گفتم : باورت میشہ دلم براش تنگ نشده وحتي بهش فکرم نميکنم .خندید ، نگام کرد ، گفت : همین که این حرفو زدی یعني بهش فکر کردی =) .
دیگهاز سردرد رد شده به مرحله اي رسیدم که انگار خود خود مغزم درد میکنه وکوچیک ترین صدایي داره لگد میزنه به مغزم ..
همیشہ فکر ميکردم کہ بدترین چیز توي زندگي اینہ که تنها باشي، ولي نہ، حالا فهمیدم که بدترین چیز توي زندگي بودن با آدمهائیہ که باعث میشن احساس تنهایي کني .
• V A L A N •
- خواستم بگم : من واسه عشقت دلمو صابون زده بودم، ولی خب چرا چشام میسوزه ؟! [ واگویه هایِ من، جلد دوا
- خواستم بگم :
ولی میشد تو ماهیگُلیِ حوضِ دلم باشیا !
[ واگویه هایِ من،جلد نهم،صفحۀ۹۹ ]
نمیدونم میفهمي چي میگم یا نہ ولي درونم جنگہ ، بین مني کہ خیلی اهمیت میده و مني کہ سعی میکنہ اهمیت نده .