#سلام_وارث_غدیر_مهدی_جان⛅️🌸
🕊🌸 خدا ڪند ڪہ بهار رسیدنت برسد
🕊✨ شب تولد چشمان روشنت برسد
🕊🌤 چو گرد بر سر راهت نشستہ ام شب و روز
🕊🌼 بہ این امید ڪہ دستم بہ دامنت برسد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج🤲
#وارث_غدیر_مهدی_عجل_الله
─═༅𖣔🌤یامهدی🌤𖣔༅═─
@vareseghadir
─═༅𖣔🌤یامهدی🌤𖣔༅═─
💓ســلام صبحتون زیبـا
🍁پنجشنبه ی پاییزیتون شاد
💓آخر هفتـه ای سرشار از
🍁سلامتی، لبخنـد ، امیـد
💓آرامش، مهـربانی
🍁موفقیت و دلی پر از
💓مهـر و صفـا و دوستی
🍁همـراه با خیـر و برکـت
💓براتـون آرزومنـدم
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج🤲
#وارث_غدیر_مهدی_عجل_الله
─═༅𖣔🌤یامهدی🌤𖣔༅═─
@vareseghadir
─═༅𖣔🌤یامهدی🌤𖣔༅═─
🍀خبر آمد که پرپر بازگشتی
🕊شکسـته پر، کبوتر، بازگشتی
🍂برای دیده بوسی آمـدم من
🍁ولی دیدم که بیسر بازگشتی..
#شهید_سپهبد_حاج_قاسم_سلیمانی
#پنج_شنبه_های_شهدایی🌷
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج🤲
#وارث_غدیر_مهدی_عجل_الله
─═༅𖣔🌤یامهدی🌤𖣔༅═─
@vareseghadir
─═༅𖣔🌤یامهدی🌤𖣔༅═─
50.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#ویدیو
🤩 مـــــــژده 🤩 مــــــــژده 🤩
📣📣📣 انتشار بـــــرای اولین بــــار
🔻محصول جدید آموزشی🔻
#سلــــوک_عاشــــورایی😍
#استاد_علی_تقوی
#ویــــژه_ببینید
#جلسه_4
📌لینک آپــــارات👇
www.aparat.com/v/v19pV
🚨نشــــر حداکثری = واجب شـــرعی😉
✅#به_وقت_معصوم:💚
🌺 امام حسن عسکری(علیه السلام ) فرمودند:
🌹 شیعیان ما در اندوهی دائم به سر می برند
تا فرزندم که پیامبر(صل الله) نوید ظهورش را
داده، ظاهر شود...🍃
📗 بحارالأنوار ج ۵۰ص۳۱۷
پنج شنبه های شهدایی
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج🤲
#وارث_غدیر_مهدی_عجل_الله
─═༅𖣔🌤یامهدی🌤𖣔༅═─
@vareseghadir
─═༅𖣔🌤یامهدی🌤𖣔༅═─
موضوع : امام شناسی در نهج البلاغه(۷)
💠 اينکه می گوييد خويشتن داری از ترس مرگ است، به خدا سوگند باکی ندارم که من به سوی مرگ روم يا مرگ به سوی من آيد و اگر تصوّر می کنيد در جنگ با شاميان ترديد دارم، به خدا سوگند! هر روزی که جنگ را به تأخير می اندازم برای آن است که آرزو دارم عدّه ای از آنها به ما مُلحق شوند و هدايت گردند. و در لابلای تاريکی ها نور مرا نگريسته به سوی من بشتابند، که اين برای من از کشتار آنان در راه گمراهی بهتر است، گرچه در اين صورت نيز به جرم گناهانشان گرفتار می گردند.
📜 #نهج_البلاغه، خطبه ۵۵
#نهضت_جهانی_نهج_البلاغه_خوانی
💖وارث غدیر(مهدی عجل الله)💖
🍁کتاب #سه_دقیقه_در_قیامت 🍀جلسه چهارم در مقابل آینه که قرار گرفتم، دیدم چشم من از مکان خودش خا
🍁کتاب #سه_دقیقه_در_قیامت
🍀جلسه پنجم
او بسیار زیبا و دوست داشتنی بود. نمیدانم چرا اینقدر او را دوست داشتم. می خواستم بلند شوم و او را در آغوش بگیرم.
او کنار من ایستاده بود و به صورت من لبخند می زد. محو چهره او بودم. با خودم می گفتم: چقدر چهره اش زیباست! چقدر آشناست. من او را کجا دیده ام!؟
سمت چپم را نگاه کردم. دیدم عمو و پسر عمه ام و آقاجان سید پدربزرگم) و ... ایستاده اند. عمویم مدتی قبل از دنیا رفته بود.
پسر عمه ام نیز از شهدای دوران دفاع مقدس بود. از اینکه بعد از سالها آنها را می دیدم خیلی خوشحال شدم.
زیر چشمی به جوان زیبا رویی که در کنارم بود دوباره نگاه کردم. من چقدر او را دوست دارم. چقدر چهره اش برایم آشناست.
یکباره یادم آمد. حدود ۲۵ سال پیش... شب قبل از سفر مشهد... عالم خواب... حضرت عزرائیل...
با ادب سلام کردم. حضرت عزرائیل جواب دادند. محو جمال ایشان بودم که با لبخندی بر لب به من گفتند: برویم؟
با تعجب گفتم: کجا؟ بعد دوباره نگاهی به اطراف انداختم. دکتر جراح، ماسک روی صورتش را در آورد و به اعضای تیم جراحی گفت: دیگه فایده نداره. مریض از دست رفت. بعد گفت: خسته نباشید. شما تلاش خودتون رو کردین، اما بیمار نتونست تحمل کنه.
یکی از پزشکها گفت: دستگاه شوک رو بیارید ...... نگاهی به دستگاه ها و مانیتور اتاق عمل کردم. همه از حرکت ایستاده بودند! |
عجیب بود که دکتر جراح من، پشت من قرارداشت، اما من میتوانستم صورتش را ببینم! حتی می فهمیدم که در فکرش چه می گذرد! من افکار افرادی که داخل اتاق بودند را هم می فهمیدم.
همان لحظه نگاهم به بیرون از اتاق عمل افتاد. من پشت اتاق را میدیدم! برادرم با یک تسبیح در دست، نشسته بود و ذکر می گفت.
خوب به یاد دارم که چه ذکری می گفت. اما از آن عجیب تر اینکه ذهن او را می توانستم بخوانم!
او با خودش می گفت: خدا کند که برادرم برگردد. او دو فرزند کوچک دارد و سومی هم در راه است. اگر اتفاقی برایش بیفتد، ما با بچه هایش چه کنیم؟ یعنی بیشتر ناراحت خودش بود که با بچه های من چه کند!؟
کمی آن سوتر، داخل یکی از اتاق های بخش، یک نفر در مورد من با خدا حرف می زد!
من او را هم میدیدم. داخل بخش آقایان، یک جانباز بود که روی تخت خوابیده و برایم دعا می کرد.
او را می شناختم. قبل از اینکه وارد اتاق عمل شوم با او خداحافظی کردم و گفتم که شاید برنگردم.
این جانباز خالصانه می گفت: خدایا من را ببر، اما او را شفا بده. او زن و بچه دارد، اما من نه.
یکباره احساس کردم که باطن تمام افراد را متوجه می شوم. نیتها و اعمال آنها را می بینم و...
بار دیگر جوان خوش سیما به من گفت: برویم؟ خیلی زود فهمیدم منظور ایشان، مرگ من و انتقال به آن جهان است.
از وضعیت به وجود آمده و راحت شدن از درد و بیماری خوشحال بودم. فهمیدم که شرایط خیلی بهتر شده، اما گفتم: نه!
مکثی کردم و به پسر عمه ام اشاره کردم. بعد گفتم: من آرزوی
شهادت دارم. من سال ها به دنبال جهاد و شهادت بودم، حالا اینجا و با این وضع بروم؟!
اما انگار اصرارهای من بی فایده بود. باید میرفتم.
همان لحظه دو جوان دیگر ظاهر شدند و در چپ و راست من قرار گرفتند و گفتند: برویم؟
#سه_دقیقه_در_قیامت
🍂تجربه نزدیک به مرگ یک جانباز دفاع مقدس
#یک_نفر_مانده_از_این_قوم_که_بر_میگردد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج🤲
#وارث_غدیر_مهدی_عجل_الله
─═༅𖣔🌤یامهدی🌤𖣔༅═─
@vareseghadir
─═༅𖣔🌤یامهدی🌤𖣔༅═─
🌸🕙🍃🌸🕙🍃🌸🕙 🍃
🌟بخوانیم دعای فرج درساعت عاشقی
🌸10 شب هرشب تافرج
آقا امام زمان(عجل الله)🌸
🔆🔆🔆🔆🔆🔆🔆🔆
💠جمعہهایم بے تو
بےمعناسٺ، #مهدے جان بیا
دل درون سینہ ام
تنهاسٺ، مهدے جان بیا
💠گر چہ دیدارٺ
میسر نیسٺ بر چشمان من
این دل اما با غمٺ
شیداسٺ، مهدے جان #بیا
پنج شنبه های شهدایی
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج🤲
#وارث_غدیر_مهدی_عجل_الله
─═༅𖣔🌤یامهدی🌤𖣔༅═─
@vareseghadir
─═༅𖣔🌤یامهدی🌤𖣔༅═─