🔺گروه تواشیح والعصر🔺
#پندانه روزی کلاغی در کنار برکه نشسته بود. آب می خورد و خدا را شکر می کرد. طاووسی از آنجا می گذشت
🔆 #پندانه
✍ معلم و دزدی دانشآموز
🔹در مراسم عروسی، پیرمردی در گوشه سالن تنها نشسته بود که داماد جلو آمد و گفت:
سلام استاد آیا منو میشناسید؟
🔸معلّم بازنشسته جواب داد:
خیر عزیزم، فقط میدانم مهمان دعوتی از طرف داماد هستم.
🔹داماد گفت:
آخه مگه میشه منو فراموش کرده باشید؟! یادتان هست سالها قبل، ساعت گرانقیمت یکی از بچهها گم شد و شما فرمودید که باید جیب همه دانشآموزان را بگردید و گفتید همه باید رو به دیوار بایستیم.
🔸من که ساعت را دزدیده بودم از ترس و خجالت خیلی ناراحت بودم که آبرویم را میبرید، ولی شما ساعت را از جیبم بیرون آوردید و تفتیش جیب بقیه دانشآموزان را تا آخر انجام دادید و تا پایان آن سال و سالهای بعد در آن مدرسه هیچکس موضوع دزدی ساعت را به من نسبت نداد و خبردار نشد.
🔹استاد گفت:
باز هم شما را نشناختم! ولی واقعه را دقیق یادم هست. چون من موقع تفتیش جیب دانشآموزان چشمهایم را بسته بودم.
🔰تربیت و حکمت معلّم، دانشآموز را بزرگ میکند!
╭━═━⊰🍃🌸🍃⊱━═━╮
🌺 @valasrgp 🌺
╰━═━⊰🍃🌸🍃⊱━═━╯
🔺گروه تواشیح والعصر🔺
🔆 #پندانه ✍ معلم و دزدی دانشآموز 🔹در مراسم عروسی، پیرمردی در گوشه سالن تنها نشسته بود که داماد
🔆 #پندانه
✍ خوشبختی یعنی رضایت و شکرگزاری
🔹آنها که موهای صاف دارند، فر میزنند و آنها كه موی فر دارند مویشان را صاف میكنند.
🔸عدهای آرزو دارند خارج بروند و آنها كه خارج هستند برای وطن دلشان لک زده و ترانهها میسُرايند.
🔹مجردها میخواهند ازدواج کنند و متأهلها میخواهند مجرد باشند.
🔸عدهای با قرص و دارو از بارداری جلوگيری میكنند و عدهای ديگر با قرص و دارو میخواهند باردار شوند.
🔹لاغرها آرزو ﺩﺍﺭﻧﺪ چاق بشوند و چاقها همواره حسرت لاغری را میكشند.
🔸شاغلان از شغلشان مینالند و بیکارها دنبال همان شغلند.
🔹فقرا حسرت ثروتمندان را میخورند و ثروتمندان دغدغه نداشتن صفا و خونگرمیِ فقرا را دارند.
🔸افراد مشهور از چشم مردم پنهان میشوند و مردم عادی میخواهند مشهور شده و دیده شوند.
🔹سیاهپوستان دوست دارند سفیدپوست شوند و سفیدپوستان خود را برنزه میکنند.
🔸و هیچکس نمیداند تنها فرمول خوشحالی این است:
«قدر داشتههایت را بدان و از آنها لذت ببر.»
🔹قانونهای ذهنی میگویند خوشبختی یعنی رضایت و شکرگزاری.
🔸مهم نیست چه داشته باشی یا چقدر؛ مهم این است که از همانی که داری راضی و شکرگزار باشى، آنوقت "خوشبختی".
╭━═━⊰🍃🌸🍃⊱━═━╮
🌺 @valasrgp 🌺
╰━═━⊰🍃🌸🍃⊱━═━╯
هدایت شده از 🇮🇷| انصارُ الشّهَدا |🇮🇷
🔆 #پندانه
✍ پند و حکمت یا مال دنیا
🔹روزی صاحبدلی به پسرش گفت:
پسرم! بیا برویم و زیر درخت صنوبری بنشینیم.
🔸پسر بههمراه پدرش راهی شد.
🔹پدر دست در جیب خود کرد و مقداری سکۀ طلا از جیب خود بیرون آورد و بر زمین نهاد و گفت:
پسرم! میخواهی نصیحتی به تو دهم که عمری تو را به کار آید؛ یا این سکهها را بدهم که رفعِ مشکلی اساسی از زندگی خود کنی؟
🔸پسر فکری کرد و گفت:
پدر! بر من پندی بیاموز، سکهها را نمیخواهم. سکه برای رفع یک مشکل است، ولی پند برای رفع مشکلات تمام عمر.
🔹پدرش گفت:
سکهها را بردار.
🔸پسر پرسید:
پندی ندادی؟
🔹پدر گفت:
وقتی تو طالبِ پندی و سکه را گذاشتی و پند را برداشتی، یعنی میدانی سکهها را کجا هزینه کنی و این بزرگترین پند من برای تو بود.
🔸پسرم! بدان خداوند نیز چنین است، اگر مال دنیا را رها کنی و بهدنبال پند و حکمت باشی، دنیا خود به تو روی میکند؛ ولی اگر بهدنبال دنیا باشی، یقین کن علم و حکمت از تو گریزان خواهد شد.
#عالم_و_اهلِ_فکر
#نوجوانی
#حکمت
🌺🌸@bnmssh🌸🌺
🔺گروه تواشیح والعصر🔺
🔆 #پندانه ✍ پند و حکمت یا مال دنیا 🔹روزی صاحبدلی به پسرش گفت: پسرم! بیا برویم و زیر درخت صنوبری
🔆 #پندانه
✍ بار گناهانت را سبک کن
🔹مردی بار گندم بر دوش الاغ خود نهاد و بار گندم چنان زیاد شد که الاغ پاهایش لرزید و بر زمین نشست.
🔸هر چقدر تلاش کردند الاغ نتوانست برخیزد.
🔹مردی از دور این صحنه را دید و گریست. پسرش علت را پرسید.
🔸مرد گفت:
بر حال خود گریستم که مانند این الاغ باری از گناهان بر دوش میکشم و این بار گناهان، حال عبادت را از من گرفتهاند.
🔹چنانچه این الاغ از سنگینی بار نتوانست برخیزد، سنگینی بار گناهان من نیز نمیگذارند برای نماز صبح از بسترم برخیزم.
🌻🌼@valasrgp🌼🌻
🔺گروه تواشیح والعصر🔺
🔆 #پندانه ✍ بار گناهانت را سبک کن 🔹مردی بار گندم بر دوش الاغ خود نهاد و بار گندم چنان زیاد شد که
🔅 #پندانه
✍ اگر میتوانی گره از کار دیگران باز کنی، دریغ نکن
🔹بچه كه بودم گاهی با مادرم به عطاری میرفتم.
🔸بر دیوار عطاری دو تابلو نصب بود كه خيلی برايم جذاب و بامعنی بود و تاثیر زیادی در زندگیام داشت.
🔹در طول زمان خرید مادرم بارها آنها را نگاه میکردم و میخواندم.
🔸يكی نقاشی جالبی بود از دو مرد كه یکی مردی مفلوک و فقیر بود و زیر آن نوشته شده بود: «عاقبت نسيهفروش» و كنار او مردی چاق با گاوصندوقی پر از پول که زیر آن نوشته شده بود: «عاقبت نقدفروش».
🔹دومی تابلويی بود كه روی آن با خط خوش اين شعر نوشته شده بود:
🔸دانی كه چرا خدا تو را داده دو دست؟
من معتقدم كه اندر آن سری هست
▫️يک دست به كار خويشتن پردازی
▫️با دست دگر ز دیگران گيری دست
#با_افتخار_والعصری_ام
╭━═━⊰🍃🌸🍃⊱━═━╮
🌺 @valasrgp 🌺
╰━═━⊰🍃🌸🍃⊱━═━╯
🔅 #پندانه
✍ قطرهعسلی بزرگ، این است حکایت دنیا
🔹قطره عسلی بر زمین افتاد، مورچه کوچکی آمد و از آن چشید و خواست که برود اما مزه عسل برایش اعجابانگیز بود. پس برگشت و جرعه دیگری نوشید.
🔸باز عزم رفتن کرد، اما احساس کرد که خوردن از لبه عسل کفایت نمیکند و مزه واقعی را نمیدهد، پس بر آن شد تا خود را در عسل بیندازد تا هرچه بیشتر و بیشتر لذت ببرد.
🔹مورچه در عسل غوطهور شد و لذت میبرد.
🔸اما افسوس که نتوانست از آن خارج شود، پاهایش به زمین چسبیده بود و توانایی حرکت نداشت.
🔹در این حال ماند تا نهایتا مرد.
🔸دنیا چیزی نیست جز قطره عسلی بزرگ!
🔹پس آنکه به نوشیدن مقدار کمی از آن اکتفا کرد نجات مییابد و آنکه در شیرینی آن غرق شد هلاک میشود.
╭━═━⊰🍃🌸🍃⊱━═━╮
🌺 @valasrgp 🌺
╰━═━⊰🍃🌸🍃⊱━═━╯
🔅#پندانه
✍ خالق هستی بهترینها را برایمان مهیا کرده
🔹نقاش ﻣﺸﻬﻮﺭﯼ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﺍﺗﻤﺎﻡ ﻧﻘﺎﺷﯽﺍﺵ ﺑﻮﺩ. ﺁﻥ ﻧﻘﺎﺷﯽ بهطور ﺑﺎﻭﺭﻧﮑﺮﺩﻧﯽای ﺯﯾﺒﺎ ﺑﻮﺩ.
🔸ﻧﻘﺎﺵ ﺁﻧﭽﻨﺎﻥ ﻏﺮﻕ ﻫﯿﺠﺎﻥ ﻧﺎﺷﯽ ﺍﺯ ﻧﻘﺎﺷﯽﺍﺵ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻧﺎﺧﻮﺩﺁﮔﺎﻩ ﺩﺭ حالی که ﺁﻥ ﻧﻘﺎﺷﯽ ﺭﺍ ﺗﺤﺴﯿﻦ ﻣﯽﮐﺮﺩ، ﭼﻨﺪ ﻗﺪﻡ ﺑﻪ ﻃﺮﻑ ﻋﻘﺐ ﺭﻓﺖ.
🔹ﻧﻘﺎﺵ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﻋﻘﺐﺭﻓﺘﻦ، ﭘﺸﺘﺶ ﺭﺍ ﻧﮕﺎﻩ ﻧﮑﺮﺩ ﮐﻪ ﯾﮏ ﻗﺪﻡ تا ﻟﺒﻪ ﭘﺮﺗﮕﺎﻩ ﺳﺎﺧﺘﻤﺎﻥ ﺑﻠﻨﺪﺵ ﻓﺎﺻﻠﻪ ﺩﺍﺭﺩ.
🔸ﺷﺨﺼﯽ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺷﺪ ﮐﻪ ﻧﻘﺎﺵ ﭼﻪ میکند. ﻣﯽﺧﻮﺍﺳﺖ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﺑﺰﻧﺪ، ﺍﻣﺎ ﻣﻤﮑﻦ ﺑﻮﺩ ﻧﻘﺎﺵ ﺑﺮ ﺣﺴﺐ ﺗﺮﺱ ﻏﺎﻓﻠﮕﯿﺮ ﺷﻮﺩ ﻭ ﯾﮏ ﻗﺪﻡ ﺑﻪ ﻋﻘﺐ ﺑﺮﻭﺩ ﻭ ﻧﺎﺑﻮﺩ ﺷﻮﺩ.
🔹ﻣﺮﺩ ﺑﻪﺳﺮﻋﺖ قلممویی ﺭﺍ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﺭﻭﯼ ﺁﻥ ﻧﻘﺎﺷﯽ ﺯﯾﺒﺎ ﺭﺍ ﺧﻂﺧﻄﯽ ﮐﺮﺩ!
🔸ﻧﻘﺎﺵ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﺻﺤﻨﻪ ﺭﺍ ﺩﯾﺪ، ﺑﺎ ﺳﺮﻋﺖ ﻭ ﻋﺼﺒﺎﻧﯿﺖ ﺗﻤﺎﻡ ﺟﻠﻮ ﺁﻣﺪ ﺗﺎ ﺁﻥ ﻣﺮﺩ ﺭﺍ ﺑﺰﻧﺪ. ﺁﻥ ﻣﺮﺩ ﺑﺮﺍی نقاش ﺗﻌﺮﯾﻒ ﮐﺮﺩ ﮐﻪ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﺳﻘﻮﻁ ﺑﻮﺩ.
🔹بهراستی ﮔﺎﻫﯽ ﺁﯾﻨﺪﻩماﻥ ﺭﺍ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺯﯾﺒﺎ ﺗﺮﺳﯿﻢ ﻣﯽﮐﻨﯿﻢ، ﺍﻣﺎ ﮔﻮﯾﺎ ﺧﺎﻟﻖ ﻫﺴﺘﯽ میبیند ﭼﻪ ﺧﻄﺮﯼ ﺩﺭ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﻣﺎﺳﺖ ﻭ ﻧﻘﺎﺷﯽ ﺯﯾﺒﺎﯼ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺧﺮﺍﺏ ﻣﯽﮐﻨﺪ.
🔸ﮔﺎﻫﯽ ﺍﻭﻗﺎﺕ ﺍﺯ ﺁﻧﭽﻪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺑﺮ ﺳﺮﻣﺎﻥ ﺁﻭﺭﺩﻩ ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﻣﯽﺷﻮﯾﻢ. ﺍﻣﺎ ﯾﮏ ﻣﻄﻠﺐ ﺭﺍ ﻫﺮﮔﺰ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻧﮑﻨﯿﻢ؛ ﺧﺎﻟﻖ ﻫﺴﺘﯽ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦﻫﺎ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯾﻤﺎﻥ ﻣﻬﯿﺎ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ...
🌥آن مرد خواهد آمد...
🌱و قصهٔ دنیا تازه شنیدنی میشود...
╭━═━⊰🍃🌸🍃⊱━═━╮
🌺 @valasrgp 🌺
╰━═━⊰🍃🌸🍃⊱━═━╯
📌 #پندانه
🔹 روزی رفیقان ناباب از نوجوانی پرسیدند:
🔸علت اینکه چشم چرانی نمیکنی چیست؟
🔹نوجوان پاسخ داد: نمی خواهم ((چشم در چشم شیطان)) شوم!
🔸چشم در چشم شیطان که شدی، ((چشم در چشم آقا)) نمی شوی!
#چشم_چرانی
#رفاقت
🌥 آن مرد خواهد آمد...
🌱وقصهٔ دنیا تازه شنیدنی میشود...
╭━═━⊰🍃🌸🍃⊱━═━╮
🌺 @valasrgp 🌺
╰━═━⊰🍃🌸🍃⊱━═━╯
🔅 #پندانه
✍ برای ما همیشه مرغ همسایه غاز است
🔹بزرگی برای خرید کفش نو راهی شهر شد. در راسته کفشفروشان انواع مختلفی از کفشها وجود داشت که او میتوانست هر کدام را که میخواهد انتخاب کند.
🔸فروشنده حتی چند جفت هم از انبار آورد تا ملا آزادی بیشتری برای تهیه کفش دلخواهش داشته باشد.
🔹وی یکییکی کفشها را امتحان کرد؛ اما هیچکدام را باب میلش نیافت.
🔸هر کدام را که میپوشید ایرادی بر آن وارد میکرد! بیش از ۱۰ جفت کفش دور و بر وی چیده شده بود و فرشنده با صبر و حوصله هرچه تمام به کار خود ادامه میداد.
🔹وی دیگر داشت از خریدن کفش ناامید میشد که ناگهان متوجه یک جفت کفش زیبا شد! آنها را پوشید.
🔸دید کفشها درست اندازه پایش هستند، چند قدمی در مغازه راه رفت و احساس رضایت کرد. بالاخره تصمیم خود را گرفت، میدانست که باید این کفشها را بخرد.
🔹از فروشنده پرسید:
قیمت این یک جفت کفش چقدر است؟!
🔸فروشنده جواب داد:
این کفشها، قیمتی ندارند!
🔹وی گفت:
چهطور چنین چیزی ممکن است؟! مرا مسخره میکنی؟!
🔸فروشنده گفت:
ابدا، این کفشها واقعا قیمتی ندارند؛ چون کفشهای خودت است که هنگام واردشدن به مغازه به پا داشتی!
🔹این داستان زندگی اکثر ما انسانهاست. همیشه نگاهمان به دنیای بیرون است! ایدهآلها و زیباییها را در دنیای بیرون جستوجو میکنیم.!
🔸خوشبختی و آرامش را از دیگران میخواهیم، فکر میکنیم مرغ همسایه غاز است.
🌥می آید مهربانترین
🌱وقصهٔ دنیا تازه شنیدنی میشود...
╭━═━⊰🍃🌸🍃⊱━═━╮
🌺 @valasrgp 🌺
╰━═━⊰🍃🌸🍃⊱━═━╯
🔺گروه تواشیح والعصر🔺
🔅 #پندانه ✍ برای ما همیشه مرغ همسایه غاز است 🔹بزرگی برای خرید کفش نو راهی شهر شد. در راسته کفشفر
🔅#پندانه
✍ انسانها را در زیستن بشناس
🔹شخصی تعریف میکرد که توی رستوران نشسته بودم که یک دفعه مردی که با تلفن صحبت میکرد فریاد کشید و خیلی خوشحالی کرد.
🔸بعد از تمامشدن تلفن، رو به گارسون گفت:
همه کسانی که در رستورانن، مهمان من هستن به باقالی پلو و ماهیچه. بعد از ۱۸ سال دارم بابا میشم.
🔹چند روز بعد تو صف سینما، همون مرد رو دیدم که دست بچۀ سهچهارسالهای رو گرفته بود که بهش بابا میگفت.
🔸پیش مرد رفتم و علت کار اون روزشو پرسیدم.
🔹مرد با شرمندگی زیاد گفت:
اون روز در میز بغل دست من، پیرمردی با همسرش نشسته بودند. پیرزن با دیدن منوی غذاها گفت: ای کاش میشد امروز باقالیپلو با ماهیچه میخوردیم. شوهرش با شرمندگی ازش عذرخواهی کرد و خواست بهخاطر پول کمشان، فقط سوپ بخورند.
🔸من هم با اون تلفن ساختگی خواستم که همه مهمان من باشند تا اون پیرمرد بتونه بدون شرمندگی، غذای دلخواه همسرش رو فراهم کنه.
💢انسانها را در زیستن بشناس نه در گفتن؛ در گفتار همه آراستهان.
╭━═━⊰🍃🌸🍃⊱━═━╮
🌺 @valasrgp 🌺
╰━═━⊰🍃🌸🍃⊱━═━╯
🔺گروه تواشیح والعصر🔺
🔅#پندانه ✍ انسانها را در زیستن بشناس 🔹شخصی تعریف میکرد که توی رستوران نشسته بودم که یک دفعه مردی
🔅#پندانه
✍️ ما به محیط عادت میکنیم
🔹آیا تابهحال بهاجبار به دستشویی عمومی رفتهاید که بوی بد بدهد، بهطوری که حالت خفهشدن به شما دست بدهد؟
🔸دقت کردهاید که بعد از پنج دقیقه، دیگر به آن شدت بوی بد را احساس نمیکنید؟! و اگر تصادفا یک ساعت آنجا گیر بیفتید، ممکن است بگویید: انگار اصلا بوی بدی نمیآید.
🔹این به این خاطر است که ما به محیطمان عادت میکنیم.
🔸اگر با آدمهای بدبخت نشست و برخاست کنید، کمکم به بدبختی عادت میکنید و فکر میکنید این طبیعی است!
🔹اگر با آدمهای غرغرو همنشین باشید، عیبجو و غرغرو میشوید و آن را طبیعی میدانید.
🔸اگر دوست شما دروغ بگوید، در ابتدا از دستش ناراحت میشوید، ولی در نهایت شما هم عادت میکنید به دیگران دروغ بگویید.
🔹و اگر مدت طولانی با چنین دوستانی باشید، به خودتان هم دروغ خواهید گفت.
🔸اما اگر با آدمهای خوشحال و پرانگیزه دمخور شوید، شما هم خوشحال و پرانگیزه میشوید و این امر برایتان کاملا طبیعی است.
🔹تصمیم بگیرید به مجموعهافراد مثبت ملحق شوید، وگرنه افراد منفی شما را پایین میکشند و اصلا متوجه چنین اتفاقی هم نمیشوید.
╭━═━⊰🍃🌸🍃⊱━═━╮
🌺 @valasrgp 🌺
╰━═━⊰🍃🌸🍃⊱━═━╯
🔺گروه تواشیح والعصر🔺
🔅#پندانه ✍️ ما به محیط عادت میکنیم 🔹آیا تابهحال بهاجبار به دستشویی عمومی رفتهاید که بوی بد بده
🔅#پندانه
✍️ برای انجام کارهایت «ان شاءالله» بگو
🔹روزی زنی از همسرش پرسيد:
فردا چه میكنی؟
🔸مرد گفت:
اگر هوا آفتابی باشد به مزرعه میروم و اگر بارانی باشد به کوهستان میروم و علوفه میچينم.
🔹همسرش گفت:
بگو ان شاءالله.
🔸مرد گفت:
ان شاءالله ندارد. فردا يا هوا آفتابیست يا بارانی!
🔹از قضا فردا در ميان راه به راهزنان رسيد. مرد را گرفتند و كتک زدند و هرچه داشت با خود بردند.
🔸مرد نه به مزرعه رسيد و نه به كوهستان رفت. به خانه برگشت و در زد.
🔹همسرش گفت:
كيست؟
🔸مرد گفت:
ان شاءالله كه منم!
💢 همیشه ان شاءالله بگویید، حتی درمورد قطعیترین کارها.
🔰خداوند در قران میفرماید:
💠وَلَا تَقُولَنَّ لِشَيْءٍ إِنِّي فَاعِلٌ ذَٰلِكَ غَدًا إِلَّا أَنْ يَشَاءَ اللَّه؛ و هرگز درباره چیزی مگو که من فردا آن را انجام میدهم، مگر اینکه [بگویی: اگر] خدا بخواهد. (کهف: ۲۳ و ۲۴)
#عالم_و_اهلِ_فکر
#مُهَذِّب_و_دین_مدار
🍀| @valasrgp