https://eitaa.com/the_loneliest_pen/13
چقدر متناتو دوست دارم:)))
چقدر حس خوبی منتقل میکنن:)))
ممنونم واقعا..که جزو ۱۰ نفر اولی بودم که عضوم کردی رفیق قدیمی:)))
هدایت شده از تَنهاتَرین|قَلَم
آدم برای تلاش کردن زندست!
این را امروز درک کردهام! وقتی با خستگی بسیار پتو را کنار زدم و با خودم گفتم باید وظیفهام را انجام دهم! اما...وظیفه چه بود؟ چرا این را برای خودم وظیفه تلقی کردم؟ صرفا چون بار مسئولیتش را به دوش میکشم؟ یا چون پیشرفت خودم را در مسیرش میدیم؟
ساعتها سپری میشد و این سوال برایم بیشتر به وجود میامد که چرا، چرا انقدر تلاش میکنم! میدوم و زمین میخورم؟ بس نیست؟ چگونه هنوز خسته نشدم؟ طاقت می اورم و میدوم؟ اگر من همان من ۲ سال پیش بودم این همه دویدن برایم معنا داشت؟ چرا؟ چرا زمین خوردن را بهانه ول کردن مسیر نمیکنم؟ همه چیز را به لقایش میبخشیدم و پتو را تا چشمانم بالا میاوردم و در هوای پاییزی صبح شنبه میخوابیدم! چرا؟...
شمارش از دستم در رفته است! که امروز چند بار گفتم خسته شدم! که امروز چندبار غر زدم و بغضم را فروخوردم! شمارش از دستم در رفته است!
این بار برخلاف هر روز حتی تکیه به صندلی کنار شیشه مترو هم جوابم را نداد! حتی گوش دادن به موسیقی my favoriteام هم مشکل را حل نکرد! این بار انگار منتظر بود جور دیگری جوابم داده شود! جوابی که شاید تا یک سال یا شاید سالها بتواند مرا در پیچ و خم زندگی زنده نگه دارد!
دراز میکشم و pinterest را برای رهایی از خودم و ذهنم زیر و رو میکنم تا به ویدیو موسیقی tony ann rain میرسم و در نتهای پیانو غرق میشوم! چشمهایم را که باز میکنم اشک روی گونهام را حس و تعجب میکنم! دوباره از اول...دوباره...دوباره!
چقدر صدایش قشنگ است؛ چقدر پرمعنا است! چقدر با آدم حرف میزند!
اینجا، درست اینجا از خستگی حرف میزند. حالا دارد از رشد میگوید، اینجا از افتادن و زمین خوردن میگوید، اینجا از اشک ریختن و به جستجوی حقیقت پرداختن، اینجا، اینجا نتش سکوت میکند، اینجا همه را مرور میکند و بعد...میپرسد! که یادت هست؟ چرا؟ چرا این مسیر را انتخاب کردی؟ که چرا دویدن را از اول برگزیدی؟ چطور ان اوایل مسیر، امید را سرلوحه قرار دادی؟ دلیلش...همینها بود! به یاد بیاور! به یاد بیاور که رسیدن بدون خسته شدن نیست! ایستادن بدون افتادن نیست! به یاد بیاور! هدفت را! دلیلت را! شوقت را!
زندگی را یادمان رفته! زندگی کردن را هم یادمان رفته! غرق شده ایم در انتهای مسیر و راه طولانی در حالی که...لذت از مسیر یادمان رفته!
جاده چالوس پر از پیچ و خم و مه و سردرگمی است ولی اگر در میان استرس تصادف و از دست رفتن از پنجره کمی بیرون را نگاه کنی؛ پیدا میکنی؛ میفهمی؛ دلیل به خطر انداختن خودت و تمام زندگی و امیدت را!
معنای زندگی را همه فراموش کردهایم؛هدف هیچ وقت رسیدن نبود! هدف در تلاش بودن برا رسیدن بود!
۱۴۰۴.۹.۳۰