#جمعه_انتظار
🔷حسرت باران🔷
تابه کی بپای حسرت باران بایستیم
با چتر در میان بیابان بایستیم
مثل مترسکی همه ناچار و ناگزیر
در زیر سایه های کلاغان بایستیم
هر فرد میله قفس خالی خود است
تا کی میان این همه زندان بایستیم
ای رود سمت آمدنت را نشان بده
رخصت بده کنار درختان بایستیم
توگفته ای که جمعه میآیی ولی بگو
باید کدام سمت خیابان بایستیم
✅ @vaslekhooban
#شهدای_مدافع_وطن
🔷امام خمینی (ره) درتوصیف
حماسه ۲۵ آبان مردم اصفهان
فرمودند:
💠شما در کجای دنیا میتوانید
جایی رامثل اصفهان پیداکنید؟
همین چندروزپیش فقط درشهر
اصفهان حدود ۳۷۰نفر را تشییع
کردند،
معذلک همین شهیددادههاو داغ
دیدهها همچنان به خدمت خود
به اسلام ادامه میدهند.
🌷و امروز با استقبال از ۲۷
شهید اصفهانی مدافع وطن،
آن دوران باشکوه دو باره زنده
شد.
✅ @vaslekhooban
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#مادرانه
🌹وداع مادر شهید
امید اکبری با
پیکر پاک فرزند
شهیدش...
✅ @vaslekhooban
#دستخط_ناب
🔰محاسبه ی نفس🔰
🌹دست نوشته های روزانه و
ناب شهید علی بلورچی در
محاسبه ی نفسش.
♦️جمعه ۲۶ بهمن ۶۳♦️
♦️۱-وقتم را در جمع و به بطالت
گذراندم.
♦️۲-حبّ دنیا خیلی ظریف
وجود داشت.
♦️۳-غفلت وجود داشت.
♦️۴-حق مولا را ادا نکردم.
♦️۵-تذکر وجود نداشت.
♦️۶-خدا را ناظر بر اعمالم
ندیدم.
♦️۷-ریاهای ظریف و خیلی
خیلی مخفی وجود داشت.
♦️۸-در مقابل ثناها چندان
مقاوم نبودم وقلب مریضم
تحت تأثیر قرارمیگرفت.
♦️۹-تقوا و مراقبت خیلی
کم بود.
♦️۱۰-شام ،زیاده روی کردم.
♦️۱۱-بی مورد و زیاد صحبت
کردم.
♦️۱۲-غیبت شنیدم.
♦️۱۳-کنترل زبان کم شده بود.
♦️۱۴-خلوص را حفظ نکردم
و روی آن مراقبت نداشتم.
✅ @vaslekhooban
#مسابقه
🔰ضمن تشکر از کسانی که در
مسابقه شماره۱۲ کانال وصل
خوبان شرکت کردند...
چندنکته رامتذکرمی شویم:
اولاً استقبال گسترده شما
از مسابقه " گلی از گلزار
انقلاب" که از سراسر ایران
اسلامی در آن شرکت کردید
باعث خوشحالی ما شد که
از همه ی شما متشکریم...
ثانیاً یادآور می شویم که به
زودی مسابقه شماره ۱۳ ما
درماه آینده برای کسانی که
عضو کانال هستند برگزار
می گردد.
ثالثا انشالله روز دوشنبه
قرعه کشی شده و اسامی
نفرات برتراعلام میشود.
✅ @vaslekhooban
#حکایت_ناب
♦️چشم پوشی از گناه♦️
(بخش اول)
💠یک بار ازش پرسیدم که:
احمدمن و تو از بچگی همیشه
باهم بودیم اماسوالی ازتو دارم
نمیدانم چرا در این چند سال
اخیر شما این قدر رشد معنوی
کردید اما من...
لبخندی زد و میخواست بحث
را عوض کند اما دوباره سوالم
را پرسیدم... بعد از کلی اصرار
سرش را بالا آورد و گفت:
طاقتش را داری؟!
با تعجب گفتم:
طاقت چی رو؟!
گفت:
بنشین تا بهت بگم.
نفس عمیقی کشید و گفت:
یکروز بارفقای محل و بچههای
مسجد رفته بودیم دماوند. شما
توی آن سفرنبودید همه ی رفقا
مشغول بازی و سرگرمی بودند،
یکی از بزرگترها گفت:
احمد آقا ، برو این کتری رو آب
کن و بیار تا چای درست کنیم.
بعد جایی رو نشان دادو گفت:
اونجا رودخانه است برو اونجا
آب بیار...
منهم راه افتادم.راه زیادی نبود،
از لا به لای بوتهها ودرختها به
رودخانه نزدیک شدم تا چشمم
به رودخانه افتادیک دفعه سرم
را پایین انداختم و همان جا
نشستم! بدنم شروع به لرزیدن
کرد. نمیدانستم چه کار کنم!؟
همان جا پشت بوتهها مخفی
شدم...
این حکایت ادامه دارد...
🔶راوی:دکتر محسن نوری
دوست شهیداحمدعلی نیری
✅ @vaslekhooban
وصل خوبان
#حکایت_ناب ♦️چشم پوشی از گناه♦️ (بخش اول) 💠یک بار ازش پرسیدم که: احمدمن و تو از
#حکایت_ناب
♦️چشم پوشی از گناه♦️
(بخش دوم)
🔶همان جا پشت بوتهها مخفی
شدم. من میتوانستم به راحتی
یک گناه بزرگ انجام دهم.
درپشت آن بوتهها چندین دختر
جوان مشغول شنا کردن بودند.
من همان جا خدا را صدا کردم
و گفتم :
خدایا کمکم کن الآن شیطان من
را وسوسه میکند که من نگاه
کنم هیچکس هم متوجه نمیشود
اما بخاطر تو از این از این گناه
میگذرم.»
بعد کتری را از آن جا برداشتم و
از جای دیگر آب آوردم. بچهها
مشغول بازی بودند. من هم
مشغول آتش درست کردن بودم
خیلی دود توی چشمانم رفت...
اشک همینطور از چشمانم جاری
بود.یادم افتادکه حاج آقا گفته
بود:
هرکس برای خدا گریه کند خدا
او راخیلی دوست خواهد داشت.
همین طور که اشک میریختم
گفتم:ازاین به بعد برای خداگریه
میکنم....حالم خیلی منقلب بود.
از آن امتحان سختی که در کنار
رودخانه برایم پیش آمده بود
هنوز دگرگون بودم . همین طور
که داشتم اشک میریختم و با
خدا مناجات میکردم خیلی با
توجه گفتم:
«یاالله یا الله...» به محض این
که این عبارت را تکرار کردم
صدایی شنیدم . ناخودآگاه از
جایم بلند شدم.
ازسنگ ریزهها و تمام کوهها و
درخت ها صدا می آمد...
همه میگفتند:
«سُبوحُ قدّوس رَبُنا و رب
الملائکه والرُوح»
وقتی این صدا را شنیدم به
اطراف خودم نگاه کردم...
دیدم بچهها متوجه نشدند. در
آن غروب با بدنی که از وحشت
میلرزید به اطراف میرفتم از
همه ذرات عالم این صدای زیبا
را میشنیدم! ...
احمد بعد از آن کمی سکوت کرد.
بعد با صدایی آرام ادامه داد:
از آن موقع کم کم درهایی از
عالم بالا به روی من باز شد!
احمد بلند شد و گفت:
اینها را برای تعریف از خودم
نگفتم. گفتم تا بدانی انسانی که
گناه راترک کند چه مقامی پیش
خدا دارد. بعد گفت:
تا زندهام برای کسی این ماجرا
را تعریف نکن.
🔶راوی:دکتر محسن نوری
دوست شهید احمدعلی نیری
✅ @vaslekhooban
#خبر
♦️هم اکنون...
حماسه ۲۷ بهمن مردم اصفهان
درتشییع پیکرشهدای حادثه ی
تروریستی زاهدان...
درود خدای شهیدان بر شما
مردم شهید پرور و همیشه در
صحنه ...
✅ @vaslekhooban
1_25307325.mp3
3.65M
#یاد_یاران
🌷تقدیم به روح بلند شهدای
سپاه پاسداران انقلاب اسلامی
💠یاران چه غریبانه،
رفتند از این خانه
هم سوخته شمع ما
هم سوخته پروانه
✅ @vaslekhooban
#عکس_ماندگار
♦️۲۰بهمن۱۳۶۴ ،
صبح نخستین روز عملیات
والفجر ۸
عبور رزمندگان از باتلاقهای
حاشیه رودخانه اروند ...
🔸عکاس : علیرضا رجائیه
✅ @vaslekhooban
4_5994831234822309671.mp3
2.45M
#کلام_علما
🔷در بغل خدا🔷
💠توهم میخوای اشک بریزی
از توبه، برو توی بغل خدا
اشک بریز...
✅ @vaslekhooban
#دستخط_ناب
🔰محاسبه ی نفس🔰
🌹دست نوشته های روزانه و
ناب شهید علی بلورچی در
محاسبه ی نفسش.
🔶یکشنبه ۲۸ بهمن ۶۳🔶
🔷۱-تسلط بر نیّت وجود
نداشت واعضا وجوارح
دست خودم نبود.
🔷۲-صبحانه زیاد خوردم.
🔷۳-وقتم رابیهوده تلف
کردم.
🔷۴-ذکر مولا خیلی کم بود.
🔷۵-مراقبت وجود نداشت.
🔷۶-یاد مرگ وجود نداشت.
🔷۷-خدا را ناظر بر اعمالم
ندیدم.
🔷۸-تاحدودی زیادصحبت
کردم.
🔷۹-تفکر کم بود.
🔷۱۰-خلوت نکردم.
🔷۱۱-نفاق درونی وجود
داشت.
✅ @vaslekhooban
#یاد_یاران
♦️قبل از تو رفتم...♦️
🔷یکی ازتفریح های ماحضور
درگلزارشهدا بود؛ بین قطعه ها
قدم میزدیم وسن شهدا رانگاه
میکردیم ...
یک بار بهش گفتم :
محمد ما که بمیریم چون من
دخترشهید هستم من را قطعه
خانواده شهدا دفن میکنند اما
داماد شهید را که نمی آورند !
بعد هم خندیدم .
با جدیت گفت :
قبل از اینکه توبخواهی بروی
آن دنیا من بین این شهدا
خوابیدم ...!
🌷شهیدمحمدحسین مرادی
🔻ولادت : ۶۰/۷/۳۰
🔺شهادت : ۹۲/۸/۲۸
✅ @vaslekhooban
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#اندکی_درنگ
🔷صدور انقلاب...🔷
💠سرود جالب جوانان پاکستانی
برای رهبر انقلاب...
در جشن چهل سالگی انقلاب
ماشالله...ماشالله...خامنه ای
✅ @vaslekhooban