💔
#نزدیکمحرمودوبارهدلشوره
ای دلم طاقت بياور آتش غم ميرسد
بر مشامم بوی اسپند محرم ميرسد
#صلےاللهعلیڪیااباعبدالله
@Vajebefaramushshode
🦋 #کوتاه_نوشت
🔰ارائه جایگزین مناسب
تنها انتقاد کردن کارساز نیست.
گاهی برای از بین بردن منکر در جامعه، باید راه حل ارائه داد و برای جلوگیری از عملِ ناپسند، میبایست عمل «جایگزین» معرفی کرد.
مثلاً برای نهی از اسراف، انفاق جایگزین مناسبی است و برای مقابله با فیلمهای مبتذل، فیلمهای سالم را می توان نمایش داد.
صرفاً ایجاد بُن بست و راه بندان، علاج کار نیست
«راهگشایی» باید کرد.
اگر راهی را میبندید، راه صحیحی بگشایید؛
مثلاً برای درمان ارتباطهای ناسالم با جنس مخالف، ازدواج باید آسان گردد.
اگر میخواهید بچهها از سر و صدا و مزاحمت در کوچهها دست بردارند، برایشان زمین بازی فراهم نمایید.
جایگزین هرزگی و چشم چرانی و مزاحمت، ایجاد شغل و پرکردن اوقات فراغت مناسب است .
💯در یک کلام:
بهجای نفرین بر تاریکی، بهتر است شمعی روشن کرد.
📚فعل خوبان، ص ۱۶۷
@Vajebefaramushshode
#نکته
⭕️ حتما پیش اومده به کسانی که خطای علنی (خلاف شرع و قانون) انجام میدن تذکر میدید، فرافکنی می کنند؛
♨️ برید جلوی دزدی های کلان رو بگیرید!!
♨️ حالا همه مشکلات درست شده، فقط مونده گناه ما !!
اما #جواب_شبهه 👇
📌 معمولا مجرمین با قیاس باطل، تلاش می کنند از زیر بار مسئولیت شانه خالی کنند!!
💢 در صورتی که گناه دیگران، مجوز گناه ما نمیشه...
💢 شخص خاطی مثل اون اختلاس گر هم به مرور، جرأت بر گناه بزرگتر رو پیدا می کنه !!
💢 همونطور که هم سرطان رو باید درمان کرد هم سرماخوردگی رو...
پس همه گناهان، چه کوچک و چه بزرگ رو باید تذکر داد!
⚠️ دزدی مال مردم حرامه؛ چه یه دونه گندم، چه یه کیسه!!
❗️ خون نجسه؛ چه یه قاشق، چه یه سطل !!
⏪ اگر مغلوب قیاس های باطل گناهکار بشیم و از تذکر به گناه های کوچک بگذریم؛
❎اون وقته که تخم مرغ دزد، شتر دزد میشه!!
چون سکوت ما، مجوزی برای ادامه گناهشه!!
⭕️ بزرگترین گناه، کوچک شمردن گناهه...
👌پس با #امر_به_معروف و #نهی_از_منکر،
نمیذاریم اون فرد خاطی، بزرگترین گناهش رو انجام بده.
#همه_مسئولیم
#بی_تفاوت_نباشیم
@Vajebefaramushshode
برادر دینی
مسلمان عزیز
حواست هست🤔
وقتی میگویند : #حجاب و #عفاف،
نگاه و ذهن ات فقط بسوی زن ها نرود!!!
خودت را هم وارسی کن.
افکارت را هم بسنج...
آیا نگاه ات را ارزیابی کرده ای⁉️
قلب ات در جمع زنان، چقدر آلوده تر می تپد⁉️
صبر کن🤚
کمی آهسته تر
حیا و حجاب ،فقط مخصوص زنان نیست...
بعنوان یک مرد مسلمان،
چقدر عفیفانه پوشیده ای⁉️
چقدر عفیفانه گفته ای⁉️
چقدر عفیفانه نظر کرده ای⁉️
چقدر عفیفانه کار کرده ای⁉️
چقدر عفیفانه زندگی کرده ای ⁉️
@Vajebefaramushshode
⭕️چند تا از #بچهها 👥کنار آب جمع شده بودند.
یکیشون برای تفریح به آب تیراندازی ☄میکرد!
🍃مهدی سر رسید و گفت:
"این تیرها بیت الماله؛ #حرومش نکنین."
طرف جواب داد: "به شما چه⁉️" و با #دست هلش داد!
🍂 مهدی که رفت، #صادقی اومد و پرسید چی شده؟
بعد گفت: "میدونی کی #رو هل دادی اخوی؟"
🍃دویده بود #دنبالش برای غذر خواهی که مهدی جواب داد:
"مهم نیست، من فقط امر به #معروف کردم، گوش کردن و نکردنش دیگه با خودته."
#شهید #مهدی_زینالدین🌷
#درس_اخلاق
🍃🌹🍃🌹
@Vajebefaramushshode
هدایت شده از تبادلات شهید مرتضی آوینی
♨️ #رمان_عاشقانہ_مذهبے
داستان دختری به نام ریحانه که دست روزگار او را وارد میدان مبارزه میکنه.
یکی از اعضای مجاهدین خلق میخواد ریحانه رو جذب خودشون کنه
اما ریحانه ماهیت سازمان رو میفهمه
مرتضی که برای به اسیر گرفتن ریحانه امده خودش توی دام #عشق ریحانه اسیر میشه و...😉🙈
http://eitaa.com/joinchat/1652293651Cce8c19e380
برای خوندن رمان کلیک کن👆
این رمان میره برای #چاپ پس رایگان بخون☺️🌹
هدایت شده از تبادلات شهید مرتضی آوینی
ساواک ریحانه رو به جرم پخش اعلامیه می گیره...😱شوهرش در به در دنبالش می گرده در حالی که اون توی زندان ساواک هستش.ماهای اول #حاملگیش هست که ساواک برای گرفتن رد و نشونی از شوهر شکنجه های دور از اخلاق و سخت میدنش💔😭
حالا ریحانه یک کلمه میگه و اون...
http://eitaa.com/joinchat/1652293651Cce8c19e380
#پرسش_پاسخ
#تاثیر_ماهواره
#عقاید_مردم
📡ماهواره چگونه بر عقاید مردم تاثیر می گذارد؟
♻️قسمت دوم
📛یکی از مهم ترین ابزارهای رسانه های معاند که همه میدانیم همان ایجاد شبهات و پخش شایعات و دروغ پردازیهایی است که به شکل خیلی حرفه ای انجام می شود و تشخیص آن برای هر کسی راحت نیست.
♨️چون هر چه زمان میگذرد شیوه های نوینی برای تاثیرگذاری به دست افراد حیله گر می افتد که همان جنگ روایتهاست.
از یک موضوع واحد طوری خبرسازی می کنند که برداشتی کاملا متفاوت از ماجرای اصلی به وجود بیاید.
🔰اما نکته مهمتر دروغ و شبهه و شایعه نیست بلکه تغییر ذائقه است.
کاری میکنند که دلت چیزی را بخواهد که در دین ممنوع شد و برعکس چیزی را که دین به آن سفارش کرد را دلت نخواهد و نسبت به آن متنفر باشد.
➕و نکته سوم: ایجاد حس دانایی و روشنفکری در مخاطب است.
به گونه ای که شخصی که نگاهش به ماهواره دوخته شد، خود را چنان عالم میپندارد که گمان میکند حتی مامور مخفی سازمان های اطلاعاتی است و از اطلاعاتی آگاهی دارد که دیگران از آن بی خبرند، برای همین بخصوص در قبال جامعه مذهبی یک حالت غرور کاذبی در او ایجاد می شود و میخواهد دانایی خود را به رخ آنها بکشاند.
✖️معمولا در بحثها همیشه میگوید شما چه میدانید از اتفاقاتی که در جریان است؟
اما غافل از اینکه او خودش در دام بزرگی افتاده و مغزش از حرفهای بی سر و تهی پر شده است که همه آنها با طراحی مهندسان ارشد رسانه ای به او ارائه شدند.
@Vajebefaramushshode
#فقط_برای_خدا♥️
باابومهدی المهندس و بچه های حشدالشعبی امده بود شاد گان کمک سیل زده ها. برایشان سفره انداختیم. تک تک نیروها و.........
#عکس_باز_شود👆
#شهید_قاسم_سلیمانی🌷
🍃🌹🍃🌹
@Vajebefaramushshode
واجب فراموش شده 🇵🇸
❣﷽❣ 📚 #رمان 💥 #تنها_میان_داعش 9⃣2⃣#قسمت_بیست_ونهم 💠 در تمام این مدت منتظر #شهادتش بودم و حالا خطش
❣﷽❣
📚 #رمان
💥 #تنها_میان_داعش
0⃣3⃣#قسمت_سی_ام
💠 خبر کوتاه بود و خاطره خمپاره دقایقی قبل را دوباره در سرم کوبید. صورت امّ جعفر و کودک شیرخوارش هر لحظه مقابل چشمانم جان میگرفت و یادم نمیرفت عباس تنها چند دقیقه پیش از #شهادتش شیرخشک یوسف را برایش ایثار کرد.
💢 مصیبت #مظلومانه همسایهای که درست کنار ما جان داده بود کاسه دلم را از درد پُر کرد، اما جان حیدر در خطر بود و بیتاب خواندن پیامش بودم که زینب با عجله وارد اتاق شد.
💠 در تاریکی صورتش را نمیدیدم اما صدایش از هیجان خبری که در دلش جا نمیشد، میلرزید و بیمقدمه شروع کرد :«نیروهای مردمی دارن میان سمت آمرلی! میگن #سید_علی_خامنهای گفته آمرلی باید آزاد بشه و #حاج_قاسم دستور شروع عملیات رو داده!»
💢 غم امّ جعفر و شعف این خبر کافی بود تا اشک زهرا جاری شود و زینب رو به من خندید :«بلاخره حیدر هم برمیگرده!» و همین حال حیدر شیشه #شکیباییام را شکسته بود که با نگاهم التماسشان میکردم تنهایم بگذارند.
💠 زهرا متوجه پریشانیام شد، زینب را با خودش برد و من با بیقراری پیام حیدر را خواندم :«پشت زمین ابوصالح، یه خونه سیمانی.»
💢زمینهای کشاورزی ابوصالح دور از شهر بود و پیام بعدی حیدر امانم نداد :«نرجس! نمیدونم تا صبح زنده میمونم یا نه، فقط خواستم بدونی جنازهام کجاست.» و همین جمله از زندگی سیرم کرد که اشکم پیش از انگشتم روی گوشی چکید و با جملاتم به #فدایش رفتم :«حیدر من دارم میام! بخاطر من تحمل کن!»
💠 تاریکی هوا، تنهایی و ترس توپ و تانک #داعش پای رفتنم را میبست و زندگی حیدر به همین رفتن بسته بود که از جا بلند شدم. یک شیشه آب چاه و چند تکه نان خشک تمام توشهای بود که میتوانستم برای حیدر ببرم.
💢 نباید دل زنعمو و دخترعموها را خالی میکردم، بیسر و صدا شالم را سر کردم و مهیای رفتن شدم که حسی در دلم شکست. در این تاریکی نزدیک سحر با #خائنینی که حیدر خبر حضورشان را در شهر داده بود، به چه کسی میشد اعتماد کنم؟
💠 قدمی را که به سمت در برداشته بودم، پس کشیدم و با ترس و تردیدی که به دلم چنگ انداخته بود، سراغ کمد رفتم. پشت لباس عروسم، سوغات عباس را در جعبهای پنهان کرده بودم و حالا همین #نارنجک میتوانست دست تنهای دلم را بگیرد.
💢 شیشه آب و نان خشک و نارنجک را در ساک کوچک دستیام پنهان کردم و دلم برای دیدار حیدر در قفس سینه جا نمیشد که با نور موبایل از ایوان پایین رفتم.
💠 در گرمای نیمهشب تابستان #آمرلی، تنم از ترس میلرزید و نفس حیدرم به شماره افتاده بود که خودم را به #خدا سپردم و از خلوت خانه دل کندم.
💢 تاریکی شهری که پس از هشتاد روز #جنگ، یک چراغ روشن به ستونهایش نمانده و تلّی از خاک و خاکستر شده بود، دلم را میترساند و فقط از #امام_مجتبی (علیهالسلام) تمنا میکردم به اینهمه تنهاییام رحم کند.
💠 با هر قدم #حسرت حضور عباس و عمو آتشم میزد که دیگر مردی همراهم نبود و باید برای رهایی #عشقم یکتنه از شهر خارج میشدم. هیچکس در سکوت سَحر شهر نبود، حتی صدای گلولهای هم شنیده نمیشد و همین سکوت از هر صدایی ترسناکتر بود.
💢 اگر نیروهای مردمی به نزدیکی آمرلی رسیده بودند، چرا ردّی از درگیری نبود و میترسیدم خبر زینب هم شایعه #جاسوسان داعش باشد.
💠 از شهر که خارج شدم نور اندک موبایل حریف ظلمات محض دشتهای کشاورزی نمیشد که مثل کودکی از ترس به گریه افتادم. ظاهراً به زمین ابوصالح رسیده بودم، اما هر چه نگاه میکردم اثری از خانه سیمانی نبود و تنها سایه سنگین سکوت شب دیده میشد.
💢 وحشت این تاریکی و تنهایی تمام تنم را میلرزاند و دلم میخواست کسی به فریادم برسد که خدا با آرامش آوای #اذان صبح دست دلم را گرفت. در نور موبایل زیر پایم را پاییدم و با قامتی که از غصه زنده ماندن حیدر در این تنهاییِ پُردلهره به لرزه افتاده بود، به #نماز ایستادم.
💠 میترسیدم تا خانه را پیدا کنم حیدر از دستم رفته باشد که نمازم را به سرعت تمام کردم و با #وحشتی که پاپیچم شده بود، دوباره در تاریکی مسیر فرو رفتم.
💢پارس سگی از دور به گوشم سیلی میزد و دیگر این هیولای وحشت داشت جانم را میگرفت که در تاریک و روشن طلوع آفتاب و هوای مه گرفته صبح، خانه سیمانی را دیدم.
💠 حالا بین من و حیدر تنها همین دیوار سیمانی مانده و #عشقم در حصار همین خانه بود که قدمهایم بیاختیار دوید و با گریه به خدا التماس میکردم هنوز نفسی برایش مانده باشد.
💢به تمنای دیدار عزیزدلم قدمهای مشتاقم را داخل خانه کشیدم و چشمم دور اتاق پَرپَر میزد که صدایی غریبه قلبم را شکافت :«بلاخره با پای خودت اومدی!»...
#ادامه_دارد
@Vajebefaramushshode