"تو نہ شما"
شمایم تو نمے شد
مزاحمها یکـ بہ یکـ بلاکـ !
خودمانے ها تکـ بہ تکـ تذکر
استیکر گل و بوسہ و بغل کہ ابدا !!!
خانوم و آقا؛
احسنتـ و سپاس ورد زبانم..
مےنازیدم و مےبالیدم بہ این رفتار
مچ میگرفتم از دخترکان و مثال میزدم خود را..!
محکم بودم و قوے..
اسمم شده بودے دخترے کہ پا نمے دهد!
مثل لباس رسمے؛سنگین و رنگین..
پر شده بود در من تکبر و غرور افراطے
دستـ کم گرفتہ بودم شیطان را..
مجازے شد لباس راحتیہ خانگیم!
ساده و سبکـ و ارزان!
حراج شد حیایم..
سبکـ شد رفتارم...
رفتـ لبخند ریز و آمد قهقہ هاے مستانہ شیطانے...
فحش هاے مد روز هم کہ بماند!
غرور بیجا و تکبر کہ آمد
لباس رسمے ام شد آویزان چوبـ لباسے
لباس تنم شد لباس راحتے
بہ همین راحتے!!!
#حیا_در_کلام
#حیا_در_رفتار
@Vajebefaramushshode
💠وقتی دلت 💔تنگ میشه ...
وقتی حسی شبیه #تنهایی دست به گلوت میذاره ...
#وقتی حال دلت 🌧بارونیه ...
♨️بغض💔 داری اما فرو میخوریش
گوشی رو دست #میگیری یهو باز میکنی
میبینی برات نشونه فرستاده تا بگه
کنارتم غصه چرا ...
💠میگه مگه شده تا #حالا تنهات بذاریم
بعد میبینی اسم آیدی کسی که برات #ارسال کرده تا بذاری کانال عین حال دل💓 تو " دلتنگ #شهداست" ...
♨️دلت میخواد بری زیر #سقف آسمون
باصدای بلند زار بزنی😭 #دلتنگیاتو تا شاید #دستشو برداره این بغض سنگین از روی گلوت ...
💠تو همیشه کنار منی #داداشم
همیشه میرسونی خودت رو
که بگی #یادت هستم ...
که بگی اگر تو نمیتونی بیای دیدنم
خب یه بارم من میام #اشکالی نداره ...
♨️چه خوبه که شب 🌙جمعه
پیش "ارباب(ع)" یاد ما بودی ...
حتی این بار که ننوشته 📝بودم برات
شب جمعه #شهدا رایاد کنید تا ... 😭
#شهید_ابراهیم_هادی🌷
🍃🌹🍃🌹
@Vajebefaramushshode
🗓 ۲۴ ذیالحجه #روزمبـاهلـه
❶ روز عیـد بزرگ مباهلـه
❷ سالروز بخشش انگشتر در رکوع
و نزول آیه ولایت "اِنَّما وَلیّکُم"
سوره مائده، آیه ۵۵
❸ سالروز نزول آیه تطهیر و صدور
حدیث شریف کساء در جریان مباهله
❹ سالروز نزول سوره مبارکه انسان
در شأن پنج تن آل عبا علیهم السلام
↩️ ۲۴ ذیالحجه سالروز #مـباهلـه ↪️
پیامبر عظیم الشأن اسـلام
و روز اثبـات حقانیـت
دیـن مبیـن اسـلام گــرامی بـاد
@Vajebefaramushshode
واجب فراموش شده 🇵🇸
❣﷽❣ 📚 #رمان 💥 #تنها_میان_داعش 5⃣2⃣#قسمت_بیست_وپنجم 💠 عباس بیمعطلی به پشت سرش چرخید و با همان حالی
❣﷽❣
📚 #رمان
💥 #تنها_میان_داعش
6⃣2⃣#قسمت_بیست_وششم
💠 گریه یوسف را از پشت سر میشنیدم و میدیدم چشمان این رزمنده در برابر بارش اشکهایش #مقاومت میکند که مستقیم نگاهش کردم و بیپرده پرسیدم :«چی شده؟»
💢از صراحت سوالم، مقاومتش شکست و به لکنت افتاد :«بچهها عباس رو بردن درمانگاه...» گاهی تنها خوشخیالی میتواند نفسِ رفته را برگرداند که کودکانه میان حرفش پریدم :«دیدم دستش #زخمی شده!»
💠 و کار عباس از یک زخم گذشته بود که نگاهش به زمین افتاد و صدایش به سختی بالا آمد :«الان که برگشت یه راکت خورد تو #خاکریز.»
از گریه یوسف همه بیدار شده بودند، زنعمو پشت در آمد و پیش از آنکه چیزی بپرسد، من از در بیرون رفتم.
💢 دیگر نمیشنیدم رزمنده از حال عباس چه میگوید و زنعمو چطور به هم ریخته و فقط به سمت انتهای کوچه میدویدم. مسیر طولانی خانه تا درمانگاه را با #بیقراری دویدم و وقتی رسیدم دیگر نه به قدمهایم رمقی مانده بود نه به قلبم.
دستم را به نرده ورودی درمانگاه گرفته بودم و برای پیش رفتن به پایم التماس میکردم که در گوشه حیاط عباسم را دیدم.
💠 تختهای حیاط همه پر شده و عباس را در سایه دیوار روی زمین خوابانده بودند. بهقدری آرام بود که خیال کردم خوابش برده و خبر نداشتم دیگر #خونی به رگهایش نمانده است.
چند قدم بیشتر با پیکرش فاصله نداشتم، در همین فاصله با هر قدم قلبم به قفسه سینه کوبیده میشد و بالای سرش از #نفس افتادم.
💢 دیگر قلبم فراموش کرده بود تا بتپد و به تماشای عباس پلکی هم نمیزد. رگهایم همه از خون خالی شده و توانی به تنم نمانده بود که پهلویش زانو زدم و با چشم خودم دیدم این گوشه، #علقمه عباس من شده است.
زخم دستش هنوز با چفیه پوشیده بود و دیگر این #جراحت به چشمم نمیآمد که همان دست از بدن جدا شده و کنار پیکرش روی زمین مانده بود.
💠 سرش به تنش سالم بود، اما از شکاف پیشانی بهقدری #خون روی صورتش باریده بود که دلم از هم پاشیده شد.
شیشه چشمم از اشک پُر شده و حتی یک قطره جرأت چکیدن نداشت که آنچه میدیدم #باور نگاهم نمیشد.
💢 دلم میخواست یکبار دیگر چشمانش را ببینم که دستم را به تمنا به طرف صورتش بلند کردم. با سرانگشتم گلبرگ خون را از روی چشمانش جمع میکردم و زیر لب التماسش میکردم تا فقط یکبار دیگر نگاهم کند.
با همین چشمهای به خون نشسته، ساعتی پیش نگران جان ما #نارنجک را به دستم سپرد و در برابر نگاهم جان داد و همین خاطره کافی بود تا خانه خیالم زیر و رو شود.
💠 با هر دو دستم به صورتش دست میکشیدم و نمیخواستم کسی صدایم را بشنود که نفس نفس میزدم :«عباس من بدون تو چی کار کنم؟ من بعد از مامان و بابا فقط تو رو داشتم! تورو خدا با من حرف بزن!»
دیگر دلش از این دنیا جدا شده و نگران بار غمش نبودم که پیراهن #صبوریام را پاره کردم و جراحت جانم را نشانش دادم :«عباس میدونی سر حیدر چه بلایی اومده؟ زخمی بود، #اسیرش کردن، الان نمیدونم زندهاس یا نه! هر دفعه میومدی خونه دلم میخواست بهت بگم با حیدر چی کار کردن، اما انقدر خسته بودی خجالت میکشیدم حرفی بزنم! عباس من دارم از داغ تو و حیدر دق میکنم!»
💢 دیگر باران اشک به یاری دستانم آمده بود تا نقش خون را از رویش بشویم بلکه یکبار دیگر صورتش را سیر ببینم و همین چشمان بسته و چهره #مظلومش برای کشتن دل من کافی بود.
#حیایم اجازه نمیداد نغمه نالههایم را #نامحرم بشنود که صورتم را روی سینه پُر خاک و خونش فشار میدادم و بیصدا ضجه میزدم.
💠 بدنش هنوز گرم بود و همین گرما باعث میشد تا از هجوم گریه در گلو نمیرم و حس کنم دوباره در #آغوشش جا شدهام که ناله مردی سرم را بلند کرد.
عمو از خانه رسیده بود، از سنگینی #قلب دست روی سینه گرفته و قدمهایش را دنبال خودش میکشید. پایین پای عباس رسید، نگاهی به پیکرش کرد و دیگر نالهای برایش نمانده بود که با نفسهایی بریده نجوا میکرد.
💢 نمیشنیدم چه میگوید اما میدیدم با هر کلمه رنگ #زندگی از صورتش میپَرد و تا خواستم سمتش بروم همانجا زمین خورد.
پیکر پاره پاره عباس، عمو که از درد به خودش میپیچید و درمانگاهی که جز #پایداری پرستارانش وسیلهای برای مداوا نداشت.
💠 بیش از دو ماه درد #غیرت و مراقبت از #ناموس در برابر #داعش و هر لحظه شاهد تشنگی و گرسنگی ما بودن، طاقتش را تمام کرده و #شهادت عباس دیگر قلبش را از هم متلاشی کرده بود.
هر لحظه بین عباس و عمو که پرستاران با دست خالی میخواستند احیایش کنند، پَرپَر میزدم تا آخر عمو در برابر چشمانم پس از یک ساعت #درد کشیدن جان داد...
#ادامه_دارد
@Vajebefaramushshode
1_59083912.mp3
3.92M
🎵 #صوت_شهدایی
🍃این ساعت و این ثانیه
🍃دور حسین مهمانیه
🎤 #سیدرضا_نریمانی
👈 #ویژه_شب_جمعه👌
🍃🌹🍃🌹
@Vajebefaramushshode
شهید ، شهید می شود
ما مُرده ها هم ، خواهیم مُرد ...
هر آنطور که زندگی کنیم
هم آنطور می رویم ..!
.
شهیدانه زندگی کنیم ..!
#شبتون_شهدایی
@Vajebefaramushshode
🔹️بسم اللّه الرّحمن الرّحیم🔹️
🔰 همـــایـــش مجازی و بزرگ #جدید_الورودها
❓چگونه با امر به معروف و نهی از منکر، امام زمان عجل الله را یاری کنیم ؟
آشنایی با واجبی که عمل به آن زمینه ساز ظهور است و پاسخ به سوالاتی از جمله:
❓چرا باید امر به معروف کنیم؟
❓امر به معروف با این همه فساد مگر اثر دارد؟
❓اگر امر به معروف نکنیم و به همه سلیقهها احترام بذاریم چه بدی دارد؟
❓امر به معروف مگه فقط حجاب است؟
و ...
سخنران: استاد ارجمند کشوری آقای علی تقوی مدرس حوزه و دانشگاه
زمان:
یکشنبه ۲۶ مرداد ساعت ۱۹_۱۷
جهت ثبت نام مشخصات زیر را فقط به یکی از آیدی ها
در پیامرسانهای ایتا، سروش یا بله بفرستید⬇️
✅نام و نام خانوادگی
✅شماره تماس
ثبت نام برادران:
@Man_yek_Basiji_hastam
ثبت نام خواهران:
@mersad31379
@nafiseh_mehrnzhad
@M_Eidi_Mehrabi_R
#بی_تفاوت_نباشیم