با جماعتی طرفیم:
اگه ده تا آرمیتا عباسی و حسین رونقی سرحال و قبراق از زندانهای جمهوری اسلامی آزاد بشن
هنوز معتقدن همه ی زندانیان جمهوری اسلامی زیر وحشیانه ترین شکنجه ها بودن وهستن
اما اگه همین الان ببریشون موزه عبرت
عزت شاهی، تختی که شش ماه به طور مداوم، اون رو به اون بسته بودن نشونشون بده،
و شکنجه هایی که تو تک تک اتاقا، روش انجام شده بهشون توضیح بده
زل میزنن تو چشمهای عزت شاهی
میگن نه
زندانهای پهلوی عاری از هرگونه شکنجه بوده
و پرویز ثابتی هم یه سر زندانبان مظلوم بوده تو اون دم و دستگاه
همین قدر نفهم...
همین قدر وقیح...
#پرویز_ثابتی
#تطهیر_پهلوی
📢🎙صدایِ زنان
https://eitaa.com/joinchat/1450377281Cfdad0da9a3
+۱۸
آنقدر مرا با شلاق زدند که ناخنهای پایم از جا پریدند و افتادند و ناخنهای دستم نیز کنده شدند. در همان حال که خونین و مالین روی زمین افتاده بودم، به زور آب به دهانم ریختند؛ من هم تف کردم توی صورتشان. دست بردار که نبودند. جریتر شدند و به زور کمی دانه برنج به دهانم ریختند تا به خیال خودشان روزه مرا باطل کنند. برای اینکه خوشحال نشوند گفتم؛ باز من روزهام، هرکاری کنید، حتی اگر در دهانم ادرار کنید، بازهم روزهام باطل نمیشود، چون به زور است.
...مرا بردند و بعد از کتک مفصلی از مچ، پاهایم را بستند و وارونه آویزان کردند. بعد از دقایقی آمدند و مرا به روی زمین انداختند. بعد مجبورم کردند که روی چهارپایهای بایستم و دستهایم را از طرفین به میخ طویلهای بر دیوار بستند و بعد چهارپایه را از زیر پاهایم کشیدند و مصلوبم کردند. تمام وزنم را کتف و مچ دستهایم تحمل میکرد. دستبند لحظه به لحظه بیشتر در مچ دستم فرو میرفت. خون به دستم نمیرسید. پنجههایم بیحس شده بودند. به همین اکتفا نکردند و شروع کردند به شلاق زدن به کف پا و روی پایم...
آن شب من لخت و عور بودم. شمعی روشن کردند. پارافین ذوب شده چکه چکه روی بدنم میریخت و میسوزاند و پوست را سوراخ میکرد. گاهی هم شعله آن را بین بیضهها میگرفتند و موها را آتش میزدند. با فندک روشن هم موهای بدنم و ریشم را میسوزاندند. از سوزش درد به خود میپیچیدم. با ناخن گیر یکی یکی موها را میکندند و هی تکرار میکردند: امشب، شب آخر است. یک کمدی تراژیک تمام به اجرا گذاشته بودند. پنبه آغشته به الکل را به دور انگشت شست پا میبستند و بعد آن را آتش میزدند. این پنبه شاید دو دقیقه دور انگشتم میسوخت. یا پنبه فتیله شده را درون نافم میگذاشتند و آتش میزدند. گاهی خاکستر سیگار را روی بدنم میریختند.
کاری از دستم برنمیآمد جز داد زدن. از اعماق وجود فریاد میزدم... مرا لخت آویزان میکردند و گاهی بر آلت تناسلیام شلاق میزدند که بر اثر همین ضربات باد کرده بود...
تا ساعت دو نیمه شب مرا به هرشکلی که میتوانستند اذیت و شکنجه کردند. وقتی دیدند جواب نمیگیرند به زیر آپولو بردند. همه بازجویان از اتاق خارج شدند. آپولو صندلی دسته داری بود که کف آن بیش از حد پهن بود. وقتی روی آن نشستم، پاهایم از ساق بیرون از صندلی میماند. دستها را از مچ با مچبند قالبی به روی دسته صندلی پیچ و مهره و سفت کردند. وقتی که پیچها را سفت میکردند قالبها بر مچ و ساق پاهایم فرو میرفت و به اعصاب فشار میآورد. فشار بر دست چنان بود که هر لحظه فکر میکردم خون از محل ناخنهای دستم بیرون خواهد جهید. درد این لحظات به واقع خیلی بدتر و شدیدتر از درد شلاق بود. دست بیشتر و بیشتر پرس میشد و تمام اعصابم از توک پا تا فرق سرم تیر میکشید. به دست راست کمتر فشار میآوردند، زیرا بعد از پرس دست باد میکرد و دیگر نمیشد با آن اعتراف نوشت.
بعد از مهار شدن دستها و پاها، کلاه کاسکت مخروطی شکل را که از بالا آویزان بود بر سرم گذاشتند که تا زیر گلو میآمد. آن گاه به کف پاهایم شلاق زدند. وقتی از شدت درد فریاد میکشیدم، صدا در کلاه کاسکت میپیچید و گوشم را کر میکرد، نه میشد فریاد کشید و نعره زد و نه میشد درد ناشی از شلاق را تحمل کرد. هیچ منفذ و راه در رویی برای خروج صدا از کلاه کاسکت نبود و صدا در همان کلاه دفن میشد. گاهی شلاق را به کلاه میزدند، دنگ و دنگ صدا میکرد و سرم دوران مییافت و دچار گیجی و سردرد میشدم. عذاب آپولو واقعی و خرد کننده بود. پیچها را دائم شل و سفت میکردند...
کار آن شب بازجویان خیلی طولانی شد. بعد از شلاق و آپولو مرا از اتاق حسینی بیرون بردند و دور دایره گرداندند تا پاهایم تاول نزند و باد نکند. بعد آویزانم کردند… مرا به اتاق شماره ۲۲ بردند. این اتاق شیب کمی داشت و کف آن خیس بود. مرا که لخت مادرزاد بودم کف اتاق نشاندند و گفتند بنویس. من دو زانو نشستم و با یک دستم ستر عورت میکردم و با دست دیگرم خودکار را گرفته بودم. از زور سرما دندانهایم به هم میسایید. از دماغ و دهانم بخار بلند میشد. دست و بدنم میلرزید. نمیتوانستم چیزی بنویسم. سرما در بدنم رسوخ کرده و به مغز استخوانم رسیده بود...
بخشی از کتاب خاطرات عزت شاهی (فصل شبهای کمیته مشترک یا همان موزه عبرت)
#پرویز_ثابتی
#زن_زندگی_آزادی
📢🎙صدایِ زنان
https://eitaa.com/joinchat/1450377281Cfdad0da9a3
یادمه
حدود ده سال پیش که کتاب خاطرات عزت شاهی رو میخوندم
تمام ۲۴ ساعت
شب و روز
فکرم مشغول این بود که یه آدم به چه حد از قساوت و سنگدلی رسیده باشه، چند نفری تا ۲ نصف شب، شدیدترین شکنجه ها رو، روی هموطن خودشون انجام بدن
و هونطور او را با حالتی نیمه جان روی صندلی شکنجه رها کنند
بشینن دور هم نون و کباب بخورن😔
#پرویز_ثابتی
📢🎙صدایِ زنان
https://eitaa.com/joinchat/1450377281Cfdad0da9a3
با چاقو به ران پایش زده بودند که اول پاهایش را از کار بیندازند.
چند نفری انقد ضربه ب سر و صورت او زده بودند
که زخم های زیادی روی بدن،صورت و سرش بود.
ضرباتی که به سر او زده بودند آنقدر شدید بود که حتی انگشترش هم خرد شده بود،
او را چند بلوک روی زمین کشیدند،موهایش را کشیدند و سرش را به جدول زدند.
همین قدر بدونیم که شدت ضربات و شکنجه ها آنقدر زیاد بود که منجر به شهادتش شد.
#آرمان_علی_وردی
#زن_زندگی_آزادی
#پرویز_ثابتی
📢🎙صدایِ زنان
https://eitaa.com/joinchat/1450377281Cfdad0da9a3
اون فیلم ۱۱ ثانیه ای شکنجه ی #شهید_آرمان_علی_وردی
رو هیچوقت نتونستم تا انتها ببینم
یا چشمامو بستم یا صفحه ی گوشی رو خاموش کردم،
میخوام اینو بگم
در کلیپی که از شدت صحنه های دلخراش،
ازخیلی از خانمهای اطراف خودم شنیدم که حتی نتونستن اون رو ببینند،
صدای زن جوونی در کلیپ واضحتر از همه ی صداها به گوش میرسه، که میگه
بزنیدش
بزنیدش
😨
در صحنه ی فیلم شهادت روح الله عجمیان هم زنی در حال دنبال کردن جنازه ی نیمه جانیه که روی آسفالت میکشند😰
و گویا از اول تا آخر شهادت فجیع #شهید_روح_الله_عجمیان حضور پررنگی داشته این زن!!!
همیشه برام سوال بود
اگه اینهایی که نمیتونن این صحنه ها رو حتی تماشا کنند
زن اند؟
پس این گردانندگان صحنه های شکنجه کی اند؟
از چه جنس و احساسی هستند؟
امشب که این پیام رو از دختر این ساواکی دیدم
فهمیدم
اینها همون باقیمانده ی نسل ساواکی های بهایی پهلوی هستند😨
همون قدر بی رحم
همون قدر سنگدل
#زن_زندگی_آزادی
#پرویز_ثابتی
#تطهیر_پهلوی
📢🎙صدایِ زنان
https://eitaa.com/joinchat/1450377281Cfdad0da9a3