#خبر
🌷پاسدار شهید"فرهاد دبیریان" مسئول بلدیه زینبیه(س) و فرمانده قبلی شهر تدمر سوریه، شنبه شب(۱۷ اسفند۹۸) متقارن با میلاد امیرالمؤمنین علی (ع) در سوریه به شهادت رسید.
🌷مراسم تشییع و خاکسپاری این شهید، امروز پنجشنبه ۱۳۹۹/۲/۱۱ از فرودگاه امام خمینی(ره) بسمت گلزار شهدای شهر سنقر انجام گردید.
✅ @vaslekhooban
9.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#مادرانه
#حاج_قاسم
💠...هفته ها ست که...
جمعه های ما با دلتنگی
عجیبی گره خورده...
🔶گفتگوی دیدنی مادرشهیدان
محمدآبادی، با سردار شهید
حاج قاسم سلیمانی...
✅ @vaslekhooban
13.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#مادرانه
#حاج_قاسم
💠مادرشهیدان محمدآبادی،
در کنارمزارحاج قاسم:
🔶حاج قاسم چه کار کنم
نه دستی که بر سر زنم
نه پایی که بر در زنم
نه کاروانسرایی که پنهان
بشم!
نه مهمانسرایی که مهمان
بشم
✅ @vaslekhooban
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#حاج_قاسم
🌷چه شرحی میتوان بر
این تصاویر نوشت؟...
✅ @vaslekhooban
#عکس_یادگاری
💠عارفانِ علم؛
عاشق میشوند
هر که عاشق شد،
معلم میشود...
🌺روز معلم مبارک🌺
🔷معلمی که با شاگردانش
به جبهه میرفت
🌷معلم شهید کیوان تاجیک
(نفردوم ازسمت چپ)
✅ @vaslekhooban
#کلام_ناب
🌷سردارشهیدخرازی:
💠من اهمیتی نمیدهم
دربارهٔ ما چه میگویند
من میخواهمدلولایٺ
را راضی کنم.
✅ @vaslekhooban
337.5K
🌷سردار شهید سلیمانی:
💠شهیدجمالی و شهید بادپا
به من گفتند:ما هرچه
می خواستیم از این دوتا
سیّد گرفتیم.
🔹راوی:
سردارحسنی سعدی
✅ @vaslekhooban
#روز_معلم
💠در کلاس درس ...
دانش آموزانی را برای
آینده تربیت میکردند که
در سنگر ایثار و مقاومت،
شُهره ی زمین وزمان باشند...
♦️همانگونه که خودشان،
عملاً اینگونه بودند...
آنان با ایثار جان خود،
در سنگر مقاومت،
این درس را بارها و بارها
در کلاس زندگی ما
تدریس کردند.
🎋درود خدا...
بر این مردان مردِ
همیشه جاوید...
✅ @vaslekhooban
#یاد_ایام
🌷۱۲ اردیبهشت،
سالروزشهادت
استاد مرتضی مطهری،
و روزبزرگداشت معلم،
گرامی باد.
💠یاد و خاطره ی
معلمین شهید،
برای همیشه،
در یادها می ماند.
✅ @vaslekhooban
#یاد_یاران
🌹معلم شهیده🌹
معلم بود،معلمی نمونه و پر تلاش. آن روز پدر نگذاشته بود تنهابرود کهنوج. گفته بود مادرش را هم همراهش ببرد. برایشان بلیط گرفت و طاهره اش را بوسید واو را راهی روستای محل خدمتش ، «بارگاه» کرد.
اتوبوس در دل شب پیش می رفت. مادر کنار طاهره نشسته بود. خوشحال بود.
آرام گفت:مادر..
:جانِ مادر!
:مادرجان مواظب بچه ها باش، مواظب نمازهایشان باش.به من قول داده اند هر روز قرآن بخوانند. شما متوجه شان باش.
مادرنگران شدوگفت:تو هم مواظب
خودت باش.
طاهره چشم هایش را بست و گفت:مادر! می دانی امشب چه شبی است؟... شب شهادت خانم فاطمهٔ زهرا است.
مادر گفت:یا زهرای مرضیه!
با آوردن نام حضرت زهرا، مادر دید که اشک صورت طاهره را پوشانده، دلش تکان خورد. به او گفت:کمی بخواب مادر. راه دراز است و فردا یک عالمه کار داری.
چیزی از حرف مادر و دختر نگذشته بود که سرعت اتوبوس کم شد. راننده بیرون را به دقت نگاه کرد و ناگهان ... صدای شلیک تیر...، تیر پشت تیر. اتوبوس ایستاد. فریادها به هوا رفت:
اشرار...از ماشین پیاده شوید،
سنگر بگیرید. اشرار حمله کردند.
راننده فریاد زد: پیاده شوید ببینید این لامذهب ها چه کار می کنند.
مادر سراسیمه از جا بلند شد،رو به طاهره کرد داد زد:
طاهره جان، طاهره جان پیاده شو. مادر! طاهره جان...
مادر،چادر طاهره را کنار زد.
و ناگاه خشکش زد... پهلوی او با تیر دریده شده بود، صورتش؛کبود کبود، مثل یاس بنفش. مادر فریاد کشید:یا شهیده مظلومه! یا فاطمهٔ زهرا.
دختر پر کشیده بود.حالا مادر مانده بود و پیکر بی جان طاهره...
✅ @vaslekhooban