وطنز
«دور اول سری سوم بازی شاعرانه» 💫 شرح چالش : هر کس باید تو قالب مناظره بین دو شی که بقیه دوستان پی
#نفر_چهارم_مشترک_بازی_شاعرانه
محمدعلی کمالی مقدم
مناظره زنبیل با پاکت خرید
چو برمیگشت زنبیلی ز بازار
درونش داشت قدری میوه و بار
میان راه دید او پاکتی را
که افتاده کناری کنج دیوار
چو بود آن پاکت از جنس پلاستیک
به سر میبرد در وضعی اسفبار
سر صحبت چنین وا کرد زنبیل:
الا ای پاکت بس نابهنجار
منم زنبیلی از عهد قدیمم
همان زنبیل بس زیبا و جا دار
همیشه موقع بازارِ مردم
بدم همراهشان چون بند شلوار
ز وقتی پای تو وا شد به بازار
شدم همواره از دستت دل آزار
به لطفت کار من از رونق افتاد
کمر بر قتل من بستی تو انگار
محیط زیست را دیگر نگویم
که هر شب هست نام تو در اخبار
تو هستی پاکتی یکبار مصرف
که هستی بعد مصرف در چمنزار
چنین داد آن دم آن پاکت جوابش:
نگو ای نازنین زنبیل گلدار
نگیر از کار من اینقدر ایراد
نکن خوبی من را هی تو انکار
تو ایراد از کجای من گرفتی؟
تو که داری به خود سوراخ بسیار
ز بس در پیکرت سوراخ داری
تو را بسته کسی گویا به رگبار
اگر تو راست میگویی مفیدی
دو لیوان آب را در خود نگهدار
گمانم نسبتی با بیل داری
که جا دادی درونت این همه بار
دگر دوران کار تو تمام است
بود دیگر تو را موزه سزاوار
مگر نشنیدهای تو این مثل را
که نو آید شود کهنه دل آزار
✍️ محمدعلی کمالی مقدم
🔻وطنز | بهترین شعرهای طنز 🔻
🆔بله: ble.ir/vatanz 🇮🇷
🆔ایتا: eitaa.com/vatanz_ir 🇮🇷
🆔تلگرام: t.me/vatanz_ir 🇮🇷
وطنز
«دور اول سری سوم بازی شاعرانه» 💫 شرح چالش : هر کس باید تو قالب مناظره بین دو شی که بقیه دوستان پی
#نفر_چهارم_مشترک_بازی_شاعرانه
احمد رفیعی وردنجانی
گفتگوی برنج و آبکش
دیگر نمی آیی به دیدارم غریبه
اصلا نمی گردی شبی یارم غریبه
علاف و سرگردان شدم وقتی تو رفتی
بعد از تو یک عمر است بیکارم غریبه
رفتی و آویزان شدم با رفتن تو
البته آویزان به دیوارم غریبه
بعد از تو در تنهایی زجر آور خویش
یک گوشه ی مطبخ گرفتارم غریبه
من استوری کردم که دلتنگ تو هستم
گفتم غمت را در دلم دارم غریبه
با اینهمه وقتی که از من دور هستی
من باز از عطر تو سرشارم غریبه
باچشمهای بیشمارم وه چه شبها
در داغ هجران تو می بارم غریبه
آهسته روزی مرد صاحب خانه می گفت
از ضایعات خانه بیزارم، غریبه
من را نشان می داد با انگشت و می گفت:
در خانه اش چندیست سربارم غریبه
از آنچه او می گفت شبهای زیادیست
همراه با کابوسِ سمسارم غریبه
آه ای برنج ای یار دیرینم کجایی
درمان من بازآ که بیمارم غریبه
یک شمه از فرمایشات آبکش بود
اینها که من گفتم در اشعارم غریبه
حالا برنج اینگونه گفته در جوابش
ای آبکش مشتاق دیدارم، غریبه
از تو چه پنهان، خواستم سویت بیایم
اما نشد، چون گیرِ بازارم، غریبه
چون قیمتم سرسام آور رفت بالا
هستم ولیکن بی خریدارم غریبه
بالا گرفته قیمتم چون زغفرانم
با خاویار و پسته همکارم غریبه
تنها خوراکِ جمعی از ما بهترانم
با جمع اعیان خلوتی دارم غریبه
گاهی هم از لطف زیاد محتکرها
یک گوشه پنهان توی انبارم غریبه
قاطی نماید خوب و بد را گاه کاسب
با هر تقلب می کند خوارم غریبه
فریاد از این کاسب که گاهی نیز، بسیار
باکم فروشی داده آزارم غریبه
من یاد تو هستم، اگر چه چند وقتیست
تغییر کرده طرز رفتارم غریبه
ای من فدای چشمهای بیشمارت
من هم از این غم خون به دل دارم غریبه
مشتاقم آن دم را که مانند گذشته
سر روی دامان تو بگذارم، غریبه
مشتاق دیدار تو هستم آبکش جان
ای کاش این دوری بگیرد زود پایان
✍️ احمد رفیعی وردنجانی
🔻وطنز | بهترین شعرهای طنز 🔻
🆔بله: ble.ir/vatanz 🇮🇷
🆔ایتا: eitaa.com/vatanz_ir 🇮🇷
🆔تلگرام: t.me/vatanz_ir 🇮🇷