eitaa logo
وَلو
53 دنبال‌کننده
255 عکس
54 ویدیو
1 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
یه جوری درباره‌ی قطعی نت میگین انگار الان خیلی وصله
بله، دریا
وَلو
بله، دریا
النَّظَرُ في ثَلاثَةِ أشياءٍ عِبادَةٌ النَّظَرُ فِي وَجهِ الوالِدَينِ و فِي المُصحَفِ و فِي البَحرِ نگاه كردن به سه چيز عبادت است به صورت پدرو مادر، به قرآن و به دريا بحار الانوار. ج١٠ ص‌٣۶٨ پیامبر صلّی‌الله علیه و آله
دلم یه هیجان می‌خواد، مثلا صب پاشم، یه آیفون چارده کنار رخت‌خوابم باشه
وقتی تلاشی برای به دست آوردن نمی‌کنی چرا توقع به‌دست رسیدنش رو داری؟ واقعا عجیبه
وَلو
وقتی تلاشی برای به دست آوردن نمی‌کنی چرا توقع به‌دست رسیدنش رو داری؟ واقعا عجیبه
میگه من تلاش کردم ولی نرسیدم. نه‌خیر، تلاش کردم با تلاش می‌کنم فرق می‌کنه تلاشِ کم‌ت همون ثمری رو نمیده که تلاش زیادت میده! برابر نیستن اینا
هدایت شده از توییت فارسی 🇮🇷
ایشون"کواکا"هستن گول ظاهر مهربونش رو نخورید خیلی عوضیه! وقتی درنده‌ای بهش حمله میکنه بچهاش رو پرت میکنه سمتش که خودشون فرصت فرار داشته باشن •John• @farsitweets
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
خسته‌ام مانند طلبه‌ای که عاشقِ... لا اله الا الله، این حرفا چیه؟ طلبه‌ جماعت جز خدا معشوقه‌ای نداره که
هدایت شده از صحو.
ماه بودی بلند و بی‌همتا یکه، تنها، ستودنی بودی چشم‌هایم فقط تو را می‌دید آخر از بس تو دیدنی بودی بین ما کهکشانِ فاصله بود سال نوری کفاف حدش نیست راه شیری که خورد حسرت ماه نور او گردِ پایِ ردّش نیست حسرت ماهِ دور پرنورم جان من می‌کشید تا به لبم گفتم ای کاش من ستاره شوم این علاجی‌ست روی تاب و تبم گفتم اصلا ندارمش؟ باشد می‌نشینم کنار بستر او بوی او در مشام باشد، بس بیخیال وصال بهتر او کوهی از عشق در دلم تابید از زمین من جدا شدم آن شب تا کنارش صعود می‌کردم یک ستاره، که بود بی‌مرکب قلب من مشت می‌گشود آرام نور تابید تا تمام جهان عشقت انگار مثل خورشیدی پرتوی داشته بدون امان گونه‌ها سرخ می‌شدند از شرم غرق در آن ابهتت بودم ماه مغرور گرم تابیدن من ولی مست شوکت‌ات بودم سمتت آخر به راه افتادم دیدم آن خنده‌‌های شیرین را ناگهان از درون شدم خالی بین ابرو چپانده‌ام چین را ماه تابان سر به زیرم داشت بر همه شهر نور می‌تاباند جنگل و دشت، گرمِ نجوایش برکه را با صداش می‌خواباند مردم از سردی هوا آن شب بر تن او پناه می‌بردند قوس و چالی به روی صورت او سمت دل‌ها سپاه می‌بردند با همه خوب بود و لرزیدم با همه گرم بود و می‌مردم آن غرورش ولی سر جایش سوی او کاش دست می‌بردم می‌دویدم ولی عقب می‌رفت این نفس های آخرِ جانم چشم‌ها نیمه‌باز، لب‌ها خشک زلزله می‌گرفت دستانم دیدم انگار او نمی‌خواهد این وجود پر از محبت را از نگاهش چه خوب می‌خواندم واژه‌ی روشن "مذمت" را به درون خودم خزیدم، آه او بماند برای دنیایش وصله‌ی جان هم نبودیم و زندگی می‌کنم به رؤیایش کم کم و نرم بی‌فروغ شدم برق چشمم به سوی خاموشی می‌رود، سرد و سوت و کورم من در تقلای این فراموشی این ستاره، بدون نور اینجاست آه ای ساکنان روی زمین سالها بعد تازه می‌فهمید مرده دلتنگ و دردناک و غمین - آمین🍃
مهم اینه که سرزندگی رو دارم زندگی می‌کنم. قال صحو