eitaa logo
واجب فراموش شده 🇵🇸
1.1هزار دنبال‌کننده
10.8هزار عکس
4.1هزار ویدیو
124 فایل
💕 #خُداونـدا #بی_نگــاهِ لُطفــــِ #تــــُ هیچ ڪاری #بـــــِ سامان نمیرِسَــد 😍 نگــاهَـــت را از مــا نَــگـــیـر 🌸 ارتباط با مدیر کانال ↶ ↶ @man_yek_basiji_hastam 🌸 تبادلات ↶ ↶ @Sarbazeemam110
مشاهده در ایتا
دانلود
واجب فراموش شده 🇵🇸
بازی با روان کنکوری‌ها در شب امتحان
بازی با روان کنکوری‌ها در شب امتحان 🔹اینکه کنکور باید با تأخیر برگزار می‌شد یا سر همین موعد مقرر از پیش تعیین شده بهترین زمان برای اجرای آن بود، مسئله‌ای است تخصصی که قاعدتاً باید ستاد ملی مبارزه با کرونا در مشورت با سازمان سنجش و سایر نهادهای مرتبط تعیین تکلیف می‌کرد. 🔹پس از کش‌وقوس‌های فراوان چند هفته‌ای، بالاخره خبر آمد که تصمیم نهایی برای اجرای کنکور در روز ۳۱ مرداد تعلق گرفته است. 🔹و این در حالی است که همین شب گذشته خبر آمده بود که کنکور یک ماه عقب افتاده است. برخی نمایندگان پیگیر در این زمینه هم حتی توییت زدند و خبر دادند که پیگیری‌شان نتیجه داده است! 🔹همچنان باید تاکید کرد اینکه کنکور باید همین ۳۱ مرداد برگزار شود یا خیر یک تصمیم کارشناسی است که به هرحال گرفته شده، اما آیا نباید به کنکوری‌ها حق داد که از این کش‌وقوس‌ها و اخبار ضدونقیض ناراحت باشند؟ 🔹آنها که این پروسه بسیار سنگین و استرس‌آور کنکور را درک کرده‌اند نیک می‌دانند که افزوده شدن معادله ده مجهولی زمان اجرای کنکور و ده‌ها خبر ضدونقیض تعویق یا عدم تعویق کنکور چگونه می‌تواند به امنیت روانی آنها در این روزهای حساس پایانی ماراتن کنکور ضربه بزند. 🔹ای کاش پروسه تصمیم‌گیری کنکور به لحاظ اطلاع‌رسانی بسیار بهتر از این مدیریت می‌شد. @Vajebefaramushshode
✍ چند کلام حرف حساب ! 📤 تصویر باز شود ... @Vajebefaramushshode
💢 :🔎 ‌‌⁉️ سوال: چرا حجاب اجباری است در ایران حتی برای ها؟؟ 😳 ✅جواب:👇 ⚛ اولا:حجاب مهمتره یا نماز؟😳 مطمئنا نماز.☝️ پس چرا نماز در سطح جامعه اجباری نیست؟ مگر ارزشش بالاتر از حجاب نیست؟😳 بله ارزش نماز بالاتره👌 ولی☝️ √ اما حجاب ☝️ پس به حجاب سعی کنید که به عنوان یک کار نگاه نکنید.⛔️ حجاب برای این است که جامعه داشته باشه ،پس باید اجباری باشه.☝️☺️ چون عمومیه ولی نماز فردی حتی اگر ما یک کشور مسلمان نبودیم. باید حجاب در کشورمان اجباری می بود. پس هرکس با هر تفکری باید به آن عمل کند.☺️ ⚛ دوما:شما برای منزل خود که یک واحد بسیار کوچک از یک اجتماع بزرگ می‌باشد قاعده و مقرراتی دارید.⛔️🚫🚯🚷 مثلا میگین کسی با کفش تو خونه نیاد.🚫 چرا اونجا نمیگین حق انتخاب رو میخوام به مهمونا بدم؟؟؟؟؟؟ 😳😳 یا الان فروش مواد مخدر جرمه😰 چرا نمیگین باید فروش مواد ازاد باشه هرکی هر کی خواست میخره هرکی نخوواست نمیخره؟؟؟ 😳 برای تمام اداره جات و مؤسسات و کارخانه‌ها آیین‌نامه‌ای نگاشته شده و هر روز اجرا می‌شود. جالب اینجاست که ممالک دیگر نیز برای خود مقرراتی دارند. ☝️ مثلاً ‌بیشتر کشورهای غربی نمی‌گذارند فرد با چادر در سطح شهر تردد نماید. 😕😔 ‌ در کشور ایران نیز این یکی از مقررات است😉 که هرگاه کسی بخواهد داخل این کشور شود باید به مقرراتی پایبند باشد ✋ که ازجمله آنها حجاب است👌☺️ ♨️ البته در کنار ده ها چیز دیگر هست که آن هم جزء مقررات ایران است . @Vajebefaramushshode
"تو نہ شما" شمایم تو نمے شد مزاحمها یکـ بہ یکـ بلاکـ ! خودمانے ها تکـ بہ تکـ تذکر استیکر گل و بوسہ و بغل کہ ابدا !!! خانوم و آقا؛ احسنتـ و سپاس ورد زبانم.. مےنازیدم و مےبالیدم بہ این رفتار مچ میگرفتم از دخترکان و مثال میزدم خود را..! محکم بودم و قوے.. اسمم شده بودے دخترے کہ پا نمے دهد! مثل لباس رسمے؛سنگین و رنگین.. پر شده بود در من تکبر و غرور افراطے دستـ کم گرفتہ بودم شیطان را.. مجازے شد لباس راحتیہ خانگیم! ساده و سبکـ و ارزان! حراج شد حیایم.. سبکـ شد رفتارم... رفتـ لبخند ریز و آمد قهقہ هاے مستانہ شیطانے... فحش هاے مد روز هم کہ بماند! غرور بیجا و تکبر کہ آمد لباس رسمے ام شد آویزان چوبـ لباسے لباس تنم شد لباس راحتے بہ همین راحتے!!! @Vajebefaramushshode
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💚🥀✨💚✨🥀✨💚🥀✨💚 🥀پنجشنبه ڪه آید باز دلت💔نگ مےشوم 🌱بی قرارِ یـاد مےشوم یاد جانبازان میدان جنون 🥀آشنایان خاڪ و خون یادآنانےڪه مجنون بوده‌اند. رایاد کنید با یک صلوات 🍃🌹🍃🌹 @Vajebefaramushshode
💠وقتی دلت 💔تنگ میشه ... وقتی حسی شبیه دست به گلوت میذاره ... حال دلت 🌧بارونیه ... ♨️بغض💔 داری اما فرو میخوریش گوشی رو دست یهو باز میکنی میبینی برات نشونه فرستاده تا بگه کنارتم غصه چرا ... 💠میگه مگه شده تا تنهات بذاریم بعد میبینی اسم آیدی کسی که برات کرده تا بذاری کانال عین حال دل💓 تو " دلتنگ " ... ♨️دلت میخواد بری زیر آسمون باصدای بلند زار بزنی😭 تا شاید برداره این بغض سنگین از روی گلوت ... 💠تو همیشه کنار منی همیشه میرسونی خودت رو که بگی هستم ... که بگی اگر تو نمیتونی بیای دیدنم خب یه بارم من میام نداره ... ♨️چه خوبه که شب 🌙جمعه پیش "ارباب(ع)" یاد ما بودی ... حتی این بار که ننوشته 📝بودم برات شب جمعه رایاد کنید تا ... 😭 🌷 🍃🌹🍃🌹 @Vajebefaramushshode
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🗓 ۲۴ ذی‌الحجه ❶ روز عیـد بزرگ مباهلـه ❷ سالروز بخشش انگشتر در رکوع و نزول آیه ولایت "اِنَّما وَلیّکُم" سوره مائده، آیه ۵۵ ❸ سالروز نزول آیه تطهیر و صدور حدیث شریف کساء در جریان مباهله ❹ سالروز نزول سوره مبارکه انسان در شأن پنج تن آل عبا علیهم السلام ↩️ ۲۴ ذی‌الحجه سالروز ↪️ پیامبر عظیم الشأن اسـلام و روز اثبـات حقانیـت دیـن مبیـن اسـلام گــرامی بـاد @Vajebefaramushshode
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
واجب فراموش شده 🇵🇸
❣﷽❣ 📚 #رمان 💥 #تنها_میان_داعش 5⃣2⃣#قسمت_بیست_وپنجم 💠 عباس بی‌معطلی به پشت سرش چرخید و با همان حالی
❣﷽❣ 📚 💥 6⃣2⃣ 💠 گریه یوسف را از پشت سر می‌شنیدم و می‌دیدم چشمان این رزمنده در برابر بارش اشک‌هایش می‌کند که مستقیم نگاهش کردم و بی‌پرده پرسیدم :«چی شده؟» 💢از صراحت سوالم، مقاومتش شکست و به لکنت افتاد :«بچه‌ها عباس رو بردن درمانگاه...» گاهی تنها خوش‌خیالی می‌تواند نفسِ رفته را برگرداند که کودکانه میان حرفش پریدم :«دیدم دستش شده!» 💠 و کار عباس از یک زخم گذشته بود که نگاهش به زمین افتاد و صدایش به سختی بالا آمد :«الان که برگشت یه راکت خورد تو .» از گریه یوسف همه بیدار شده بودند، زن‌عمو پشت در آمد و پیش از آنکه چیزی بپرسد، من از در بیرون رفتم. 💢 دیگر نمی‌شنیدم رزمنده از حال عباس چه می‌گوید و زن‌عمو چطور به هم ریخته و فقط به سمت انتهای کوچه می‌دویدم. مسیر طولانی خانه تا درمانگاه را با دویدم و وقتی رسیدم دیگر نه به قدم‌هایم رمقی مانده بود نه به قلبم. دستم را به نرده ورودی درمانگاه گرفته بودم و برای پیش رفتن به پایم التماس می‌کردم که در گوشه حیاط عباسم را دیدم. 💠 تخت‌های حیاط همه پر شده و عباس را در سایه دیوار روی زمین خوابانده بودند. به‌قدری آرام بود که خیال کردم خوابش برده و خبر نداشتم دیگر به رگ‌هایش نمانده است. چند قدم بیشتر با پیکرش فاصله نداشتم، در همین فاصله با هر قدم قلبم به قفسه سینه کوبیده می‌شد و بالای سرش از افتادم. 💢 دیگر قلبم فراموش کرده بود تا بتپد و به تماشای عباس پلکی هم نمی‌زد. رگ‌هایم همه از خون خالی شده و توانی به تنم نمانده بود که پهلویش زانو زدم و با چشم خودم دیدم این گوشه، عباس من شده است. زخم دستش هنوز با چفیه پوشیده بود و دیگر این به چشمم نمی‌آمد که همان دست از بدن جدا شده و کنار پیکرش روی زمین مانده بود. 💠 سرش به تنش سالم بود، اما از شکاف پیشانی به‌قدری روی صورتش باریده بود که دلم از هم پاشیده شد. شیشه چشمم از اشک پُر شده و حتی یک قطره جرأت چکیدن نداشت که آنچه می‌دیدم نگاهم نمی‌شد. 💢 دلم می‌خواست یکبار دیگر چشمانش را ببینم که دستم را به تمنا به طرف صورتش بلند کردم. با سرانگشتم گلبرگ خون را از روی چشمانش جمع می‌کردم و زیر لب التماسش می‌کردم تا فقط یکبار دیگر نگاهم کند. با همین چشم‌های به خون نشسته، ساعتی پیش نگران جان ما را به دستم سپرد و در برابر نگاهم جان داد و همین خاطره کافی بود تا خانه خیالم زیر و رو شود. 💠 با هر دو دستم به صورتش دست می‌کشیدم و نمی‌خواستم کسی صدایم را بشنود که نفس نفس می‌زدم :«عباس من بدون تو چی کار کنم؟ من بعد از مامان و بابا فقط تو رو داشتم! تورو خدا با من حرف بزن!» دیگر دلش از این دنیا جدا شده و نگران بار غمش نبودم که پیراهن را پاره کردم و جراحت جانم را نشانش دادم :«عباس می‌دونی سر حیدر چه بلایی اومده؟ زخمی بود، کردن، الان نمیدونم زنده‌اس یا نه! هر دفعه میومدی خونه دلم می‌خواست بهت بگم با حیدر چی کار کردن، اما انقدر خسته بودی خجالت می‌کشیدم حرفی بزنم! عباس من دارم از داغ تو و حیدر دق می‌کنم!» 💢 دیگر باران اشک به یاری دستانم آمده بود تا نقش خون را از رویش بشویم بلکه یکبار دیگر صورتش را سیر ببینم و همین چشمان بسته و چهره برای کشتن دل من کافی بود. اجازه نمی‌داد نغمه ناله‌هایم را بشنود که صورتم را روی سینه پُر خاک و خونش فشار می‌دادم و بی‌صدا ضجه می‌زدم. 💠 بدنش هنوز گرم بود و همین گرما باعث می‌شد تا از هجوم گریه در گلو نمیرم و حس کنم دوباره در جا شده‌ام که ناله مردی سرم را بلند کرد. عمو از خانه رسیده بود، از سنگینی دست روی سینه گرفته و قدم‌هایش را دنبال خودش می‌کشید. پایین پای عباس رسید، نگاهی به پیکرش کرد و دیگر ناله‌ای برایش نمانده بود که با نفس‌هایی بریده نجوا می‌کرد. 💢 نمی‌شنیدم چه می‌گوید اما می‌دیدم با هر کلمه رنگ از صورتش می‌پَرد و تا خواستم سمتش بروم همانجا زمین خورد. پیکر پاره‌ پاره عباس، عمو که از درد به خودش می‌پیچید و درمانگاهی که جز پرستارانش وسیله‌ای برای مداوا نداشت. 💠 بیش از دو ماه درد و مراقبت از در برابر و هر لحظه شاهد تشنگی و گرسنگی ما بودن، طاقتش را تمام کرده و عباس دیگر قلبش را از هم متلاشی کرده بود. هر لحظه بین عباس و عمو که پرستاران با دست خالی می‌خواستند احیایش کنند، پَرپَر می‌زدم تا آخر عمو در برابر چشمانم پس از یک ساعت کشیدن جان داد... @Vajebefaramushshode
1_59083912.mp3
3.92M
🎵 🍃این ساعت و این ثانیه 🍃دور حسین مهمانیه 🎤 👈 👌 🍃🌹🍃🌹 @Vajebefaramushshode