eitaa logo
๛ وارستگی ๛
1.2هزار دنبال‌کننده
203 عکس
50 ویدیو
17 فایل
❖ وارستگی ๛ گلاسنهایت ๛ رهایی ๛ انقطاع ❖ ادمین: @alirooholamin (نقل مطالب، با ذکر لینک کانال بلامانع است) برچسب‌ها: عرفان | فلسفه | آوینی | انقلاب اسلامی | هایدگر | نیچه | گادامر | فردید | داوری اردکانی | فوکو | کانت | هگل | دکارت | هرمنوتیک | ملاصدرا
مشاهده در ایتا
دانلود
فردید: بنام خدای هر کس و خدای هیچکس "بسمه تعالی........نکته ای که امروز می خواهم شروع کنم با همین "بسمه تعالی" که شروع کردم، شروع می کنم، حالا من معمولا می گویم بنام "خدای پریروز و پس فرد" غالبا، نه خدای دیروز و امروز و فردا، حالا بعد از "بسمه تعالی" امروز می گویم که :"بنام خدای هر کس و خدای هیچکس"! اگر گفتید مقصودم چیست از این ؟ توجه می کنید یا نه؟ "بنام خدای همه کس و خدای هیچکس" یا "بنام خدای هیچکس و خدای هر کس". من سکوت می کنم تا بگوئید چه دریافتی دارید. - یکی از حضار: مراتب شناخت شاید مطرح باشد اینجا – خب این یکی – یکی از حضار: اینجوابی که می خواهم بدهم از حرف های خودتان است در دانشکده ادبیات دانشگاه تهران، به نام خدای همه کس تا آنجا که توجه همه به پس فردا هست و به نام خدای هیچکس تا آنجائیکه اصرار در غرب زدگی باشد – احسنت این درست است. اما این جمله را از جائی هم اقتباس کرده ام، کس دیگری هم خب قریب به همین حرف را زده - یکی از حضار: نیچه بوده – نیچه است در اول زردشت می گوید "برای همه کس و هیچکس"، درست شد؟ و ضمنا هم جلب توجه شما کردم که خب اگر نیچه این حرف را نزده بود شاید به ذهن من هم انتقال پیدا نمی کرد که بگویم "بنام خدای هیچکس و همه کس" حالا از شما سوال میکنم این نیچه که گفته "برای همه کس و برای هیچکس" این خدای خودش چه جور خدائی بوده است بعقیده شما؟ کدام خدا؟ خدای پریریروز و پس فردا یا خدای دیروز را طرح کرده؟ چه می فرمائید؟ بگوئید، آسان است دیگر، هر چه خواستید بگوئید بالاخره نیچه را کمابیش می شناسید دیگر این نیچه خدایش خدای دیروز و فرداست یا خدای پریروز و پس فرداست – یکی از حضار: بین فردا و پس فرداست – احسنت! خدای دیروز و فردا نیست ولی اصرار در خدای دیروز و فردا ندارد، کاملا صحیح است، اصرار ندارد . مارکس چه جور است بنظرتان؟ ...بله؟ - یکی از حضار: خدایش خدای امروز شاید - اصرار دارد یا ندارد در خدای دیروز و امروز و فردا؟ - یکی از حضار: اصرار دارد – به عقیده خود من در مارکسیست ها، و این مارکسیست های دگماتیک اصرار در همان خدای دیروز و امروز و فردا دارتد، آن مارکسیست های کیشدار دارند اصرار در خدای دیروز و فردا، مخصوصا هم که مارکس می آید به روسیه و لنین. این هم راجع به مارکس. حالا می توانیم واقعا در باب خدای همه کس و هیچ کس نسبت به بقیه و دیگران هم توجه بشود که این خدا چه خدائی است. می آئیم به کتب فلاسفه خودمان که اثبات خدا می کنند. می توانیم بیغرضانه فکر کنیم که این کدام خدائی است؟ فرض کنید در "منظومه" ادله آورده برای اصالت وجود، یعنی این آتش که می سوزاند وجود آتش اصالت دارد که می سوزاند، ماهیت این آتش که عبارت از ایده اش هستش نمی سوزاند، دیدارش هستش نیست، چنانکه شیخ اشراق می گوید این یکی از معانیش هستش، معانی دیگر هم دارد. حالا وقتی در منظومه حاجی ملاهادی می خواهد اثبات خدا بکند یکی از دلایلش این است که اگر وجود اصالت نداشته باشد باب اثبات صانع انسداد پیدا می کند، منسد می شود. چه می خواهد بگوید از این جمله؟ بله؟ تصریح می شود که یکی از ادله اصالت وجود است، هرگاه وجود به این صورت که ما می گوئیم – متاخرین - اصالت نداشت نمی شود خدا را ثابت کرد، ما می خواهیم خدا را ثابت کنیم ،با دلایل عقلی ها! چیست این قضیه؟ - یکی از حضار – تعالی به آن صورت از بین می رود – ببینید پس... حالا بروید به احادیث و روایات می بینید که خدا را نمیشود اثبات کرد و حتی ثابتش نکن! مساله خدا را می برد به یک نوع عقد قلبی حالا این فلاسفه که اثبات خدا می کنند عقد قلبی خودشان محکم می شود؟ یا اگر کسی عقد قلبی نداشت نسبت به خدا با این ادله خدا بر می گردد برای انسان؟ به نظر شما چه جوریست؟ بله؟ ممکن است اگر یک کسی توجه نداشته باشد و غفلت داشته باشد این مقدمات توجهش را جلب کند، جلب توجه کند. بعد این خودش اعداد...معد می شود، اعدادی هست برای اینکه انسان ایمان به خدا پیدا کند، اوکازیونی می تواند باشد، یک علت محلی(؟) یا سبب محلی ولی علت و جهت نمی تواند باشد و خب این نزاع بین عقل و عشق [...] ببینید دیوان حافظ مرتب اصرارش در این است که دست از استدلال بردار، استدلال و منطق انسان را از خدا دور می کند. ابیات زیاد دارد دیگر در این مساله و این وهم...معتقد است این وهم عقلی است معمولا، یعنی ادراک معانی جزئی است حافظ می گوید "در کارخانه ای که ره عقل و علم نیست / وهم ضعیف کار فضولی چرا کند"، حتی عقل هم نمی تواند برسد به اینجا تا چه رسد به وهم به معنی اخصش که عبارت از ادراک معانی جزئی باشد که به آن معنی که حیوان هم می گویند دارد." (نقل از یک سخنرانی به تاریخ 16/6/59)
فردید: "subjectite' یا subjectivité؟ سوبژکتیته درست است؟ استعمال می کند هیدگر، هیدگر استعمال می کند، چه فرقی دارند با هم؟ سوبژکتیه را من می گویم "موضوعیت"، سوبژکتیویته را می گویم "موضوعیت نفسانی". سوبژکتیویته" را می گویم "خودبنیادی"، سوبژکتیته را می گویم حیث مثلا ...،جهت بنیادی یا فرض کنید "بنیاد اندیشی"، این را داشته باشید. بنده می خواهم برسم از یک جهت که شما می خواهید برسید، بله! "همه در "دوزخ خودبنیادی" یعنی "سوبژکتیویته"، در دوزخ "موضوعیت نفسانی" هستیم". افتاده ایم، پرتاب نشده ایم ها! اصلا قدر می شود cadere یعنی افتادن. هیدگر می گوید[...]در حافظ هم هی می گوید افتادم، افتادم، همه افتاده ایم، قدر ماست cadere به لاتینی یعنی افتادن، قدر همه ما افتادگی در خودبنیادی است، افتادگی در دوزخ نفس اماره است" (نقل از یک سخنرانی در سال 1359 )
فردید: بنده مساله حیات را عرض کردم و فنای از لذت و الم، بهجت اصیل مرگ است و "نیست یابی" به یک معنی ای که خیلی مهم است و عاداتا هم ما نمی توانیم امروز به معنی نیست یابی توجه کنیم، نیست بشویم از این دنیا در آناتی، بارها می گویم و باز هم تکرار می کنم هر دم که انسان دوست داشت "نیست یاب" است. آیا نیست یابی ژان پل سارتر تویش محبت هست یا نیست؟ نیست! مبارزه چی گری متداول کین توزانه در این بازیهای سیاسی معمولی تسلط و سیطره جویانه متفرعنانه غربی(؟) است، او نیست، حوالت آخر زمان است، تاریخ نیست انگارانه خودبنیادانه آخر زمان است. حالا در باب برگسون و عرفان قلابی آخر زمان بگویم "ناسوتی"، شما می توانید عنوان این را بگذارید ناسوتی یعنی ناتورال...، "گناتا"(؟)، ناسوت با نیچر و ناتور همریشه و هم معنی است (استاد می رود روی تخته سیاه کلماتی می نویسد) اصل این گناتا است، گنت(؟) یعنی زایش بعد شده ناتورال، لاناتور، ناتورل، عربیش می شود ناسوت. این ناسوت [...] است اما لاهوت چندتاست، من لاهوت را می برم به آن مرتبه تعلق(؟)حقیقی و آن مرتبه ای که انسان از لذت و الم، دم هائی که خارج می شود و توحید پیدا می کند، آقا تاریخ 400 سال غرب همه اش ناسوت است لاهوت درش نیست، اصطلاح از بنده است.
داوری اردکانی: راه تاریخ همین بود که غرب پس از گسست از قرون وسطی در تجدد وارد شد. این نه خوب بود نه بد که آن را کمال بدانیم و تحسین کنیم یا دشمن دین و معنویت و متجاوز و ظالم بخوانیم. البته اگر به جایگاه بلند و به بلند نظری شاعری چون حافظ برسیم میتوانیم بگوییم: سراسر بخشش جانان طریق لطف و احسان بود / اگر تسبیح می فرمود اگر زنار می آورد
: متفکران در طلب آرام و قرار نیستند، آن ها اگر گرفتار پریشانی های روزمره نیستند از آن ست که در گرداب های هایل گرفتار بیم موجند.