از دلدرد و تهوع به خودم میپیچیدم که معاون مدرسه به طرفم اومد:
– به خونتون زنگ زدم، میان دنبالت
ضربهای به در خورد و مهراد وارد شد. درد در تمام شکم و پاهایم پیچید و اشکهایم سرازیر شد. مهراد با نگاه به صورت اشکیم، عصبی گفت:
- وسایلشـو آماده کنیـد تا بِبَـرمـش
مارال با دهان باز و خیره به مهراد، زیر گوشم پچ زد:
– نگفته بودی داداش به این خفنی داری
بـَرادر...!!! نمیدونست من بـرادری ندارم و اون کسی نیست جــز....🙈😢
https://eitaa.com/joinchat/3826450563Ce13ddad450
#پارت_28 پارت واقعی رمان
خدمتکار عمارتی بودم که به لطف ارباب، به مدرسه میرفتم.....♨️❌
از دلدرد و تهوع به خودم میپیچیدم که معاون مدرسه به طرفم اومد:
– به خونتون زنگ زدم، میان دنبالت
یکدفعه ضربهای به در خورد و مهراد وارد شد. درد در تمام شکم و پاهایم پیچید و اشکهایم سرازیر شد. مهراد با نگاه به صورت اشکیم، عصبی گفت:
- وسایلشـو آماده کنیـد تا بِبَـرمـش
مارال با دهان باز و خیره به مهراد، زیر گوشم پچ زد:
– نگفته بودی داداش به این خفنی داری
بـَرادر...!!! نمیدونست من بـرادری ندارم و اون کسی نیست جــز....🙈😢
https://eitaa.com/joinchat/3826450563Ce13ddad450
#پارت_28 پارت واقعی رمان
خدمتکار عمارتی بودم که به لطف ارباب، به مدرسه میرفتم.....♨️❌