eitaa logo
وروجک سیاسی 😊⁦ 🇮🇷🇵🇸
4.6هزار دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
10.7هزار ویدیو
5 فایل
﷽ 🇮🇷 #وروجک_سیاسی 😄 https://eitaa.com/joinchat/739836149C917304e038 ارتباط با ادمین @binam14 تبادل و تبلیغات @bache_shie14 نیازمند ادمین باحال و با روحیه جهادی هستیم
مشاهده در ایتا
دانلود
 یہ جا هسٺ: شہید ابراهــیم هادے پُست نگہبانےرو زودتر ترڪ میڪنه👀 بعد فرمانده میگهـ ۳۰۰صلوات جریمتہ📿 یڪم فڪر میڪنه و میگه؛ برادرا بلند صلوات همه صلوات میفرستن برمیگرده و میگه بفرما از ۳۰۰تا هم بیشتر شد...😂😂😂😂😂😂😂 @vorojaksiyasi
همه فکر میکردن خیلے عبوس و خشنه! در یکی از جلسات فرماندهان سپاه در تهران، همه فرماندهان با لباس رسمے در آن شرکت کرده بودند...جلسه سنگینے بود در تنفس بین جلسه یک شلنگ آب در جلسه دیدیم، یکباره حاج قاسم با شلنگ داخل آمد و فرماندهان را با آب خیس کرد😁💦 @vorojaksiyasi
یه بچه بسیجی بود خیلی اهل معنویت و دعا بود... 😍 برای خودش یه قبری کــــنده بود شــــــب ها می رفت تا صـــبــــح بـــــا خــــــدا راز و نـــیــــاز میــــکرد😊 ما هم اهل شوخی بودیم. یه شــــب مهتابی سه، چهار نفر شدیم توی عقبه... 😝 گفتیم بریم یکمی باهــــاش شوخـــــــی کنیــــــــم!! خلاصه قابلمه ی گردان را برداشتیم 😂 با بچـــــه ها رفتیم سراغش.... پشت خاکـــــریز قـــبرش نشستیـــــم. اون بنده خدا هم داشت با یــــــه شور و حال خاصــــــی نافله ی شــــــب میخوند😍 دیگه عجـــــیــــــب رفت تو حال! 😉 ما به یکـــی از دوستــــان کـــــه تن صدای بالایی داشت، گفتیم داخل قابلمه برای ایــــــنکــــــه صدا توش بپیچــــــه و به اصطلاح اکو بشه😂 بگو: اقراء یهو دیدم بنده خدا تنش شروع کرد به لرزیدن پ به شدت متحول شده بود. و فکر میکرد براش ایه نازل شده! دوست ما برای بار دوم و سوم هم گفت: اقراء بنده ی خـــــدا با شور و حــــــال گریه گفت: چـــــی بخـونم؟؟!!! 😂 رفیق ماهم با صدای بلند و گیرا گفت: بـابـا کرم بخون @vorojaksiyasi
وقتی دید نمی تونه دل فرمانده رو نرم کنه😒مظلومانه دست به آسمان بلند کرد و نالید😩:« ای خدا تو یه کاری کن. بابا منم بنده ت هستم!...»🙁 حالا بچه ها دیگه دورادور حواسشون به اون بود.👀 عباس یه دفعه دستاش پایین اومد. رفت طرف منبع آب و وضو گرفت.🚶🏻‍♂💦همه تعجب کردن.😳 عباس وضوگرفت و رفت به چادر.🚶🏻‍♂ دل فرمانده لرزید.💔 فکرکرد، عباس رفته نماز بخونه و راز و نیاز کنه.📿 آهسته در حالیکه چند نفر دیگه هم همراهیش می کردن به سمت چادر رفت. اما وقتی چادر رو کنار زد، دید👀 که عباس دراز کشیده و خوابیده،😴 تعجب کرد😳، صداش کرد: «هی عباس … خوابیدی؟😐 پس واسه چی وضو گرفتی؟»🤔 عباس غلتید و رو برگردوند و با صدای خفه گفت:«خواستم حالش رو بگیرم!»😶 فرمانده با چشمانی گرد شده گفت🙄: «حال کی یو؟» عباس یه دفعه مثل اسپندی که رو آتیش افتاده🔥از جا جهید و نعره زد😲: «حال خدا رو. مگه اون حال منو نگرفته!؟😕 چند ماهه نماز شب می خونم و دعا می کنم که بتونم تو عملیات شرکت کنم.😣 حالا که موقعش رسیده حالم ومی گیره و جا می مونم.😓 منم تصمیم گرفتم وضو بگیرم و بعد بیایم بخوابم.😴 فرمانده چند لحظه با حیرت به عباس نگاه کرد.😯😅 بعد برگشت طرف بچه ها که به زور جلوی خنده شون روگرفته بودن و سرخ و سفید می شدن.🤭😆 و زد زیر خنده و گفت: «تو آدم نمی شی.😁😅 یا الله آماده شو بریم.»🙂😉 عباس شادمان پرید هوا و بعد رو به آسمان گفت: «خیلی نوکرتم خدا.☺️😍 الان که وقت رفتنه. عمری موند تو خط مقدم نماز شکر می خونم تا بدهکار نباشم!»🙃 بین خنده بچه ها عباس آماده شد و دوید به سوی ماشین هایی که آماده حرکت بودن و فریاد زد: «سلامتی خدای مهربان صلوات!»😁😍 @vorojaksiyasi
داشتم تو جبهه مصاحبه می گرفتم کنارم ایستاده بود که یهو یه خمپاره اومد و بوممم... نگاه کردم دیدم یه ترکش بهش خورده و افتاده روی زمین دوربین رو برداشتم و رفتم سراغش بهش گفتم توی این لحظات آخر اگه حرف و صحبتی داری بگو در حالی که داشت شهادتین رو زیر لب زمزمه می کرد ، گفت: من از امت شهید پرور ایران یه خواهش دارم: اونم اینکه وقتی کمپوت می فرستید جبهه خواهشاً اون کاغذ روی کمپوت رو جدا نکنید بهش گفتم: بابا این چه جمله ایه؟ قراره از تلویزیون پخش بشه ها! یه جمله بهتر بگو برادر... با همون لهجه ی اصفهانیش گفت: اخوی! آخه نمی دونی ، تا حالا سه بار به من رب گوجه افتاده..😂 @vorojaksiyasi
👀چهره‌ی پدرش دیدنی هست 😂 @vorojaksiyasi
جوری نگاه میکنه انگار گلدون خود کشی کرده 👀😂 @vorojaksiyasi
👀طرف بازنش میرن مسافرت... شب میشه و چادر میزنن! اقاهه نصف شب زنش رو بیدار میکنه! میگه: تو آسمون چی میبینی؟ زنه میگه: ماه وستاره!!!! اقاهه میگه: معنیش چیه؟ زنه میگه: معنیش عشق و عاطفه و محبته!!! یارو میگه:چی میگی بابا!!!!! 😐 چادر رو دزدیدن!!!!😂😂 😆 @vorojaksiyasi
👀یه روز فرمانده ی گردانمون به بهانه دادن پتو همه بچه هارو جمع کرد و با صدای بلند گفت : "کی سخته است ؟" گفتیم : " دشمن 🤚" صدا زد : " کی ناراضیه ؟" گفتیم : " دشمن🤚 " دوباره با صدای بلند گفت : " کی سردشه ؟" گفتیم : " دشمن🤚 " بعدش فرماندهان گفت : " خوب دمتون گرم حالا که سردتون نیست می خواستم بگم پتو به گردان ما نرسیده 😂" @vorojaksiyasi
👀دوتا بچه بسیجی، یک غولی را همراه خودشان آورده بودند و های های می خندیدند😂 گفتم : " این کیه ؟ " گفتن : "عراقی " گفتم : " چه طوری اسیرش کردین ؟" گفتن : " شب از عملیات پنهان شده بود تشنگی بهش فشار آورده بود با لباس بسیجی های ایرانی آمده بود ایستگاه صلواتی شبرت گرفته بود پول داده بود لو رفته 😂😂" @vorojaksiyasi
👀مردی اندوهگین نزد همسرش آمد 😔 همسرش پرسید: تو را چه شده است؟😦 گفت: پادشاه دستور داده است تا هر مردی که همسر دوم نگيرد، کشته شود!😓 همسرش گفت: الله أکبر! خداوند تو را برای شهادت برگزیده 😂😂😂 @vorojaksiyasi