی معلومه! تازه اونا بودن که به بیعت‌شون راضی شدن، اما دست‌شون به آمرلی برسه، همه رو قتل عام می‌کنن!» 💢تا لحظاتی پیش دلشوره زنده ماندن حیدر به دلم چنگ می‌زد و حالا دیگر نمی‌دانستم تا برگشتن حیدر، خودم زنده می‌مانم و اگر قرار بود زنده به دست بیفتم، همان بهتر که می‌مُردم! 💠 حیدر رفت تا فاطمه به دست داعش نیفتد و فکرش را هم نمی‌کرد داعش به این سرعت به سمت آمرلی سرازیر شود و همسر و دو خواهر جوانش داعش شوند. 💢 اصلاً با این ولعی که دیو داعش عراق را می‌بلعید و جلو می‌آمد، حیدر زنده به می‌رسید و حتی اگر فاطمه را نجات می‌داد، می‌توانست زنده به آمرلی برگردد و تا آن لحظه، چه بر سر ما آمده بود؟ 💠 آوار وحشت طوری بر سرم خراب شد که کاسه صبرم شکست و ضجه گریه‌هایم همه را به هم ریخت. درِ اتاق به ضرب باز شد و اولین نفر عباس بود که بدن لرزانم را در آغوش کشید، صورتم را نوازش می‌کرد و با مهربانی همیشگی‌اش دلداری‌ام می‌داد :«نترس خواهرجون! موصل تا اینجا خیلی فاصله داره، هنوز به تکریت و کرکوک هم نرسیدن.» که زن‌عمو جلو آمد و با نگرانی به عباس توصیه کرد :«برو زودتر زن و بچه‌ات رو بیار اینجا!» 💢عباس سرم را بوسید و رفت و حالا نوبت زن‌عمو بود تا آرامم کند :«دخترم! این شهر صاحب داره! اینجا شهر امام حسنِ (علیه‌السلام)!» و رشته سخن را به خوبی دست عمو داد که او هم کنار جمع ما زن‌ها نشست و با آرامشی مؤمنانه دنبال حکایت را گرفت :«ما تو این شهر مقام (علیه‌السلام) رو داریم؛ جایی که حضرت ۱۴۰۰ سال پیش توقف کردن و نماز خوندن!» 💠 چشم‌هایش هنوز خیس بود و حالا از نور ایمان می‌درخشید که به نگاه نگران ما آرامش داد و زمزمه کرد :«فکر می‌کنید اون روز امام حسن (علیه‌السلام) برای چی در این محل به رفتن و دعا کردن؟ ایمان داشته باشید که از ۱۴۰۰ سال پیش واسه امروز دعا کردن که از شرّ این جماعت در امان باشیم! شما امروز در پناه پسر (سلام الله علیهما) هستید!» 💢 گریه‌های زن‌عمو رنگ امید و گرفته و چشم ما دخترها همچنان به دهان عمو بود تا برایمان از کرامت (علیه‌السلام) بگوید :«در جنگ ، امام حسن (علیه‌السلام) پرچم دشمن رو سرنگون کرد و آتش رو خاموش کرد! ایمان داشته باشید امروز آمرلی به برکت امام حسن (علیه‌السلام) آتش داعش رو خاموش می‌کنن!» 💠 روایت عمو، قدری آرام‌مان کرد و من تا رسیدن به ساحل آرامش تنها به موج احساس حیدر نیاز داشتم که با تلفن خانه تماس گرفت. زینب تا پای تلفن دوید و من برای شنیدن صدایش پَرپَر می‌زدم و او می‌خواست با عمو صحبت کند. 💢 خبر داده بود کرکوک را رد کرده و نمی‌تواند از مسیر موصل به تلعفر برسد. از بسته بودن راه‌ها گفته بود، از تلاشی که برای رسیدن به تلعفر می‌کند و از فاطمه و همسرش که تلفن خانه‌شان را جواب نمی‌دهند و تلفن همراه‌شان هم آنتن نمی‌دهد. 💠 عمو نمی‌خواست بار نگرانی حیدر را سنگین‌تر کند که حرفی از حرکت داعش به سمت آمرلی نزد و ظاهراً حیدر هم از اخبار آمرلی بی‌خبر بود. می‌دانستم در چه شرایط دشواری گرفتار شده و توقعی نداشتم اما از اینکه نخواست با من صحبت کند، دلم گرفت. 💢 دست خودم نبود که هیچ چیز مثل صدایش آرامم نمی‌کرد که گوشی را برداشتم تا برایش پیامی بفرستم و تازه پیام عدنان را دیدم. همان پیامی که درست مقابل حیدر برایم فرستاد و وحشت حمله داعش و غصه رفتن حیدر، همه چیز را از خاطرم برده بود. 💠 اشکم را پاک کردم و با نگاه بی‌رمقم پیامش را خواندم :«حتماً تا حالا خبر سقوط موصل رو شنیدی! این تازه اولشه، ما داریم میایم سراغ‌تون! قسم می‌خورم خبر سقوط آمرلی رو خودم بهت بدم؛ اونوقت تو مال خودمی!» 💢رنگ صورتم را نمی‌دیدم اما انگشتانم روی گوشی به وضوح می‌لرزید. نفهمیدم چطور گوشی را خاموش کردم و روی زمین انداختم، شاید هم از دستان لرزانم افتاد. 💠 نگاهم در زمین فرو می‌رفت و دلم را تا اعماق چاه وحشتناکی که عدنان برایم تدارک دیده بود، می‌بُرد. حالا می‌فهمیدم چرا پس از یک ماه، دوباره دورم چنبره زده که اینبار تنها نبود و می‌خواست با لشگر داعش به سراغم بیاید! 💢 اما من شوهر داشتم و لابد فکر همه جایش را کرده بود که اول باید حیدر کشته شود تا همسرش به اسیری داعش و شرکای درآید و همین خیال، خانه خرابم کرد... ✍️نویسنده: 🍃🌹🍃🌹 @Vajebefaramushshode