دل تنگۍ ؛
دهخدا : دلتنگۍ . ( دِ تَ)
حالت و کیفیت دلتنگ ، ملامت ، پریشاني ، وحشت
نہ آنقدر نزدیك است کہ قلبم آرام گیرد
و نہ آنقدر دور کہ رشتہهاي امید پاره شود ..
گذشتن کہ آره ، همہ چي میگذرھ .
ولي مھم اون آدمیه کہ تو این زمان گذشتن نابود میشہ و کسي متوجه اون نمیشہ ..
پشتِ جملهی " مهمنیستعادتکردم "
قِدِ یھ عمر زور زدن واسه درست شدنِ
شرایط وُ نتیجھ نگرفتن، درد خوابیده .
روزي گفتیم فقط مرگ میتواند ما را از یکدیگر جدا کند ، مرگ دیر کرد ، و ما از یکدیگر جدا شدیم =) .