دختر و پسری ازدواج کردند، بعد ازدواج پسر نماز خوان شد، مادر پسر، از عروس پرسید، من سی سال به پسرم گفتم نماز بخوان، اما او نخواند تو چه کار کردی در یک ماه که پسرم نماز خواند؟
عروس جواب داد:
مادر میگویند: در محله ای سنگ بزرگی راه رفت و آمد مردم را گرفته بود ، مردی خواست سنگ را بشکند. با پتک نود و نه ضربه به سنگ زد و خسته شد.
مردی از راه رسید و گفت: تو خسته شدهای، بگذار من کمکت کنم. مرد صدمین ضربه را وارد کرد و سنگ بزرگ شکست، اما ناگهان دیدند طلای زیادی زیر سنگ بود.
مرد دوم که فقط یک ضربه زده بود؛ گفت: طلا را من پیدا کردم، پس مال من است.
مرد گفت: من نود و نه ضربه زدم فقط یک ضربه مانده بود که تو آمدی!
جر و بحث کردند بعد نزد قاضی رفتند و ماجرا را برای قاضی تعریف کردند.
مرد اول گفت:باید مقداری از طلا را به من بدهد، زیرا که من نود ونه ضربه زدم و سپس خسته شدم و دومی گفت: همهی طلا مال من است،خودم ضربه زدم و سنگ را شکستم.
قاضی گفت: 99 جزء طلا مال مرد اول است، و تو که یک ضربه زدی یک جزء طلا مال توست.اگر او 99 ضربه نمیزد،ضربه صدم سنگ را نمی شکست.
اما شما مادر30سال به پسرت گفتی نماز بخوان واکنون من فقط ضربه آخر را زدم.
🔻بخاطر به دست آوردن عزت و افتحار کاری که بخشی از آن را ما انجام دادیم، سعی نکنیم زحمات و تلاش دیگران را بیان نکنیم.
عروس برای عزت و احترام خود نگفت: مادر تو نتوانستی،من تواستم، من چنین چنانم.
♦️لذا حضرت اشاره کردند:بابیان نکردن حقیقت عزت و احترام برای خود به دست نیاورید.
#حدیث_تصویری
#عزت #حق
https://eitaa.com/joinchat/815333562Cf516a20880
✅بین الصلات شماره47☝️☝️
#پذیرش_و_قبول_حقیقت
#عصبانی_نشدن_بر_حرف_حق
شاعری در نزد پادشاهی بود.
شاه که گاهی شعر میگفت؛ یکی از اشعار خود را با آب و تاب بسیار خواند.
شاه پس از پایان شعر ، از شاعر پرسید: شعر ما چگونه بود؟
شاعر که مردی بسیار رکگو بود در پاسخ گفت: شعر بسیار بدی بود، عالی جناب بهتر است که حاکمی کند و شاعری را به شاعرها بسپارد.
شاه سخت آشفته و متغیر شد و دستور داد شاعر را در طویله زندانی کنند.
مدتی گذشت و شاه قاجار دستور آزادی شاعر را صادرکرد.
شاعر مدتی پس از آزادی، روزی به حضور شاه شرفیاب شده بود. و شاه بار دیگر یکی از اشعار خود را برای شاعر خواند و از شاعر نظر خواست.
این بار شاعر بدون اینکه پاسخی به شاه دهد سر به زیر افکند و راه خروج از اتاق را در پیش گرفت.
شاه از پرسید: کجا میروی ؟ من از تو نظر خواستم؟
شاعر در جواب گفت: قربان به طویله میروم.
🔻انسان اگر سخن حق را قبول نکند؛ آن را انکار میکند، و اگر شخص مقابل مغرور و متکبر و انسان نه چندان خوبی باشد، سعی در تلافی آن کار میکند.
🔻لذا حضرت فرمود: اگر کسی حقیقتی را انجام داد،(اگر به ضرر شما بود) نبايد مانع شما از اقامه حقّ بر او شود .
♦️مثلا شخصی میگفت: که دوست من در یکی از ادارات هست، بخاطر اینکه از شخصی تلافی سخن حقی را که به او زده بود در بیاورد، نوبت رسیدگی پرونده ی او را به تعویق می انداخت.
#حق #حقیقت #تلافی #عصبانیت #پادشاه #شاعر #زندان
https://eitaa.com/joinchat/815333562Cf516a20880
✅ شماره117☝️☝️