eitaa logo
والعصر
75 دنبال‌کننده
4.1هزار عکس
4.2هزار ویدیو
54 فایل
رفقا الان در آخر بین الطلوعین هستیم چشم به آسمان باشید که لحظاتی بیشتر تا طلوع شمس ولایت باقی نمانده مرحوم دولابی می فرمودند: طلبه یعنی کسی که مودبانه طالب خداست استفاده از مطالب کانال بلامانع است ارتباط با ادمین @fanaabadi
مشاهده در ایتا
دانلود
محمد رضا حدادپور جهرمی: ⛔️خاطرات کاملا قسمت چهاردهم قبلنم گفتم؛ اکثر کارهای ما به صورت بالینی و صحبت با تک تک بیماران بود. مخصوصا بیمارانی که خودشونو باخته بودند و یا کسی نداشتند. بعضی بیماران هم بودند که معلوم بود که پیداشون کردند. ینی از کوچه و خیابون پیداشون کرده بودن و وقتی مراکز نگهداری از کارتون خواب ها به سلامتی اونا مشکوک شده بودند، ازشون تست اولیه گرفته بودند و دیده بودند بیمار هستن و فورا به بیمارستان منتقلشون کرده بودند. با خودم تردید داشتم این خاطره را در این مجموعه خاطرات کرونایی بیارم یا نه؟ اما هر چی فکرش کردم دیدم اگه بعدها این خاطرات تبدیل به کتاب بشه و چاپ بشه اما این تیکه در اون نباشه، برام هیچ لطفی نخواهد داشت. کوتاهه اما برای خودم، همه اون چند روز یه طرف، این تیکه هم یه طرف! یه جوونی آوردند که قدش نسبتا بلند. موهای ژولیده و بلند و به هم ریخته. تیک داشت. شلوار و پیراهنش هم زار میزد. هست یه وقتایی هیچ چیزت دست خودت نیست و حرکت میکنی به طرف یه چیزی یا یه کسی... همون موقع ها که از نگات شروع میشه و بعدش پاهات از اختیار خودت خارج میشه ومیری به طرفش ... وقتی اون پسره رو دیدم همین طور شدم. داشتم برای یکی از پرستارها درباره رعایت نجاست و طهارت بیماران توضیح میدادم که ... آوردنش ... چشمام و پاهام و خودم و همه توجهم رفت به طرفش ... تا جایی که دیدم کنار تختش ایستادم. یه کم کنارتر ایستادم تا کارهای اولیش انجام بدن و یه کم آروم تر بشه. خیلی سرفه میکرد و تا میخواستن بهش دست بزنن، اولش بدنش یه تیک پیدا میکرد و بعدش اجازه میداد. منو میگی ... غرقش شده بودم ... نمیدونم میگیرین چی میگم یا نه؟ اصلا تماشایی بود اون پسر! پرستاره گفت: حاج آقا این خیلی اوضاش خرابه ... کاش اصلا کلا طرفش نمیومدین... ما هم به خاطر همین آوردمیش تو این اتاق که کسی نباشه ... همین طور که نگاش میکردم، به پرستاره گفتم: چقدر حالش بده؟ پرستاره گفت: نمیدونیم چقدر میمونه! پرسیدم: مگه مشکل دیگه ای هم داره؟ که یهو دو سه تا دکتر اومدن داخل و با عجله و تندی به من گفتن: حاج آقا لطفا برو بیرون ... اینجا کلا کسی نباید باشه ... این خطریه ... از صندلیم بلندم کردند. ما طلبه ها با هم قرار گذاشته بودیم که مطیع محض دکترا باشیم و بخاطر اینکه اصطکاکی پیش نیاد و برای حضورمون خللی ایجاد نشه، هر چی گفتن قبول کنیم. پاشدم که برم بیرون ... یه لحظه دم در از پرستاره خیلی آروم پرسیدم: غیر از کرونا مگه چیزی دیگه هم داره؟ یه جوابی شنیدم که کلا ... رفتم ... محو شدم ... دلم مثل آیینه خورد زمین ... شیکست ... پرستاره آروم گفت: آره ... ایدز داره! وای منو میگی؟ اصلا خرابتر شدم. چون پسر بسیار خاصی بود. از اونا که ... کلمشو نمیدونم چی تایپ کنم ... شاید نیم ساعت دنبال کلمه میگشتم که بذارم اینجا ... فقط بلدم بگم «خراباتی» بود ... اگه صد برابر این هم چرک و چورک بود، بازم نمیتونست تیپ و چهره و زبان بدنش از کسی مثل من مخفی کنه! شاید ساعت حدودا 2 عصر بود. مخصوصا اینکه گفته بودند شاید امروز آخرین روز خدمت شما باشه و باید برین تا نوبت گروه های دیگه برسه. به خاطر همین داشتم حرص میخوردم که نمیتونم برم پیشش. جسمم همون دور و بر میپلکید و با این و اون حرف میزدم و شوخی میکردم و بگو و بخند و حرف و اینا داشتم. اما چشمام مثل کِش، تا ولش میکردی، میرفت به طرف اون در ... از اوناش نیستم که فورا جا بزنم و بگم آخی ... دیگه تقدیرم نبود و ولش کنم. گذاشتم شیفت عوض بشه. بخش خلوت بشه. حساسیت ها روی اون اتاق کمتر بشه. همه چی مثلا عادی بشه. تا حدود ساعت 2 بامداد ... فهمیدم وقتشه و قدم قدم مثلا داشتم راه میرفتم و آروم خدا قوت میگفتم و ... به طرف در حرکت کردم. رسیدم دم درش ... از بالاش نگا کردم. دیدم دراز کشیده و سرم تو دستش هست و اطرافش هم یه پلاستیک بزرگ از سقف تا زمین کشیده شده. یه نگا به سمت راست و چپم کردم و وقتی دیدم شرایط فراهمه، آروم در رو باز کردم و رفتم داخل و آروم هم در رو بستم. متوجه شدم که بیداره و یه تکون خورد و فهمید که رفتم داخل. اما به خاطر اینکه کسی متوجه حضورم نشه، چراغو روشن نکردم تا چراغ اتاقش خاموش باشه. یه نور خیلی ضعیف میومد تو اتاق و همین نور ضعیف، برام کافی بود که بتونم ببینمش و یه صندلی بذارم کنار اتاقک پلاستیکی که اطرافش کشیده بودند و بشینم. وقتی نشستم، دو سه دقیقه فقط نگاش کردم. دیدم خیلی واضح نمیبینمش. چون همه وسایل ایمنی داشتم و شکلات پیچ بودم تصمیم گرفتم پلاستیک ها را بزنم کنار. فوق فوقش این بود که میومدن و لیچار بارم میکردن و از بیمارستان مینداختنم بیرون! اما می ارزید. پلاستیکو زدم بالا و وقتی درست جا گرفتم، فاصلم باهاش یک متر و خورده بود. ولی دیدم دو تا نقطه براق داره وسط صورتش میدرخشه. فهمیدم چشماشه و داره نگ
🔴 پروتکل های در ماه محرم... ☢ملت عزیز ایران زمین : ☑️ در مساجد و محل برگزاری مراسم از بخور آویشن و جوش شیرین استفاده کنید ☑️ دود کردن اسپند در مساجد و محل برگزاری مراسم ☑️ توزیع داروی امام کاظم علیه السلام در ورودی مساجد ❌از وایتکس و الکل و مواد ضد عفونی کننده به هیییییییچ عنوان استفاده نکنید ☑️ هر کسی نذری دارد داروی امام کاظم علیه السلام تهیه و توزیع کند ☑️ غذای نذری نباید قطع شود کمک های مومنانه در این مرحله بنا بر دستور نائب امام زمان عج ولی امر مسلمین جهان باید بیشتر شود ☑️ میتوانید از فضاهای باز برای برگزاری مراسم استفاده کنید ☑️ طرح هر خودرو یک حسینیه... هر فروشگاه و مغازه یک حسینیه را اجرا کنید یعنی نباید صوت محرم قطع بشه ☑️ پرچم های مشکی بر سر در منازل و فروشگاه ها یادتان نرود ☑️ محرم نباید فراموش شود و از یاد برود... هدف دشمن نابودی مسیر ظهور است.... ☑️ از کرونا هیچ ترس و وحشت نداشته باشید همه شما در مسیر اربعین یک بار کرونا گرفتید و شکست دادید... کرونا جدید نیست فقط ترس و وحشت و اضطراب را عمدا به ان اضافه کردن ❌ کسی برای مرگ روزانه 2500 نفر در ایران نگران نیست.. بله ملت عزیز روزانه 2500 مرگ در ایران داریم که الان به لطف کرونا روزی 1000 نفر شده... سوانح رانندگی تا سکته قلبی اشتباهات پزشکی. قطع عضو به دلیل دیابت و.... ❌ سقط عمدی جنین توسط هم اضافه شود. ‼️ از وقتی کرونا آمد مردم کمتر به بیمارستان و مطب دکتر مراجعه کردن.. عمل جراحی کاهش پیدا کرد و مرگ و میر از 2500 نفر به 1000 نفر کاهش یافت ➖➖➖➖➖ ⏰ @shomareshmakooszohor