#گلزار_شهدای_کرمان
#تابلو_نوشته
🐓مرغ عراقی🌱
🔶دیدم به یک پوکه تانک
وَر می رود کنجکاو شدم،
متوجه شدم یک مرغ
داخل پوکه است.
سوال کردم: این چیه؟
گفت:
دیشب برای شناسایی
رفته بودم ، این مرغ را
ازسنگر عراقی ها آوردم،
دوستان باور نمی کردند
که تا پشت خط دشمن
رفته ام ، برای این که
ثابت کنم... این مرغ را
با خودم،
از آنجا آورده ام...
✅ @vaslekhooban
12.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#شهید_شناسی
🌷شهید یوسف الهی که بود
که سردارحاج قاسم سلیمانی
خواسته بود که او را در کنار
این عارف وارسته، به خاک
بسپارند؟
✅ @vaslekhooban
5.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کلام_علما
🔶قابل توجه کسانی که
میگویند عزاداری در
محرم نباید برگزار بشود!!؟؟
✅ @vaslekhooban
مداحی آنلاین - بسم الله بپوشید پیراهن مشکی هارو - علیمی.mp3
6.18M
#مداحی
🌷چهار روز تا محرم باقی
مانده و دلهای ما منتظر
نگاه خاص ارباب...
یا حسین...
💠بسم الله...
بپوشید پیراهن مشکی هارو
بسم الله...
بیارین علم و بیرق هارو
🔹بانفس: حمیدعلیمی
✅ @vaslekhooban
6.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#محرم
💠شستشوی گنبد حرم مطهر
امام حسین (ع) در آستانه
محرم الحرام🏴
🌷السلام علیک یااباعبدالله
✅ @vaslekhooban
#دل_نوشته
چــفــیــــــه
🍃سجاده نماز عشق در دل شب.
🍃زیراندازی درهنگام استراحت .
🍃ملحفه ای در هنگام خواب.
🍃سایبانی درهنگام خواب قیلوله
🍃وقت شناسایی نقابی بود
برچهره های نورانی.
🍃گاهی بند اسلحه،
کمربند وفانسقه می شد.
🍃سفره ای می شد برای سه
وعده ی عاشقی.
🍃هنگام حمام حوله و
بقچه می شد.
🍃عرق گیر چهره بوددر گرما.
🍃محافظ گرد و خاک بر
چهره بود.
🍃هنگام نبرد...
برگردن بسیجی میدرخشید.
🍃پارچه نمناکی بود درحمله ی
شیمیایی دشمن.
🍃پیش بند آرایشگاه صلواتی .
🍃گاهی باند زخمی و
گاهی برانکاردی...
🍃اسیر دشمن را چشم بند...
🍃وسیله آتل بندی مجروحین
در هنگام گرما بادبزن و .....
❤️سراغ دارید وسیله ای که در
عین سادگی ...
این همه پربرکت باشد؟!
✅ @vaslekhooban
5.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#گزارش
#حاج_قاسم
🍃جمله ای به یادگار ازسردار
مقاومت، بر دیوارنگاره میدان
ولیعصر پایتخت ...
جمله ای که باید مشی زندگی
ما باشد، مخصوصا در محرم
امسال...
✅ @vaslekhooban
#حکایت_ناب
♦️دخترانی که...!♦️
(بخش اول)
💠یک بار ازش پرسیدم که:
احمدمن و تو از بچگی همیشه
باهم بودیم اماسوالی ازتو دارم
نمیدانم چرا در این چند سال
اخیر شما این قدر رشد معنوی
کردید اما من...
لبخندی زد و میخواست بحث
را عوض کند اما دوباره سوالم
را پرسیدم... بعد از کلی اصرار
سرش را بالا آورد و گفت:
طاقتش را داری؟!
با تعجب گفتم:
طاقت چی رو؟!
گفت:
بنشین تا بهت بگم.
نفس عمیقی کشید و گفت:
یکروز بارفقای محل و بچههای
مسجد رفته بودیم دماوند. شما
توی آن سفرنبودید همه ی رفقا
مشغول بازی و سرگرمی بودند،
یکی از بزرگترها گفت:
احمد آقا ، برو این کتری رو آب
کن و بیار تا چای درست کنیم.
بعد جایی رو نشان دادو گفت:
اونجا رودخانه است برو اونجا
آب بیار...
منهم راه افتادم.راه زیادی نبود،
از لا به لای بوتهها ودرختها به
رودخانه نزدیک شدم تا چشمم
به رودخانه افتادیک دفعه سرم
را پایین انداختم و همان جا
نشستم! بدنم شروع به لرزیدن
کرد. نمیدانستم چه کار کنم!؟
همان جا پشت بوتهها مخفی
شدم...
این حکایت ادامه دارد...
🔶راوی:دکتر محسن نوری
دوست شهیداحمدعلی نیری
✅ @vaslekhooban
وصل خوبان
#حکایت_ناب ♦️دخترانی که...!♦️ (بخش اول) 💠یک بار ازش پرسیدم که: احمدمن و تو
#حکایت_ناب
♦️دخترانی که...!♦️
(بخش دوم)
🔶همان جا پشت بوتهها مخفی
شدم. من میتوانستم به راحتی
یک گناه بزرگ انجام دهم.
درپشت آن بوتهها چندین دختر
جوان مشغول شنا کردن بودند.
من همان جا خدا را صدا کردم
و گفتم :
خدایا کمکم کن الآن شیطان من
را وسوسه میکند که من نگاه
کنم هیچکس هم متوجه نمیشود
اما بخاطر تو از این از این گناه
میگذرم.»
بعد کتری را از آن جا برداشتم و
از جای دیگر آب آوردم. بچهها
مشغول بازی بودند. من هم
مشغول آتش درست کردن بودم
خیلی دود توی چشمانم رفت...
اشک همینطور از چشمانم جاری
بود.یادم افتادکه حاج آقا گفته
بود:
هرکس برای خدا گریه کند خدا
او راخیلی دوست خواهد داشت.
همین طور که اشک میریختم
گفتم:ازاین به بعد برای خداگریه
میکنم....حالم خیلی منقلب بود.
از آن امتحان سختی که در کنار
رودخانه برایم پیش آمده بود
هنوز دگرگون بودم . همین طور
که داشتم اشک میریختم و با
خدا مناجات میکردم خیلی با
توجه گفتم:
«یاالله یا الله...» به محض این
که این عبارت را تکرار کردم
صدایی شنیدم . ناخودآگاه از
جایم بلند شدم.
ازسنگ ریزهها و تمام کوهها و
درخت ها صدا می آمد...
همه میگفتند:
«سُبوحُ قدّوس رَبُنا و رب
الملائکه والرُوح»
وقتی این صدا را شنیدم به
اطراف خودم نگاه کردم...
دیدم بچهها متوجه نشدند. در
آن غروب با بدنی که از وحشت
میلرزید به اطراف میرفتم از
همه ذرات عالم این صدای زیبا
را میشنیدم! ...
احمد بعد از آن کمی سکوت کرد.
بعد با صدایی آرام ادامه داد:
از آن موقع کم کم درهایی از
عالم بالا به روی من باز شد!
احمد بلند شد و گفت:
اینها را برای تعریف از خودم
نگفتم. گفتم تا بدانی انسانی که
گناه راترک کند چه مقامی پیش
خدا دارد. بعد گفت:
تا زندهام برای کسی این ماجرا
را تعریف نکن.
🔶راوی:دکتر محسن نوری
دوست شهید احمدعلی نیری
✅ @vaslekhooban
11.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#جهت_اطلاع
☀️وقتی خورشید در۲۸ مرداد
۳۲ طلوع کرد، چه بر ایران
گذشت؟
✅ @vaslekhooban
كربلايی حسين طاهری_محرم 98 شب تاسوعا - هیئت رایه العباس - تک - ما اصحاب گوش به فرمان-1568025106.mp3
8.31M
#تا_محرم
🌷تامحرم...
سه روز باقی مانده
┅═✧❁🏴❁✧═┅
♦️تاغیرت علمدار
تو رگ و خونمونه
ما اهل کوفه نیستیم
مولا تنها بمونه
🔹به نفس:حسین طاهری
✅ @vaslekhooban