#حاج_قاسم
🔶 مک کریستال،ژنرال آمریکایی:
🔷سرلشکر سلیمانی،
جزو کاریز ماتیک ترین رهبران
نظامی جهان است.
قدرت سیاسی که قاسم سلیمانی
داردبه او اجازه میدهدکه کارهای
بسیاری انجام دهد.
اودرمحیطهای مختلفی عملیات
داشته که هیچ ژنرال آمریکایی
با هر میزان آزادی عملی
نداشته است.
✅ @vaslekhooban
#عکس_ماندگار
🔶خدا کند...
در یلدای عمرمان،
روزی،
با یک اتفاق آسمانی،
ما...
بہ شمـــــا برسیم...
خدا کند...
🌷انارخوری فرماندہ
شهـیداحمد کاظمی
✅ @vaslekhooban
#گلزار
🌷مزار پاسدار شهید
محمد علی تبریزیان
و گنجشکهایی که بر
روی مزارش فرود
آمده اند...
✅ @vaslekhooban
#یاد_یاران
💠قاری قرآن💠
🌷وقتی جنازه شهید را می آورند،
من اصلاً توی این دنیا نبودم...
نمی خواستم قبول کنم.
مادرم می گفت:
وقتی بالای سر شهید بودم، دیدم
شهیدسوره کوثر را می خواند.اول
فکر کردم اشتباه می کنم، بعد که
دقت کردم ،دیدم که لب های شهید
تکان می خورد و میگوید:
انا اعطیناک الکوثر...
حتی درسردخانه بعد از هشت روز
یکی از اقوام صدای اذان شهید را
شنیده بود.
✅ @vaslekhooban
#حاج_قاسم
🔷 در آغوشِ...🔷
💠وقتی قرار است،
آرام بگیری و قرار...
♦️فرزند شهید خوش افظ
✅ @vaslekhooban
#سیره_عملی_شهدا
🔶لباس نو...🔶
🔷هیچ وقت لباس نو
نمی پوشید . می گفت:
هرزمان تمام مردم توان
پوشیدن لباس نو و زیبا
داشتند،من هم میپوشم.
✅ @vaslekhooban
#دستخط_ناب
🔰محاسبه ی نفس🔰
🔶یکی از دهها نوشته ی زیبای
شهید علی بلورچی، مطلب زیر
است در رابطه با رد مظالم. که
درسی است بزرگ برای همگان
تا نسبت به پرداخت حق الناس
بی تفاوت نباشیم.
🔷۱- ۲۰تومان رد مظالم ازجانب
دکه کنار پارک لاله
🔷۲- ۶۰تومان به روزنامه فروش
خ آذربایجان
🔷۳- ۱۵۰ تومان به بوتیک
خ رودکی.
🔷۴- ۱۰۰ تومان به پلاسکو
خ دامپزشکی.
🔷۵- ۲۰تومان رد مظالم از جانب
دریانی خ آذربایجان.
✅ @vaslekhooban
#عکس_یادگاری
🔶اُستا سلمونی و آرایشگاهی
بی نظیر ! که مانند آن را
در هیچ کجای دنیا نمیتوان
پیدا کرد...
🌷شهیدعلیرضامظهری صفات
در برابر اُستا ایستاده وکار
او را تماشا می کند...
شاید هم منتظر است تا...
نوبتش برسد ...!
✅ @vaslekhooban
#عکس_ماندگار
♦️حضور امام خامنهای در
جبههها و گفتگوی رودر رو
با رزمندگان در دوران دفاع
مقدس.
✅ @vaslekhooban
#سیره_عملی_شهدا
🌙شب و ماهِ من...🌙
🔷باید ازکار او سر در می آوردم.
آن شب ،تا نماز تمام شد، سریع بلند
شدم تا به دنبالش بروم ، ولی از او
خبری نبود. غیبش زده بود، فردای
آن شب دوباره او را زیرنظر گرفتم.
نماز که تمام می شود ، دنبالش راه
می افتم. رها در تاریکی کوچه ای
ومن هم به دنبالش. تا بخود میآیم
روی دوشش یک گونی می بینم. از
کجا آورده بود ، ذهنم به جایی قد
نمیدهد.کوچه ها را طی می کند.
هنوز حضور مرا حس نکرده، درب
اولین منزل می ایستد .گره گونی
را بازمی کند، پلاستیک را کنار در
می گذارد.درمی زندو سریع ازآنجا
دورمیگردد.در باز میشود،
زنی پلاستیک کنار دررا برمیداردو
سرکی میکشد و داخل میرود.
دومین منزل، سومین، و...
باخالی شدن گونی من بسرعت به
طرف مسجد می روم. زودتر از او
میرسم .منتظرش می مانم، او هم
می رسد،من سلام میکنم واوجواب
میدهد.میپرسم: جایی رفته بودی؟
جوابم می دهد: نه...
ادامه میدهم:
مثل این که جایی رفته بودی...
بانگاهی که مرابه سکوت وا میدارد
میگوید:
من جایی نبودم، اطراف بودم...
و هر چه تلاش میکنم نمیتوانم از
زیر زبانش حرف بکشم...
✅ @vaslekhooban