آقا این چه وضعشه😒
روال ازدواج تو ایران اینجوریه که...
تو 20 سالگی نمیذارن، با اونی
که دوسش داری ازدواج کنی☹️
تو 30 سالگی بهت میگن، هر کی رو
دوسش داری بگو برات بگیریم😂
@vlog_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#زندگی_مشترک
🔸️فکر میکردم باید مثل همون اوایل ازدواج پرشور بمونیم همیشه اما الان عاشق پختگی و بلوغ رابطمونم انگار، رابطه مثل یه بچه میمونه درست تربیتش کنی اون شور و اشتیاقش تبدیل به منطق و درک میشه..
یـاد بـگـیـریــم شـاد زنـدگــے کـنـیـم♡ـ٨ـﮩـ۸ـﮩ♡
@vlog_ir
چندین سال پیش، تو آسانسور
یه آقاهه به دکمهها نزدیکتر بود، ازم
پرسید کدوم طبقه میری؟ من هول شدم
گفتم فرقی نداره😵💫 تا دو سه سالی که
اونجا بودیم و میدیدمش، هر وقت منو
میدید میخندید😄😄😄
@vlog_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#عشق_مذهبی
مخاطب خاص تو کیه!؟
بفرست براش😌🌱
یـاد بـگـیـریــم شـاد زنـدگــے کـنـیـم♡ـ٨ـﮩـ۸ـﮩ♡
@vlog_ir
اعتراف میکنم دوست دارمَت !
یک جور خاص کمی عاشق تر از حَوا
کمی مجنونتر از لیلی کمی شیرینتر از فرهاد
وابسته ات شدم !! انچنان که ماه به آسمان
ماهی به دریا و آدمی به نفس
وابستگی دارد جانانه بگویمت عشق جانِ من
‹میخواهَمت›🫂
@vlog_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#سياست_زنانه
حتما بخون✨🤍
یـاد بـگـیـریــم شـاد زنـدگــے کـنـیـم♡ـ٨ـﮩـ۸ـﮩ♡
@vlog_ir
من تو را عمیق
تو را از درون از زیر پوست
با تمام وجود با بندبند دلم دوست دارم...
@vlog_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#عقد_آسمانی
بفرست براش ببینه ذوق کنه..!🥹😍
یـاد بـگـیـریــم شـاد زنـدگــے کـنـیـم♡ـ٨ـﮩـ۸ـﮩ♡
@vlog_ir
شوهرم معلم روستا های کوچک بود که دخترای کم سن و سال رو فریب میداد و...
_ بیخیال گفتم : همچنین کاری نمیکنی..
_ جواب داد : میکنم میدونی چرا چون مثل آدم نمیشینی سر زندگیت و شوهرتو راضی نگهداری..
از این همه حقارت شرمم شد چطور میتونست همچین حرفی بهم بزنه ..
_ بعد از چند ثانیه سکوت گفتم : به یه شرط میمونم سر زندگیم ... از این خونه بریم در این صورت فقط میتونم با تو زندگی کنم ..
_ جواب داد : فریبا تو خودت بهتر میدونی نمیتونم از پس زندگیمون بر بیام...
توی حرفش پریدم و گفتم : اصلاً خودمم یه آرایشگاه میزنم و داخلش کار میکنم که کمک خرج تو هم بشه نظرت چیه ؟
سالار چند دقیقه ای تو فکر فرو رفت خدا خدا میکردم با پیشنهادم موافقت کنه اصلا دلم نمیخواست حتی برای یک ساعت دیگه تو این اتاق بمونم و آدمای این خونه رو تحمل کنم
سالار سرشو بلند کرد و گفت : باید با نوری جان حرف بزنم ببینم نظر اون چیه..
بهش توپیدم : زندگی ماست اون وقت تو میخوای از نوری جان اجازه بگیری ؟
همون لحظه صدای در اومد پشت بندش شهین اومد داخل و گفت : میبینم بلبل زبونم شدی ببینم این ده پونزده روز پیش کدوم زبون درازی بودی که بهت یاد داده زبون در بیاری..
سالار رو به شهین گفت : زن داداش پشت در فال گوش وایساده بودی ؟
شهین نگاهی به سالار کرد و گفت : آخه به منچه که فال گوش وایسم ، اتفاقی داشتم رد میشدم که شنیدم اسم نوری جان اومد..
سالار عصبی گفت ...
#ادامه_دارد
https://eitaa.com/joinchat/2160263385C70b5bf0bff
6.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا