eitaa logo
عاشقانه ای برای زندگی
21.5هزار دنبال‌کننده
3.9هزار عکس
12.6هزار ویدیو
2 فایل
عاشقانه ای برای زندگی‌....... تو این‌کانال حرف های دم گوشی بانوان زده میشه آقایون لف بدن مجبور به ریمو نشم **یاد بگیریم شاد زندگی کنیم** ❤️❤️ 🦄🌱 از آشنایی هاتون برام بگین @M_dkhsh https://eitaa.com/joinchat/2160263385C70b5bf0bff
مشاهده در ایتا
دانلود
عاشقانه ای برای زندگی
باور نمی‌کردم ابوالفضل مرا دوباره به این جوان #سُنی سوری سپرده باشد و او نمی‌خواست رازی که برادرم به
طاقت از دست دادن برادرم را نداشتم که با به مصطفی التماس می‌کردم :«تورو خدا پیداش کنید!» بی‌قراری‌هایم را تمام کرده و تماس‌هایش به جایی نمی‌رسید که به سمت در رفت و من دنبالش دویدم :«کجا میرید؟» دستش به طرف دستگیره رفت و با لحنی گرفته حال خرابش را نشانم داد :«اینجا موندنم فایده نداره.» مات رفتنش مانده و من دو بار قامت غرق خونش را دیده بودم و دیگر نمی‌خواستم پیکر پَرپَرش را ببینم که قلبم به تپش افتاد. دل مادرش بزرگتر از آن بود که مانع رفتنش شود، اشکش را با چند بار پلک زدن مهار کرد و دل کوچک من بال بال می‌زد :«اگه رسیدن اینجا ما چیکار کنیم؟» از صدایم تنهایی می‌بارید و خبر رگ غیرتش را بریده بود که از من هم دل برید :«من ، اما یه عمر همسایه سیده زینب بودم، نمی‌تونم اینجا بشینم تا بیفته دست اون کافرا!» در را گشود و دلش پیش اشک‌هایم جا مانده بود که دوباره به سمتم چرخید و نشد حرف دلش را بزند. نگاهش از کنار صورتم تا چشمان صبور مادرش رفت و با همان نگاه نگران سفارش این دختر را کرد :«مامان هر اتفاقی افتاد نذارید کسی بفهمه شیعه‌اس یا !» و می‌ترسید این اشک‌ها پای رفتنش را بلرزاند که دیگر نگاهم نکرد و از خانه خارج شد. او رفت و دل مادرش متلاشی شده بود که پشت سرش به گریه افتاد و من می‌ترسیدم دیگر نه ابوالفضل نه او را ببینم که از همین فاصله دخیل ضریح (علیهاالسلام) شدم. تلوزیون فقط از نبرد حمص و حلب می‌گفت، ولی از و زینبیه حرفی نمی‌زد و از همین سکوت مطلق حس می‌کردم پایتخت سوریه از آتش ارتش آزاد گُر گرفته که از ترس سقوط داریا تب کردم. اگر پای به داریا می‌رسید، من با این زن سالخورده در این تنهایی چه می‌کردم و انگار قسمت نبود این ترس تمام شود که صدای تیراندازی هم به تنهایی‌مان اضافه شد. باورمان نمی‌شد به این سرعت به رسیده باشند و مادرش می‌دانست این خانه با تمام خانه‌های شهر تفاوت دارد که در و پنجره‌ها را از داخل قفل کرد. در این خانه دختری شیعه پنهان شده و امانت پسرش بودم که مرتب دور سرم می‌خواند و یک نفس نجوا می‌کرد :«فَاللَّهُ خَيْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِين.» و من هنوز نمی‌دانستم از ترس چه تهدیدی ابوالفضل حاضر نشد تنها راهی ایرانم کند که دوباره در این خانه پنهانم کرد. حالا نه ابوالفضل بود و نه مصطفی که از ترس اسارت به دست تروریست‌های جانم به لبم رسیده و با اشکم به دامن همه ائمه (علیهم‌السلام) چنگ می‌زدم تا معجزه‌ای شود که درِ خانه به رویمان گشوده شد. مصطفی برگشته بود، با صورتی که دیگر آرامشی برایش نمانده و چشمانی که از غصه به خون نشسته بود. خیره به من و مادرش از دری که به روی خودمان قفل کرده بودیم، حس کرد تا چه اندازه کردیم که نگاهش در هم شکست و من نفهمیدم خبری ندارد که با پرسش بی‌پاسخم آتشش زدم :«پیداش کردید؟» همچنان صدای تیراندازی شنیده می‌شد و او جوابی برای اینهمه چشم انتظاری‌ام نداشت که با شرمندگی همین تیرها را بهانه کرد :«خروجی شهر درگیری شده بود، برا همین برگشتم.» این بی‌خبری دیگر داشت جانم را می‌گرفت و ابوالفضل پای رفتنش را سُست کرده بود که لحنش هم مثل نگاهش به زیر افتاد :«اگه براتون اتفاقی می‌افتاد نمی‌تونستم جواب برادرتون رو بدم!» مادرش با دلواپسی پرسید :«وارد داریا شدن؟» پایش پیش نمی‌رفت جلوتر بیاید و دلش پیش مانده بود که همانجا روی زمین نشست و یک کلمه پاسخ داد :«نه هنوز!» و حکایت به همینجا ختم نمی‌شد که با ناامیدی به قفل در نگاه کرد و صدایش را به سختی شنیدم :«خونه اطراف دمشق رو آتیش می‌زنن تا مجبور شن فرار کنن!» سپس سرش به سمتم چرخید و دیدم قلب نگاهش برایم به تپش افتاده که خودم دست دلش را گرفتم :«نمی‌ذارم کسی بفهمه من شیعه‌ام!» و او حرف دیگری روی دلش سنگینی می‌کرد و همین حرف حالش را زیر و رو کرده بود که کلماتش به هم پیچید :«شما ژنرال رو می‌شناسید؟» نام او را چند بار از ابوالفضل شنیده و می‌دانستم برای آموزش نیروهای سوری به دمشق آمده که تنها نگاهش کردم و او خبر تلخش را خلاصه کرد :«میگن تو انفجار دمشق شده!» قلبم طوری به قفسه سینه کوبیده شد که دلم از حال رفت. می‌دانستم از فرماندهان است و می‌ترسیدم شهادتش کار نیروهای ایرانی را یکسره کند که به نفس‌نفس افتادم :«بقیه ایرانی‌ها چی؟» و خبر مصطفی فقط همین بود که با ناامیدی سری تکان داد و ساکت شد... https://eitaa.com/joinchat/2160263385C70b5bf0bff
"بزرگ شدن همینه، همیشه خوبی در حالی که هیچوقت خوب نیستی..!" @vlog_ir
دیگه پیامبر گفته دا من حرفی ندارم بفرستین برا همسر جان😁😁 یـاد بـگـیـریــم شـاد زنـدگــے کـنـیـم♡ـ٨ـﮩـ۸ـﮩ♡ @vlog_ir
‌ ‌ یـاد بـگـیـریــم شـاد زنـدگــے کـنـیـم♡ـ٨ـﮩـ۸ـﮩ♡ @vlog_ir
عاشقانه ای برای زندگی
‌ ‌ #سرگذشت_زندگی_اعضا #تجربه‌_تلخ_ازدواج_من یـاد بـگـیـریــم شـاد زنـدگــے کـ
قسمت‌هفدهم وضعیت مالی خوبی پیدا کرد نم نم به مسافرت‌های خارجی رفتیم نگاه های هرزشو نمیتونستم تحمل کنم توی هتل میموندم. به بهونه ی استخر، دائم لای زنها بود آخرین سفرم سفر حج بود که بامادر و خواهر و بچم رفتیم که اونجا به مادر و خواهرم افترا زد که شما دوتا باعربها قرار میگذارید کجاها میبرنتون. مادرم و خواهرم دلخور که همسفرمون شدند اون مسافرت رو بهمون کوفت کرد و برگشتیم ایران. بعد از اون شروع به کم آوردن چک و بدهی و طلبکارها بود که پدرم با شنیدن اومدن طلبکارها جلوی در خونه حالش بد شد و ایست قلبی کرد و فوت شد.در مراسم سوم پدرم هم ایشون بازداشت به کلاهبرداری شد و محکوم به هفت سال زندان. من موندم با یک دختربچه ی نُه ساله که دلش میخواست یک روزنه امید پیدا بشه فقط از دست این بشر راحت شه. بعد دو سال از محکومیتش می‌گذشت که درخواست طلاق دادم و طلاقم غیابی صورت گرفت. مادرمم منو ازطبقه ی بالای خونه بلند کردو گفت ورثه شده باید بری.با ارثیه ای که از فروش آپارتمان پدرم رسید یک خونه برای خودم و دخترم اجاره کردم و بعد از اینکه یه مقدار حالم بهتر شدبه عنوان کارمند استخدام یه دفتر خصوصی شدم و تا به الان اموارتمون رو میگذرونیم. چند سالی هست که با دخترم تنها زندگی میکنم امسال وارد هجده سال شده و سال آخر دبیرستان رو میخونه و خودشو آماده می‌کنه برای کنکور. البته از سرنوشت پسرعموم دورادور خبر دارم که با وجود دوتا بچه خانمش بچه ها رو برده جای دیگه ای زندگی میکنند و طلاق گرفتن و سرنوشت رضا هم اینطور شدکه با دختری ازدواج کرد و صاحب یک پسر شد خانمش مهماندار هواپیما بود هواپیما در اثر نقص فنی سقوط کرد و این خانم فوت کرد. شاید این داستان رو خونده باشید و سرتون گرم شده باشه اما من هر شب و روزش مردم و زنده شدم و بهترین حامی زندگیم که پدرم بود رو از دست دادم. بهترین سال های عمرم 17 سالگی تا 47 سالگی من بود که هدر رفت. دخترها درست تصمیم بگیرید تا مثل من فنا نشید و آقاپسرها نمیتونید کسی رو خوشبخت کنید نزدیک دختری نشید و بهش پیشنهاد ازدواج ندید یک عمر زندگی خودتون هم دیگران رو ازش نگیرید. https://eitaa.com/joinchat/2160263385C70b5bf0bff
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حسادت باعث چی میشه؟ . . امام علی علیه السلام آدم حسود همیشه مریض است هرچند به ظاهر بدنی سالم و تندرست داشته باشد (غررالحکم،ص۶۷) یـاد بـگـیـریــم شـاد زنـدگــے کـنـیـم♡ـ٨ـﮩـ۸ـﮩ♡ @vlog_ir
بازسازی‌مو به روش‌طبیعی‌چگونه؟ مغزهایی‌به مانند گردو و بادام زمینی به شدت دارای‌اسید‌های‌چربِ امگا 3 هستند و زینک موجود در آن‌ها از ریزش مو جلوگیری‌می‌کنه"مصرف مرتب آن‌ها" برای‌مو و کفِ سر مفید است 🥜 @vlog_ir
13.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❌ کارایی که یه مرد نباید انجام بده! یـاد بـگـیـریــم شـاد زنـدگــے کـنـیـم♡ـ٨ـﮩـ۸ـﮩ♡ @vlog_ir
🧂مصرف نمک به میزان بیش از اندازه طبیعی، صورتی پف کرده و به دور از شادابی برای شما خواهد ساخت. غذاهای کنسرو شده،ترشی ها و از این قبیل به دلیل دارا بودن نمک و سرکه برای زیبایی پوست مشکل ساز خواهند بود.😀 @vlog_ir
10.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
این کار رو نکنید یـاد بـگـیـریــم شـاد زنـدگــے کـنـیـم♡ـ٨ـﮩـ۸ـﮩ♡ @vlog_ir
آب برنج‌حاوی‌موادمغذی‌است‌که می‌تونه برای‌پوست و مو مفید باشه. برنج دارای ویتامین E - B - C و مواد معدنی است "که باعث افزایش‌ سلامت‌ می‌شه" و به زیبایی پوست کمک می‌کنه👫 @vlog_ir